💔شهید علی جهانیاری، بصورت یک داوطلب بسیجی به جبهه رفت و حدود چهل روز بعد، در دیماه ۱۳۶۵ در سن ۲۱ سالگی در عملیات شلمچه به شهادت رسید.
مزار این شهید عزیز در امامزاده سلیم(علیهالسلام)، ما بین روستای حصارحسن بیک و روستای خاوه که از توابع شهرستان ورامین واقع است.
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹زهرا میان جمع میگردد
تا که ببیند مرد میدان را
ناگه ندا آید: مادرجان....
من قاسمم، اعزامی از کرمان
🎥حاج مهدی رسولی
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها به آزادگان
💔در بین اسرا، “سید محمد” نامی بود اهل مشهد. ایشان خیلی به امام خمینی (ره) ارادت داشت و به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. عراقی او را به اتاق مرگ بردند و بعد از شکنجه های زیاد، در زندان انفرادی قرارش دادند؛ بدون اینکه آب و غذایش بدهند.
❤️🔥سه روز بعد که در اتاق را باز کردند سید محمد خندان و شادمان از اتاق بیرون آمد و با خوشحالی گفت: «در این سه روز مادرم زهرا برایم آب و غذا می آورد و هم اکنون از دست مبارک ایشان آب نوشیدم».
عراقی ها بعد از شنیدن این مطلب خیلی عصبانی شدند. سید محمد را دوباره به اتاق مرگ بردند و آن قدر شکنجه اش کردند تا به شهادت رسید.
🥀خاطره اى به ياد تمام آزادگان سرافراز
#فاطمیه
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۳۰ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 همرزم شهید:
حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن، اسلام و انقلاب است. با توجه به اینکه یکی پاهایش در دوران دفاع مقدس قطع شده بود، خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمیکرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حمیدرضا ضیایی «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «سعید علیدادی»
💔🥀شهید «سعید علیدادی» متولد دهه شصت بوده که بیش از ۱۲ سال سابقه عضویت در سپاه قدس را داشت و به سوریه اعزام شده بود و در سالهای اخیر در سوریه با رژیم صهیونیستی مبارزه میکرد تا اینکه در ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ بمباران جنگنده های اسرائیل مورد اصابت موشک قرار گرفت و به شهادت رسید.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز بیستوسوم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 3⃣2⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷چندماهی از حضور ما در سائوپائولو گذشتهبود که من باردار شدم.هرچند ادامه کار تبلیغ برایم دشوار شدهبود،ولی خوشحال بودم.از اینکه دوست داشتم مادرم فرزندم را ببیند.🍃
🔹اگر فرزندم در ایران بهدنیا میآمد،نمیتوانستم با این حس مادرم از نزدیک روبرو شوم.مادرم هر روز به من سر میزد و برایم غذا میآورد.نُه ماه را به من رسیدگی کرد تا دخترم فاطمه بهدنیا آمد.🍃
🔹مادرم او را در آغوش گرفت و بویش را استشمام میکرد و آرام در گوشش لالایی میخواند.این زیباترین حس دنیا بود.مادربزرگ شدن مادرم را دیدهبودم و او نوهاش را.با وضعیت جسمانی که مادرم داشت،آرزو داشتم به هر بهانهای شادیاش را ببینم و این بهترین بهانه بود.🍃
🔹ماههای آخری که ما در برزیل بودیم،مادرم دوباره در بیمارستان بستری شد.چندماه از تولد فاطمه گذشت و من و علی و دختر سهماههمان،به ایران برگشتیم.🍃
🔷من و علی با هم قرار گذاشتیم از این به بعد خودمان مستقل تبلیغ دین اسلام را انجام دهیم و زیر نظر هیچ موسسهای نباشیم.یک کانال در یوتیوب تشکیل دادیم به اسم (شیعه اینفو) و شروع کردیم به فعالیت.🍃
🔹علی و من در این کانال به صورت زنده و گاهی فیلم ضبط شده سخنرانی میکردیم و همه برنامههایمان به زبان پرتغالی بود.
