eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
404 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
https://harfeto.timefriend.net/16467192201397 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤 🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#حرفاتون🌸👇🏻
جانم گلم؟ خوشبختم چشم امشب دو پارت براتون نوشتم🌺
•||📸🌨 🔥⇢ ‌به‌قول‌رفیقمون،،🚶‍♂ آد‍‌م‌بایدب‍‌رای‌خ‍‌ودش‌ارزش‌قائل‌باشه‌...🙂💙 هرچیزی‌رو‌نبینه؛👀 هرچیزی‌روبه‌زب‍‌‍‌ـ‍‌ون‌نیاره‍،👅 هرچیزی‌روگوش‌نده ...👂 ‏مذهبی‌وغیرمذهبی‌نداره‍!!🌱
به وقت بنر👇🏻💛 عاشقی زودگذر 🌼👇🏻
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
ادامه رمان قسمت #Part 56 مبینا بی معرفت یادی نمیکنه ، حتما امتحانم تموم شد باید باهاش حرف بزنم کلا
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر امروز جمعه بود و قراره اخرین آزمونم که امتحان قران هست بدم و مامانم اینا بیان سراغم و بریم خونه مامان پروانه خیلی خوشحال بودم سریع لباس مدرسه پوشیدم و با بابا رفتیم مدرسه... بابا منو رسوند اومدم پیاده بشم که بابا گفت=کیانا جانم بابا اخرین آزمونت رو با دقت بدی باشه خوشگلم +چشم بابا جونم🌸 . . تمام سوال ها رو نوشتم و چک گردم و برگه رو دادم و رفتم پیش مدیر +سلام خانم خوبید مدیر=سلام دخترم خسته نباشی، معلم ها که برگه هات رو تصحیح کردن خیلی راضی بودن +مرسیییی خانم ، راستش برا این مزاحم شدم که ببینم کی برا نهم ثبت نام کنم و کی کار نامه هشتم رو بهم میدید؟! مدیر=اخر شهریور عزیزم +خیلی ممنون خانم با اجازه تون من مرخص بشم مدیر=بفرمایید دختر خشگلم رفتم بیرون که ماشین سیاه خوشگل بابام که راننده اش کیان بود و بغل دستش یکی بود اومد جلوم وایساد و رفتم داخل ماشین و که دیدم ابوالفضل هم باهاش اومده +سلام داداش، سلام پسر خاله چه طوری ابوالفضل=مرسی دختر خاله تموم شد امتحان ها +اره مدیر که میگه خیلی راضی بودیم کیان=باهوش خودمی دیگه فندق +وا فندق چی بود😂 +راستی داداش کیان بابا اینا کجا هستن ابوالفضل کی اومده خونمون کیان=بابا اینا رو بردم خونه مامان پروانه ، ابوالفضل هم باهام اومد +اهان، داداش من بستی میخوام کیان=چشم اجی کوچیکه امروز دربست در خدمتم +فدات شم کیان=نشی حیفی 😂 اومدم حرف بزن که ابوالفضل گفت=بابا بسه باز شما دوتا شروع کردید +😂 پسرخاله ابوالفضل=بله +کیان که آهنگ نداره همش مداحیه گوشیت رو آوردی آهنگ بزاری؟! ابوالفضل=بله ابوالفضل سیم رابط رو به گوشیش متصل کرد و یه آهنگ گذاشت.... سرم رو گذاشتم رو شیشه و به آهنگ گوش دادم.... آهنگ مورد علاقه ام بود... چشمات اون حرفات نشسته یه جایی توی قلبم🎶 تو کی هستی که جمع شد بهت حواس پرتم دو تا الماس تو نگاهت وای ببین کار داده دستم🎶 آروم میکنی حال بد منو میدونی تو تکی آرومه جون من🎶 چشام خیره به چشمای تو میشه عاشقت میشم تو نگات درمون من🎶.... کیان=بابا ابوالفضل این چیه گوش میدی آدم قرض هاش یادش میاد😂 +اِ داداش آهنگ به این قشنگی ابوالفضل=خب بزار خوشش اومده گوشش بده کیان=نمیخواد دیگه رسیدیم کیان ماشین و پارک کرد و من و ابوالفضل پیاده شدیم آیفن رو زدم و در با تیکی باز شد و منم با شتاب رفتم بالا که مامان پروانه و بابا محمد به استقبالم اومدن و برام آرزو موفقیت کردن رفتم بالا و با خاله و شوهر خاله و نازگل و مهدیه سلام علیک کردم بعدش مامان و بابا.... لباسم رو با لباس های که مامان برام اورده بود عوض کردم که کیان رو دیدم با چشم و ابرو داره اشاره مییکنه برم پیشش رفتم نشستم پیشش و به صحبت های مامان اینا گوش دادم... چند دقیقه بعد بابا محمد و اقا حمید(شوهر خاله) و کیان و ابوالفضل و کارن رفتن بیرون +بابا کجا میخوایید برید؟! بابا=داریم.میریم باغ زمین ها رو نشون اقا حمید و اقا محمد بدم، میخوای تو هم بیای؟! کیان به جا من جواب داد=لازم نکرده بابا بعد به سمت من برگشت و گفت=بمون استراحت کن غروب خودم میبرمت بیرون +باشه 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part57 عاشقی زودگذر امروز جمعه بود و قراره اخرین آزمونم که امتحان قران هست بد
