✨﷽✨
💫فَاشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ
💫وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَرِيءٌ مِنْ عَدُوِّكَ
💠پس گواه باش بر آنچه تو را بر آن گواه گرفتم
💠و من دوست تو و بیزار از دشمن توأم،
«روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا»
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#زیارت_آل_یس
#بند_هفدهم
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اَلسَّلاٰمُ عَلَیکَ یاٰ صاٰحِبَ الزَّماٰن...
💔عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند؛
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#هفته_وحدت
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۳۰ شهریور ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔رسول ناجی جان من شد و خودش به شهادت رسید
مجتی معتمدی دوست شهید ماجرای حمله ی اغتشاشگران به خیمه ی امام حسین علیه السلام را این طور شرح میدهد:
سرکرده اغتشاشگران را زیر نظر داشتم صورتش را پوشانده بود و فحاشی میکرد. با حرف هایش افرادی را که آنجا بودند تحریک میکرد تا به اموال عمومی آسیب برسانند. منتظر ماندم تا اینکه آن فرد اغشاشگر خودش را به پیاده رو رساند. از جلوی من عبور کرد. بلافاصله از پشت سر دستم را دور کمرش حلقه زدم و محکم گرفتمش. تاریک بود و چاقوی دستش را ندیدم و با همان چاقو چند ضربه به بازوی من زد. خون زیادی از من سرازیر شد و بی حال شدم.
دراین هنگام فقط متوجه شدم کسی از پشت برای نجات جان من آمد. او رسول بود. آن شرور بی وجدان همان چاقو را در قلب رسول فرو کرد و رسول را به شهادت رساند.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمدرسول دوست محمدی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🥀امام خمینی«ره»:
اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
❤️🔥شهید والامقام «محسن(احسان) سلیمانی»
💔 شـهـید محسن (احسان) سلیمانی، فرزند جعفر، متولد ۱۳۴۶ در علی آباد باغخواص میباشد.
او جوانی پاک ومهربان وباتقوا وفداکار بود ،بسیار بخشنده وباگذشت بود بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد.به پدر ومادر بسیار احترام می گذاشت بطوری که مادرش می گفت: من این پسر را نشناختم گلی بود از گلهای بهشت خدا به من هدیه کرد وبه صورت امانت و بعد از ۱۸ سال امانت خود را با بهترین افتخار پس گرفت.
این شهید بزرگوار مدت ۴ سال در جبهه حضور داشتند درتاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۶۵ درمنطقه عملیاتی فکه به اسارت دشمنان بعثی درآمد و در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ در زندانهای عراق به فیض شهادت نائل شد.
پیکر پاکشان پس از ۱۶ سال درتاریخ ۴ تیر ۱۳۸۱ به میهن اسلامی انتقال یافت.
♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_آزاده
#شانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز هفدهم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚کهنه سرباز
امین کیانی در کتاب «کهنه سرباز»، زندگی و خاطرات اسکندر بیرانوند، فرماندهی دلیر دفاع مقدس را روایت میکند. کتاب حاضر با دوران کودکی فرمانده آغاز میشود و تا پیروزیها و دلاوریهای او ادامه مییابد. با این حال، تمرکز نویسنده بر رویدادهای سال ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ بوده است. لازم به ذکر است که عملیات محرم، عملیات فتحالمبین و حوادثی که در مهران و دزفول رخ دادهاند، محوریت کتاب پیشرو هستند. در نهایت، این داستان با شرحی مصور از زندگی این دلاور به اتمام میرسد.
امین کیانی با نگارش این رمان، در ترسیم دقیق تاریخ معاصر ایران نقش داشته و موفق شده با روایت رویدادهای حقیقی، پستیها و بلندیهای شکلگیری ایران اسلامی را به تصویر بکشد. او در این کتاب از کوشش دلیرانهی مردم ایران برای دفاع از خاک و فرهنگشان صحبت میکند و بر ازخودگذشتگیهای آنها تأکید میورزد.
امین کیانی توضیح میدهد که فارغ از استانهای مرزی، لرستان یکی از مهمترین شهرها در دوران دفاع مقدس بوده و با حضور مستقیم و تدارک نیرو، نقش پررنگی در دفاع از خاک کشور ایفا کرده. همچنین بارها بمباران شده و تلفات زیادی به جا گذاشته است. به همین خاطر، خاطرات رزمندگان این منطقه در روایات دفاع مقدس، نقش پررنگی ایفا میکند.
در این میان، امیر سرتیپ دوم اسکندر بیرانوند، یکی از مبارزان عالیقدر این نبرد بوده که خاطرات و رویدادهای لرستان را به گوش مردم رسانده. شرح خاطرات وی در کتاب کهنه سرباز و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
#امام_زمان
#هفته_وحدت
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#کهنه_سرباز
🥀 خاطرهٔ دور و کمرنگی که در ذهنم مانده مربوط میشود به زمانی که خیلی کوچک بودم. شاید شش یا هفت سالم بود؛ خوب به یاد دارم. صبحِ زود پاییزیِ خنکی از خواب بیدار شدم. هوهوی باد شاخههای نازک درختان را به رقص درآورده بود؛ شاخههای تنومندتر مثل کوه ایستاده بودند و خود را تسلیم باد نمیکردند و با ساز باد نمیرقصیدند. آنجا بود که فهمیدم اگر انسان قوی و محکمی باشم کسی نمیتواند به زور و مخالف مِیلَم من را مجبور به انجام دادن کاری کند.