در اینستاگرام و فیسبوک هم فعال بودیم و بازخوردهای خوبی از مخاطبان میگرفتیم.🍃
🔹یکی از کسانی که همان چندماه اول پیام داد،یک دختر جوان اهل موزامبیک بود.او ما را دعوت کرد که برای تبلیغ به کشورش برویم.علی از همان زمان شروع کرد به تحقیق درباره موزامبیک،به این نتیجه رسید که این سفر برای ما که یک بچه کوچک داریم خطرناک است.چون داعش در همان نزدیکی یک پایگاه فعال دارد.🍃
🔷هیچ مبلغ ایرانی در ده پانزده سال اخیر به موزامبیک برای تبلیغ نرفتهاست که از او پرسجو کنیم.پس دعوت دختر جوان را رد کردیم.
چندماهی بود که از برزیل به ایران برگشته بودیم.🍃
🔹با دوستم بیرون رفتهبودیم و فاطمه را همراه خود بردهبودم تا چندساعت تفریح کند.روی نیمکت پارک تازه کنار دوستم نشستهبودم که خواهرم پیام داد #مادرازدنیارفت🍃
🔹همان موقع به خانه برگشتم و قضیه را به علی گفتم.او هم اندازه من ناراحت شد.بدنم میلرزید و حال خوبی نداشتم.هرچند ماههای آخر حال مادرم خیلی بد بود،ولی باز هم غافلگیر شدهبودم.نمیدانستم چهکار کنم از طرفی خوشحال بودم که مادرم از این دردو رنج طولانی نجات پیدا کردهبود.🍃
🔹علی گفت: ماشین را میفروشم و برای تو و فاطمه بلیت میخرم که به برزیل بروی.
با محبت به او نگاه کردم و گفتم: رفتن من دیگر سودی ندارد؟علی اصرار کرد ولی من قبول نکردم.حالم خیلی بد بود و نمیدانستم چطور خودم را آرام کنم.....🍃
🔷چند روز بعد دختر جوان اهل موزامبیک پیام فرستاد و علی دوباره همهچیز را بررسی کرد و تردید داشت برویم یا نه و برای بار دوم دعوت دختر را رد کردیم.بعد از ماهرمضان همان سال دختر جوان برای بار سوم این پیام را فرستاد: #مننوه رهبرشیعیانموزامبیکهستم به زبان پرتغالی تکلم میکنیم و مبلغ پرتغالیزبان نداریم.🍃
🔹از شما خواهش میکنم برای محرم امسال به اینجا بیایید.از نظر امنیتی ما مراقب شما هستیم. و شما را حمایت میکنیم.
علی باز شروع کرد به تحقیق و مشورت با دوستانش.ما به شهر نامپولا دعوت شدهبودیم که داعش در دویست کیلومتری آنجا فعالیت داشت.🍃
🔹همه آنها ما را از این سفر نهی کردند.ایران در موزامبیک سفارت و دفتر کنسولگری نداشت.هیچ ارتباط سیاسی و دیپلماتیکی هم وجود نداشت.برای همین دوستان علی گفتهبودند اگر مشکلی برایتان پیش بیاید،میخواهید چهکار کنید؟🍃
🔷 با اینکه نتیجه تحقیقات و مشورتها مثبت نبود،ما تصمیم گرفتیم به این سفر برویم.به دختر موزامبیکی خبر دادیم و آنها برای ما بلیت خریدند.زمان کمی تا محرم داشتیم و باید خود را آماده میکردیم.من تا بهحال در کشور غریبه تبلیغ نکردهبودم.ایران و برزیل هر دو کشور خودم بود.سفر به مکان ناشناخته و سخنرانی برای کسانی که نمیشناختم باعث شد کمی استرس داشتهباشم.🍃
🔹از تهران به دوبی و بعد از هشت ساعت توقف از آنجا به کنیا رفتیم.هشتساعت هم آنجا توقف داشتیم.از کنیا به مالاوی رفتیم و در آنجا یک ساعت توقف داشتیم و بعد وارد کشور موزامبیک شدیم.سفر طولانی و خستهکنندهای بود.چون فاطمه هم همراه ما بود.🍃
🔹ولی به محض وارد شدن به فرودگاه با دیدن افراد زیادی که تعداد بیشتری از آنها خانم بودند و به استقبال ما آمدهبودند،خستگی سفر از تنمان بیرون رفت.من و علی و فاطمه در یک اتاق در هتلی در شهر نامپولا ساکن شدیم.🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
#وصیت_شهید
❤️🔥در نماز غفلت مکنید و این جهاد یک امتحان است برای آخرت. سعی کنید که در این امتحان موفق باشید. محاسبه کنید خود را قبل از آنکه به حسابتان برسند. نگذارید قرآن غریب بماند.