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر بابا اینا رفتن و منم رفتم تو اتاق سر تخت دای امیر خوابیدم دلم براش تنگ شده بود اصلا ازش خبر نداشتم دلم برا همه دایی هام تنگ شده بود کاشکی امشب همشون شام بیان اینجا... تو فکر بودم که نازگل اومد نشست لبه تخت که گفتم=نازگل امشب کیا اینجا هستن؟ نازگل=دایی مهدی و دایی حسین و دایی علی +اهان از دایی امیر چه خبر نازگل=سرکاره امشب چون تو اینجایی زود میاد مامان پروانه بیشتر برا درسا تو مهمونی گرفته +دستشون درد نکنه نازگل= کیانا من میرم الان معلومه خسته ای هرموقعه بیدار شدی باهام حرف میزنیم +باشه ، درمورد چی؟! نازگل=هیچی فعلا بخواب (دایی مهدی رو میشناسید ، دایی حسین یه پسر داره که سال دیگه میره کلاس اول اسمش هم اَوین و اسم زندایی هم پونه بود،دایی علی هم دوتا دختر دوقلو داشت که هردو ۱۷ سالشون بود و باهاشون راحت بودم اسمشون هم فرزانه و فرشته بود و اسم زندایی هم فیروزه بود ، دایی امیر هم که مجرد بود و همه آرزو میکردیم که به دختر خوب و با نجیب پیدا بشه) ساعت پنج ۼروب بود که بیدار شدم شالم رو درست کردم و رفتم بیرون که بابا اینا رسیده بودن، دایی امیر هم اومده بود تا منو دید دستاش رو باز کرد و منم پریدم تو بغلش دایی امیر=سلام خوشگل دایی چه طورییی ماشالله چه بزرگ شدی مثل بچه گیات هم سر زیاد بود دوست داشتی زود بزرگ بشی با خنده گفتم+منم خوبم، اِ دایی یعنی چی کیان هم بهم میگه کارن گفت= خب واقعا عجولی خواهر بزرگه صبر میکردی آروم آروم میرفتی نهم😂 +الان داری حسودی میکنی دیگه کاملا پیداس همه زدن زیر خنده و کیان روبه من گفت=اگه بلبل زبونی هات تموم شد حاضر شو بریم بیرون کارن گفت= منم میام که کیان گفت=نه خیرم میخوام با خواهرم تنها باشم لباس هایی که پوشیده بودم میشد باهاشون بری بیرون یه شلوار مشکی با سارفون لی و شال سفید شالم رو مدل دادم و چادر حسنا م رو که باهاش مدرسه بودم رو پوشیدم و رفتم تو حال و گفتم=داداچ کیان بدو بریم من حاضرم یالا بدوووو کیان=چشممم آجی کوچیکه ، چرا انقدر شیرینیییی توو دایی امیر گفت= اخه به چه حساب به این میگی شیرین ترش تر از این مگه هست؟! +ای بابا الان تلخ و تند هم میشم😂 بریم کیان کیان کلید ماشین رو از بابا گرفت و رفت بیرون منم رفتم دنبالش اومدم خدافظی کنم که ابوالفضل داشت با یه نگاه غمیگن نگاه میکرد ، کلا معلوم بود از یه چی ناراحته اومدم ازش میپرسم... پوفی کشیدم و رفتم بیرون که کیان داشت موهاش رو شونه میکرد .... +نمیخواد به خودت برسی همین طوری قشنگ هستی😁 کیان=میدونم نیازی نیست شما بگی قشنگ هستم😁 +چند ساعت تو آب نمک خوابیدی بانمک کیان=نمیدونم ساعتش از دستم دَر رفته +خب میگرفتی دَر نره😂 کیان=بسه شکر پاش +من شکر پاش تو هم شکرش😂 کیان فقط میخندید ، چاله لپ هاش خیلی باحال میشد موقعه خندیدن.... وسطا راه بودیم که به کیان گفتم=داداشی سقف ماشین رو میبندی سردم شد یه لحظه کیان=به رویی چشم، کیانا سفت بشین تا بریم یه بستی مهمونت کنم با هیجان گفنم=ایولللل من بستی اناری میخوام ها کیان=ترشه +من ترش دوست دارم کیان=باشه بابا بریم 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
https://harfeto.timefriend.net/16467192201397 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤 🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
شهادت در راه آرمان الهی معشوق ماست، آیا شنیده‌ای عاشقی را از معشوق بترسانند؟ 🕊
••• سلام من بھ حسین و بھ کربلای حسین ٺمامھ عالم امڪـان شود فداے حسیــن ❤️
عشـ❤️ـق به شهدا مثل هوای دم صبح است تازه‌ام می‌کند کافےست کمی شما را نفس بکشم کافےست ریه‌ام را از دوست داشتنتان پرکنم❣ 💟 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