طبق روالِ هر روز سراغ حاجی را گرفتم. برادر بزرگترم گفت: (حاجی رفته تهران.)
ـ تهران کجاست؟ کِی رفته؟ چرا رفته؟
و هزار و یک سؤال دیگر توی ذهنم بود. یکریز و پشتبند هم سؤال میکردم.
برادرم هم با حوصله به همهٔ سؤالاتم جواب داد.
ـ تهران یکی از شهرهای خیلی خیلی دور است.
ـ نمیشود ما هم برویم پیش حاجی؟
ـ نه داداش! نمیشود. چند روز صبر کنی انشاءالله حاجی خودش میآید.
ـ اصلا چرا رفته؟!
ـ کار خیلی مهمی داشت. عجول نباش. به امید خدا زود برمیگردد.
حالم گرفته شد. آن روز صبحانه نخوردم و با حالِ زار و دلِ تنگ رفتم پیش بزغالهها. حال و حوصلهٔ بزغالهٔ کوچک و ناز خودم را هم نداشتم. دَم ظهر بدجور گرسنهام شده بود. به خانه رفتم و بهانهگیریهایم شروع شد. برادرم کمی دلداریام داد که چه خبرت است؟ حاجی چند روز دیگر میآید.
چند روز شد چند هفته، و چند هفته شد حدود دو ماه. مرتب بهانهٔ حاجی را میگرفتم. هر بار هم که میپرسیدم: (حاجی کِی میآید؟)، این جواب تکراری و اعصابخُردکن را میشنیدم که رفته تهران و این روزهاست که برگردد!
تهران رفتن حاجی حدود دو ماه طول کشید؛ شاید کمی کمتر یا بیشتر. بالاخره بعدازظهرِ سرد و کسلکنندهای انتظار به سر آمد و حاجی و رفقایش به خانه آمدند. بعد از اینکه حاجی از تهران آمد از کنارش جُم نخوردم. ده روز در خانه ماند و دوباره با حاج عزیز سپهوند رفت تهران. در این ده روزی که حاجی در خانه بود پشتبند هم دربارهٔ تهران ازش میپرسیدیم. حاجی هم با حوصله و اشتیاق سفرش را برایمان تعریف میکرد. بیشتر از بیست بار سفرنامهٔ تهرانش را برایمان تعریف کرد، اما باز هم سؤالهایمان تمام نمیشد! حاجی چند بارِ دیگر هم به تهران سفر کرد. به نبودِ پدر عادت کرده بودم. آن روزها سِنَم پایین بود و درکِ درستی از سفرهای حاجی نداشتم؛ فقط میشنیدم پیگیرند سدی در محل احداث کنند؛ میروند تهران تا مسئولان را راضی کنند با احداث سد موافقت کنند. آن زمان فقط این صحبتها را میشنیدم و درکِ درستی از آنها نداشتم.
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚ای محمد (ص) ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها
💚در بیانت بند می آید زبان ناطقان
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها
💚تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها
💫ولادت پیامبر (صلیالله علیهو آله وسلم) و امام صادق (علیهالسلام) تبریک و تهنیت باد.
🥀 @yaade_shohadaa
🥀ظرف یک هفته
💔هوا خیلی گرم بود، همسرم توسط یکی از نیروهای نفوذی دشمن که اهل سوریه هم بود و مدتی با ایشان کار میکرد مسموم شد. این فرد یک لیوان آب به همسر من تعارف کرده بود. ظاهر آب هم که هیچ تفاوتی با آبهای سالم نداشت. اما همسرم میگفت همان موقع که آب را نوشیدم درد شدیدی در معدهام احساس کردم.
❤️🔥چند ساعت بعد وقتی ایشان به خانه آمد حالش خیلی بد بود. دکتر از همان اول تشخیص مسمومیت داد اما ما فکر می کردیم که یک مسمومیت ساده غذایی است. تصورمان این بود که با مصرف دارو حالش بهتر میشود. اما این اتفاق نیفتاد.
💔سم رفته رفته بیشتر اثر کرد. علائم دیگری هم از راه رسید، مثل تب شدید، علائم سرماخوردگی، خونریزی معده، تهوع شدید و ضعف و سردرد و سرگیجه.
❤️🔥در نتیجه همسرم در بیمارستان بستری شد و آنجا بود که تشیخص دادند که سم وارد خونشان شده و حتی چند واحد خون جدید به ایشان تزریق کردند که به خیال خودشان تعویض خون انجام شود. اما چون در ترور بیولوژیک سم در مرحلهای وارد بدن میشود که قابل شناسایی نباشد و به سرعت هم اثر کند، ظرف سه هفته این سم در بدن همسرم اثر کرد و کبد ایشان را از کار انداخت، طوریکه ظاهر کبد ایشان سالم بود اما در داخل کاملاً از کار افتاده بود.
