فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیو #کلیپ
#استاد_علی_تقوی
🔵 آیا در زمان حکومت امام علی علیه السلام هم حجاب کنترل میشد⁉️
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 #هم_اکنون 📣📣📣
#استاد_علی_تقوی
در حال ضبط 🎥
محصول آموزشی برای برخی ادارات🏢
💠موفق باشید استاد بزرگوار✌️
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده
Ghordane 118 (NiyazMusic)(128).mp3
8.56M
گردان ۱۱۸
اقای امیر برومند
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
حمید دلم براش تنگ شده +هستی راست میگه شما بیا تو ماشین ما کارن هم میاد تو ماشین شما..... کارن خیلی
👑💛👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑
💛👑
👑
#Part43
عاشقی زودگذر
بابا ماشین رو برد تو باغ ، از ماشین پیاده شدم در رو بستم صدای بوق ماشین هستی اینا اومد رفتم سمت در ، در رو باز کردم لولا قسمت پایین رو باز کردم ولی برا لولا بالا دستم نمیرسید که آقا حمید پیاده شد و با اخم گفت=بی زحمت برو اون ور من باز میکنم دستت نمیرسه الان دستت رو زخمی میکنی
تعجب از اخمش رفتم اون ور در رو باز کرد ماشین اومد تو بعد داشت در رو میبست ، رفتم طرف در که اون قسمت رو ببندم که باز با اون اخمش گفت=نمیخواد خودم بلدم شما برو
+ممنون از لطف تون ، یه سوال
آقا حمید=بله بفرمایید
+ببخشید این سوال رو میکنم ولی این اخم تون برا چیه؟ مگه من کاری کردم؟ اگه اون طوری تند برخورد کردم فقط برا این بود من نشناختم شما رو ، انتظار که ندارید من با کسی که نمیشناسم گرم برخورد کنم؟!
آقا حمید=بله حرفت کاملا درسته ، اخم من مهمه
+نمیدونم مهمه یا نه فقط میخوام مطمئن بشم که مقصر این اخم من نباشم
بعد رفتم سمت بقیه که بدو کرد و بهج رسید و گفت=نگران نباش، فقط ناراحت شدم که بهدلطف کارن بر طرف شد
بعد خندید
رفتیم سمت خونه که یه هویی آقا حمید گفت=حالا خوبه ما با گرما اهواز آشنا هستیم
بعد هستی گفت=اره واقعا 😂 کیانا توپ داری؟؟
+اره تو صندوق عقب ماشین هست
هستی=خب بی زحمت برو بیار...
کیان گفت=من میرم ، ولی از الان بگم داداش حمید یار خودمه به کسی هم نمیدم
بعد منو هستی و حمید زدیم زیر خنده که هستی گفت=خب چون داداش دوستمی ساعت ۱۰ تومن برات آب میخوره
حمید=چی میگی هستی باز تو مسخره بازی هات رو شروع کردی؟!
+بچه ها بسه ، پسرا باهم دخترا با هم Ok
کیان توپ رو آورد طبق چیزی که گفتم با بچه ها شروع کردیم والیبال بازی
بیشتر مسخره بازی میکردیم تا بازی
توپ رو سمت کارن پرت کردم که خورد تو کلش 😂
کارن وایساد شلوغ بازی که آقاحمید بغلش کرد برد سمت استخر و گفت=کارن مسخره بازی کنی میندازمت تو استخر
یه هویی کارن ساکت شد ولی آقا حمید کار خودش رو کرد و کارن رو انداخت تو استخر منو هستی اول جیغ زدیم بعد شروع کردیم بلند بلند خندیدن
خداروشکر کارن شنا بلد بود داشت بازی میکرد که هستی گفت داداش گوشیت رو آوردی؟!
آقا حمید=اوهوم، واسه چی میخوایی
هستی=خب گوشیت رو درار عکس بندازیم بشه خاطره
آقا حمید گوشیش رو آورد و گفت=خب وایسید اول سلفی
کارن تو آب ژست گرفت هستی هم بغل داداش بود منم داشتم نگاهشون میکردم و به مسخره بازی هاشون ریز میخندیدم
آقا حمید=کیان.....ببخشید کیانا خانم شما نمیاد عکس بگیریم؟
+نه ممنون شما بندازید ، دوست ندارم عکسم تو گوشی کسی باشه
آقا حمید=من که به کسی نشون نمیدم😂 خب گوشی مامانت رو بیار عکس بگیرم خاطره بشه برا شما
بعد هستی و کارن و آقا حمید وایسادن خندیدن
+سه تایی تون رو آب بخندین
بعد گوشی مامانم رو رفتم آوردم و گفتم=همه اون ور استخر وایسید تا یه سلفی عالی بگیرم
کاری که گفتم رو انجام دادن منم این ور استخر وایسادم گوشی رو تو دستم تنظیم کردم بعد تو گوشی رو نگاه کردم که همه قشنگ وایسادن یا نه که دیدم طبق معمول این داداش هستی حواسش یه جا دیگه اس ، باحرص گفتم=بیخشید آقا حمید سما عاشقی ؟!!! داریم عکس میندازیم ها
آقا حمید=اره عاشقم😂 نه ولی دقت کردی؟!
منو هستی و کارن گفتیم=به چی
آقا حمید= منو کیانا خانم و کارن باهم ست لی زدیم هستی هم آبی نفتی خیلی باحاله 😂
+چه جالب دقت نکرده بودم ، فکر نمیکردم شما پسرا به این چیزا هم دقت کنید😅
آقا حمید=خب من با همه فرق دارم😂
هستی=بسه دیگه ، کیانا عکست رو بنداز
۱۰تا عکس سلفی قشنگ انداختم و بعد برگشتیم سمت مامان اینا....
داشتم میرفتم که باز این پسره اومد و گفت= ببخشیدا ولی شما تو عکس ها هستی
+یعنی چی😡
آقا حمید=یعنی این که ما که داشتیم عکس مینداختیم شما هم افتادی توش
+واقعا که ، منظور از این کاراتون یعنی چی؟!
آقا حمید=بعدا متوجه میشی
+متاسفم....😡
بعد تند رفتم پیش هستی نشستم
هستی=خب تعریف کن خواهر
+هستی ساکت شووو مخم داره میترکه از دست این داداشت 😡
هستی با نگرانی گفت=چی گفته ؟!!
بعد همه حرفایی که واسه عکس گفته بود رو با حالت خودش داداش هستی گفتم که هستی غش کرد به خنده=واییی خدا تو چه باحالییی خب راست میگه بعدا متوجه میشی
+نه مثل این که خواهر برادر امروز میخواید منو سکته بدین...
هستی اومد حرف بزنه که بابا گفت=کیانا بابا سیخ گوجه ها رو بیار سفره هم حاضر کن
+چشم بابا جونم
سیخ گوجه ها رو بردم و با هستی سفزه رو حاضر کردم
مامان اینا هم رفته بودن لب استخر وایساده بودن حرف زدن....
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده📝
#𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