✍🏻فرازی از وصیتنامه شهید ابوالفضل حقی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥ماجرای صحن حضرت زهرا(سلامعلیها) در نجف چیست؟
💔خوابی که آیتالله سیستانی دیدن...
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
💔شهید حمید قبادینیا ۲۳ مهر ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی وعاشق اهل بیت(علیهالسلام) در شهرستان آبادان به دنیا آمد.
با شروع جنگ تحمیلی در نوک تیز پیکان مدافعین کیان اسلامیمان قرار گرفت و تا زمان شهادتش هر جا عملیات بود، حمید هم بود.
خرمشهر، ذوالفقاری، ایران گاز، ایستگاه۷، اروند کنار، حمید را نیک میشناسند و هیچگاه او را فراموش نخواهند کرد و نامش چون نگینی بر تارک آنها میدرخشد. عضویت در شورای فرماندهی سپاه آبادان، فرمانده عملیات، مسئول بسیج سپاه آبادان، از جمله مسئولیتهای او بود.
حمید عاشق ولایت بود و به امام علی بن موسی الرضا(علیهالسلام) عشق میورزید و به همین جهت گردانش را به نام او مزین کرده بود و سرانجام او و گردان تحت امرش در عملیات فتح المبین در منطقه رقابیه و دشت عباس به قلب دشمن زدند و او روز عملیات پیشاپیش نیروهایش به هدایت گردان و شکار تانکها میپرداخت که در جنگی نابرابر در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت و در حالی که به شدت مجروح شده بود عراقیها در همین نبرد بالای سرش رسیدند و صلابت نور را دیدند و خنجر در بدن نازنینش فرو کردند و او این چنین رقابیه را به کربلا داد و پیکر پاکش همچون مولا موقتدایش چند روزی در بیابان ماند و سرانجام در خواب برای دوستانش پیوند محل شهادتش را نشان داد و پیکر پاکش به آبادان منتقل و در کنار همرزمان شهیدش آرام گرفت و اکنون حمید، پرچمی پر افتخار برای ایران و آبادان است.
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱ آذر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 یکی از مستشاران زبده نظامی بود که داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) از سپاه المهدی تهران به سوریه رفت و در روز دوشنبه ۱ آذر ۱۳۹۵ براثر اصابت ترکش خمپاره در حوالی شهر حلب سوریه توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار یدالله قاسم زاده «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «علی آقازاده نژاد»
💔🥀شهیدالقدس، «علی آقازاده نژاد» در خانوادهای شهیدپرور در ۱ مهر ۱۳۵۶ به دنیا آمد. پدر شهید در کوره آجرپزی کار میکند و با نان حلال خود اکنون پدر سه شهید والا مقام است. شهید عباس آقازاده نژاد که در ۱۵ سالگی به جبهههای دفاع مقدس رفت و در ۸ فروردین ۱۳۶۶ در خرمشهر به شهادت رسید.
دیگر پسرش شهید ابوالفضل آقازاده نژاد بود که در راه دفاع از حرم در سوریه در ۲ آذر ۱۳۹۷ به شهادت رسید و در نهایت شهیدالقدس علی آقازاده نژاد که در راه آزادسازی قدس به همراه چند مستشار ایرانی دیگر در ۳۰ دی ۱۴۰۲ در دمشق به شهادت رسید.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز بیستوچهارم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 4⃣2⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔶 دو روز مانده به شروع محرم به نامپولا رسیدیم.هرسه در راه بیمار شدیم و تبولرز شدید داشتیم.اما با این حال منوعلی خودمان را برای سخنرانیای ده شب محرم آماده کردیم و متوجه شدیم قرار است روزها هم جلسات سخنرانی خانگی داشتهباشیم.پس زمان بیشتری را برای مطالعه گذاشتم.گاهی شبها تا صبح بیدار میماندیم و متن سخنرانیهایمان را آماده میکردیم.
