eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
412 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
.💚. ســایهٔ الطاف یـارم مُستَــدام ای ڪریـم آل طـاهآ ، الـــسَلام السَلام ای دلبَـر شیرین سُخن ای امام مِهــــربانَم یا حَسَــــن .
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
( #امام_زمان ) دبیر دینی فقط گفت که انتظار فرج از بهترین اعمال است اما...💔 نگفت که انتظار فـــــرج
( ) دبیر عربی به ما یاد داد که مهـــدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است!اما... نگفت که مهـــدی خاص ترین اسم خــــاص است🔥 که تمام غربتــــ و تـنـــهایـی را پذیـرا شده است...💔 فـــــدای غربتت یابن الحسن
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞نماهنگ شاد و زیبا |"مُحَمَّد" ⭕جدیدترین و متفاوت ترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎵همخوانی موزیکال و شاد در مدح پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم 🌐مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت اثر: 📺 aparat.com/v/lkK0m/ 🖥شناسه عضویت در کانال ایتا و تلگرام: 📲 @tasnim_esf
... آرزو داریم تا آرزو !!! و چہ آرزویی قشنگ تر از آرزوی حرمت :)❤️
-هعییی:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوای نقاره در حرم مطهر امام رضا (ع) مصادف با شب بعثت حضرت محمد (ص) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ♥“!
به وقت رمان❤️ عاشقی زودگذر 👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part45 عاشقی زودگذر معلم زبان اخرین پرسش رو ازم کرد و خداروشکر عالی جواب دادم
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر +هستی پاشو لباس بپوش بریم مسجد هم نماز بخونیم هم قضیه نذری ها رو بگم پاشو... هستی=کیانا خیلی خسته ام نمیشه خودت بری امروز خیلی بازی کردیم یه هویی حمید گفت=لازم نکرده یه دختر تنها بره هوا تاریک +خب من مسجد کار دارم حمید=خب منم میخوام بیام با دوستام خدافظی کنم میخواییم فردا غروب حرکت کنیم +مامان من میرم لباس عوض کنم مامان=کیانا با اقا حمید برو تنها نری متعجب نگاهش کردم و زیر لب باشه آرومی گفتم رفتم تو اتاق پیرهن خردلی با شلوار مشکی و روسری خردلی چون پوستم سفید بود خرولی بهم خیلی میومد چادر جده رو سرم کردم و رفتم بیرون دیدم اقا حمید حاضر اماده نشسته رو مبل و داره با هستی حرف میزنه سرفه مصلحتی کردم که دوتاشون برگشتن طرفم هستی با دیدنم اومد طرفم و زیر لب گفت=اوهههه کیانا چه خوشگل شدی لبخند محوی زدم و تشکر کردم حمید=خب کیانا خانم بریم؟ سر تکون دادم و اول رفتم.پیش مامانم=مامانی من رفتم خانم عسگری گفت=دخترم پول رو دادم به حمید ، پول رو ازش بگیر و بده به مسئول نذری ها +چشم خاله جان خانم عسگری=چشمت پر فروغ عزیز دلمم خدافظی کردم و کفش هام رو پوشیدم رفتم پایین و اقا حمید منتظر چشم دوخته بود در، با دیدن من یک قدم اومد طرف و گفت=بفرمایید... وسط راه بودیم که حرف خانم عسگری اومد تو ذهنم با مکث گفتم=ببخشید اقا حمید برگشت سمتم و گفت=ج....بله؟! +مامانتون گفتن که پولی که دادن بهتون رو بدید به من تا بدم به مسئولش با لبخند بهم گفت=باشه بفرمایید بهتون میدم... وارد مسجد شدیم ، وسط حیاط وایساد و دست کرد جیبش پول رو داد بهم که یکی از بچه ها اومد گفت=مبارک اقا حمید شیرینی ، چیزی ؟! منو اقا حمید با حالت منگی نگاهش کردیم که باز گفت= چه وقت نامزد کردید؟! حمید=هنوز چیزی معلوم نیست چی میگی واسه خودت برادر من یعنی چی که معلوم نیست این چی میگه؟! +ببخشید اقای عسگری یعنی چی چیزی معلوم.نیست درست صحبت کنید حمید برگشت سمتم و گفت=اشتباه شد شما بفرمایید نماز با حالت عصبی رفتم سمت قسمت خواهران ، خداروشکر هنوز نماز رو شروع نکرده بودن ذهنم درگیر حرف های چند دقیقه پیش اقا حمید بود نمیفهمدم حرفاش و کاراش رو خدایا هرچی هست خودت کمکم کن.... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