💔ما همانجا به تشخیص فوق تخصص خون و دستور مافوق همسرم، به ایران برگشتیم اما به خاطر پیشرفت بیماری، همسرم ظرف یک هفته در بیمارستان شهید شد.
🥀خاطره ای به یاد طلبه شهید معزز مدافع حرم محمد پور هنگ
#هفته_وحدت
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
✨﷽✨
💫فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ
💫وَالْباطِلُ مَا سَخِطْتُمُوهُ [اَسْخَطْتُموُهُ]
💫وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ
💫وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ،
💠پس حق آن است که شما به آن خشنود شدید
💠و باطل آن است که شما از آن ناخشنود گشتید
💠و معروف آن است که شما به آن امر فرمودید
💠و منکر آن است که شما از آن نهی کردید
«روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا»
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#زیارت_آل_یس
#بند_هجدهم
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 راضی شده بودیم به املای محمّد
🍃 اما نرسیدیم به معنای محمّد
🌺 هر آنچه که دارند رسولان، همه دارند
🍃 از معجزهی خاک قدمهای محمّد
🌸 با جعفرصادق به روایات رسیدیم
🌱 با لطف روایات به آیات رسیدیم
🌸 عبد تو شدیم و سر سجّاده که رفتیم
🌱 دیدیم به مجموع عبادات رسیدیم
ميلاد ختم رسولان و ستاره ششم آسمان امامت و ولایت مباركباد.💐
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۳۱ شهریور ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 فرزند شهید:
یکی از سفارشهای همیشگی پدر به ما، این بود که خادم مردم باشید و به نحو احسن کار مردم را انجام دهید.
در مراسم ترحیم تعدادی از مردم که اصلاً شناخت زیادی هم نسبت به آنها نداشتیم پیش ما میآمدند و میگفتند سرداری دوباره از نسل سردار سلیمانی را از دست دادهایم.
پدر نسبت به همکارانش بسیار دلسوز بود. گاهی برایش غذا آماده میکردیم که به محل کارش ببرد، قبول نمیکرد و میگفت باباجان من آنجا سرباز دارم که از خانوادههایشان دور هستند. شاید دلشان بخواهد. من مدیون بچهها میشوم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار هادی رئیسی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
بزرگۍ میگفٺ↓🌱
تڪیه ڪن به شہـدا'
شہـدا تڪیهشان خداسټ؛🌹
اصلا ڪنار گـݪ بشینے بوۍ گل میگیرے'🌸
پس گݪستان ڪن زندگیټ را با یاد شہـدآ 💕
#دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
🥀امام خمینی«ره»:
اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
❤️🔥شهید والامقام «موسی گل محمدی»
💔 شهید موسی گل محمدی در هفتم فروردین ۱۳۴۵، در روستای احمدآباد تابعه شهرستان سراب چشم به جهان گشود. پدرش جمشید و مادرش بتول نام داشت.
تا پایان دوره ابتدایی درس خواند.
به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سی و یکم تیر ۱۳۶۷، در سومار به اسارت نیروهای عراقی درآمد.
پانزدهم خرداد ۱۳۶۸، در زندان الرمادیه عراق به شهادت رسید. پیکرش در همان محل به خاک سپرده شد.
♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_آزاده
#شانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز هجدهم
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۴۹
🌾 خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت …
من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام حلقه زد …
پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال …
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
– بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ …
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره …دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…
زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد… التماس می کرد حرفت رو نگو …
چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم …
– یادته 9 سالت بود تب کردی …
سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم …
– پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود …
– خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
پرده اشک جلو دیدم رو گرفته بود …
– برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد …
براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …
پای پرواز …
به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه …
با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود …
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن …
🎀( شخصیت اصلی این داستان …
سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)
ادامه دارد...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
🥀تنها تفريح سرتيپ
💔سرتيپ، پانزده سال بود كه طعم غذا را نچشيده بود، به مهمانى نرفته بود، حتى نمیتوانست دردش را درست بيان كند. تنها تفريحش اين بود كه با همسرش سوار آمبولانس شود و براى ويزيت و معالجه به بيمارستان برود... در نهايت پس از تحمل درد و رنج بیحساب در اسفند ماه سال نود، بال شهادت خود را گشود و به لقاءالله شتافت.
❌️❌️ امنیت، اتفاقی نبوده و نیست!!
🥀خاطره اى به ياد جانباز شهيد معزز سرتیپ ابراهيم مهران راد
#امام_زمان
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔پیامبر اکرم تنها عبارت باقی مانده دفترچه شهید که شب میلاد پیامبر رحمت تفحص شد
#امام_زمان
#غزه
#لبنان
🥀 @yaade_shohadaa