🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊💔
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
#دعای_فرج_به_نیت_ظهور🌸
💞@ebrahimdelhaa💞
https://harfeto.timefriend.net/16467192201397
حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤
🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدیو #کلیپ
#استاد_علی_تقوی
❇️ اوصـاف نمــازخوانهاۍآخرالــزمـان از زبانِ امام باقــر علیہالسـلام✨
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
╔═💎💫═══╗
@aamerin_ir
╚═══💫💎═╝
به کانال آمرین بپیوندید👆
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
رمان:جانانم تویی❤️ پارت:50 -خانوم گریه نکنید تورو خدا باور کنید منم نمیدونم چرا آقا کامران چند وقته
رمان:جانانم تویی❤️
پارت:51
-چه خوب ولی خودت فکر نکنم خوب باشی
صدامو صاف میکنم و میگم
-واسه چی؟
-صدات گرفته عزیزم چیزی شده؟
-بحث کردم بازم با کامران
خندید و گفت
-تو که دیگه باید عادت کرده باشی
این حرفایی که امروز بهم زد و نمیتونستم عادی باهاش برخورد کنم
-آره ولش کن کیمیا مهم نیست
-برو بخواب عزیزم شبت بخیر
-همچنین خداحافظ
گوشی و قطع میکنم و لباسام و عوض میکنم و چند باری شماره ی سهیل و میگیرم و با دیدن اینکه بر نمیداره قطع میکنم و با هزار تا فکر خوب و بد به خواب میرم.
با صدای اذان از خواب میپرم و کمی چشمهام و مالشی میدم و پامیشم تا نمازم و بخونم، با خوندن نماز دیگه خوابم نمیبره و مثل همیشه میرم توی اینستاگرام تا دانشجو هایی رو ببینم که الان آرزو داشتم جای یکی شون باشم و همیشه هم حسرت میخوردم.
...
تقریبا یک هفته ی میگذشت که کامران و ندیده بودم و حتی شرکت هم نرفتم، بی حوصله توی خونه یا کار میکردم یا گوشی بازی میکردم، با صدای مامان سرم و از توی گوشی در میارم و میگم
-جانم؟
-بیا بیرون
با بی حوصلگی در اتاق و باز میکنم در چهار چوبش می ایستم و میگم
-بله؟
-تو خجالت نمیکشی؟
-واسه چی؟
-مثلا عقد کردین پاشو برو دعوتش کن بیاد اینجا
باز روز از نو روزی از نو من عمرا میرفتم به اون بد دهن دوباره رو میزدم
-چیزه یک کاری کن شما زنگ بزن دعوتش کن اینطوری بهترم میشه
مامان سر تاسفی تکون داد و گفت
-مجبورم همین کارو بکنم
-آخ قربونت بشم
-زبون نریز
ریز میخندم و دوباره میرم توی اتاقم که میفهمم مامان به کامران زنگ زده و داره باهاش صحبت میکنه، خیلی کنجکاو بودم بدونم کامران چی میخواد به مامان بگه...
جانا❤️نم تویی
لایک فراموش نشه❤️😉
نویسنده:m.s