eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
404 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
( رمـانـ مـقـصـودمـ از عـ♡شـقـ ) پارت پنجاه و چهار: _پشت پات اب میریزم ....دل بی تاب میریزم...دست
( رمـانـ مـقـصـودمـ از عـ♡شـقـ ) پارت پنجاه و پنج کپ کردم.. لبخند از رویم پاشید.. فرزانه ماشینش را درست جلوی پای محمدرضا متوقف کرد... اهسته همان طور که در ماشین ولو میشدم اب دهنم را قورت داده و منتظر عکس العمل‌ش شدم... اخم هایش را درهم کرد ... عقب رفت و تا خواست برود ... فرزانه دومرتبه جلویش ترمز زد ...و چیزی به او گفت که اورا عصبانی کرد.. محمدرضا سرش را پایین انداخت و دومرتبه خواست قدم بردارد که او .. از ماشین پیاده شد.. نزدیکش شد... و چیزی به او گفت.. محمدرضا اخمش را کنترل کرد و بعد یهو صورتش رنگ عوض کرد.. دوباره همان شد که بود.. با این تفاوت که دستانش مشت شده بود.. خواستم بروم ..اما پاهایم تعادل نداشت.. در را باز کردم.. صدایم از ته گلو بلند می شد.. تا خواستم صدایش کنم در ماشین نشست.. همانجا وا رفتم و شل شدم.. به سختی در ماشین نشستم.. حرصم گرفته و بغض کرده بودم.. در را محکم بستم که انشگشتم لایش گیر کردم.. همین شد شروع گریه.. سرم را روی فرمان گذاشتم و بلند بلند زار زدم.. _اگه من رو دوست داشتی چرا رفتی؟...نمی بخشمت..تو من رو به بازی گرفتی.. تو..تو... چرا وقتی من رو نمیخوای...زندگیم رو تباه کردی... حالم خیلی داغون بود.. به گل نگاه کردم.. و به ماشین.. تنها ففط میتوانستم به سمت مزار حاج حسین بروم... فقط بدون توقف گاز دادم... اب را روی مزارش ریختم.. اول مزار را شستم .. بعد فاتحه خواندم و به احترام با او نجوا کردم.. _حاج حسین.. باورم نمیشه..محمدرضا ...اون کسی باشه که.. خیالم بود.. تو کجا و.. اون کجا.. کاش..جوابش را قبول نمی کردم.. کاش.. الان فقط خودم داغونم.. فرزانه.. الهی... اشک هایم گونه ام را خیس کرده بودن.. سرم را روی مزارش گذاشتم و هق زدم... کم کم هوا تاریک شد.. دومرتبه فاتحه خواندم و بلند شدم.. خودم را به خانه رساندم.. اذان را گفته بودن.. نمازم را در حیاط خواندم.. رویم را به طرف اسمان گرفتم دستانم را بالا بردم و از ته دل برای زندگی ام دعا کردم.. تسبیح را برداشتم.. صلوات فرستادم تا اروم بشم.. جانماز را جمع کردم.. تصمیم را گرفتم.. میروم و در این چندماه هرچه بوده را تمام میکنم.. ادامه دارد•••
تقدیم.نگاهتون🌷🌷🌷🌷👆🏻
دیگه عزیز جان زمان پارت گذاری درست شد دیگه❣🌺
خیلی ممنونم نفسم❣❣❣❣ چشم حتما حتما 😍😍😍😍
ممنون که انرژی بهمون میدید سپاس گذارم😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
تقدیم به همتوننننننن ❣❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
بیخیال همه ی دلهره ها چهره ی حیدری ات مایه ی آرامش ماست •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 • گر میسّر نیست مارا ڪام او عشق بازۍ مۍکنیم با نام او ... به کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈
به دلتنگےِ نجفِ حیدر(؏) و ڪربلای حسین(؏) و مشهدِ رضا(؏) دلتنگےِ جمڪرانِ مهدی(عج) را هم اضافه ڪنید💔(: 💚'! .🌸'| 🕊