اولین سخنرانی من روز اول محرم ساعت سه بعدازظهر در مسجد امامعلی(ع) بود.مخاطبان من که همه خانم بودند فکر میکردند،من یک زن ایرانی هستم که زبان پرتغالی را یاد گرفتهام و در کنار همسرم فعالیت تبلیغی دارم.وقتی برای آنها گفتم که یک مسیحی برزیلی بودهام که مسلمان شدهام و برای ادامه تحصیل به برزیل رفته و با یک طلبه ایرانی ازدواج کردهام،همه با چشمان گرد و متعجب به من نگاه میکردند.
🔶روزها برای بچهها در یکی از اتاقهای مسجد که مخصوص آموزش بور،برنامه برگزار کردیم.گاهی مسابقه نقاشی و گاهی سوال میپرسیدیم و به بهانههای مختلف هدیههایی که از قم خریدهبودیم به آنها تقدیم میکردیم.از قبل آمار تعداد کودکان و زنان ساکن در شهر نامپولا را گرفتهبودیم.دفتر نقاشی و پیکسل و تکههای فرش حرمامامرضا(ع) و تربت کربلا در بستهبندیهای زیبا و پرچمهای مختلف خریدیم و سعی کردیم به همه حتی شده یک هدیه کوچک برسد.
برای هدیه دادن به خانمها قرعهکشی میکردیم.اسم تعدادی از خانمها در قرعهکشی در نیامد و من به آنها قول دادم که بهجای آنها در حرم حضرتمعصومه(س) و اگر قسمت شد در حرمامامرضا(ع) زیارت کنم.
🔶فرصت حضور در موزامبیک تمام شد.من و علی از آنها خواستیم یک بلیت برای ایران تهیه کنند تا علی به ایران برگردد و برای من و فاطمه بلیت برزیل بخرد.مت میخواستم برای دیدن خواهر و عیادت و مراقبت از پدرم که مدتی بود سکته مغزی کردهبود به برزیل بروم.
علی از موزامبیک رفت.فردای آنروز من و فاطمه هم راهی برزیل شدیم.خواهرم چندسالی به خاطر مراقبت از مادرم از تحصیل کنارهگیری کردهبود و با بیماری پدر دچار افسردگی شده.بود.چون مدتی بود پدرم هم شبیه مادرم قادر به غذاخوردن نبود و با لوله به او غذا میدادند.من به برزیل رفتم تا پدرم را به شمال برزیل روستای پدریاش ببرم تا کنار خانوادهاش باشد و خواهرم هم به دانشگاه برود و ترم آخر را طی کند تا بتواند سرکار برود.
🔶قرار بود یکماه در برزیل بمانم ولی وقتی خیالم از بابت پدر راحت شد که خانواده از همه جهت هوای او را دارند زودتر از موعد مقرر برای بازگشت به ایران اقدام کردم.هم تهیه غذای حلال در آنجا سخت بود و هم فاطمه به دلیل وابستگی به پدرش بهانهجویی میکرد و من به خاطر نبود امنیت نمیتوانستم فاطمه را به تفریح ببرم.خودم هم دلتنگ علی و خانوادهاش و حرم حضرتمعصومه(س) بودم.
بعد از ۲۰ روز به پدر علی پیام دادم که من میخواهم به ایران بیایم،ولی به علی نگویید.به علی هم پیام دادم یکی از دوستانم اهل زامبیا است و میخواهد به کشورش برگردد،قبل از آن قصد دارد هدیهای به من بدهد.شما زحمت بکش هدیه را از او بگیر.علی قبول کرد و وقتی به ایران رسیدیم،داخل فرودگاه پدر علی به تنهایی منتظر ما بود.من با یک شماره ناشناس به علی پیام دادم: (من دوست کامیلا هستم .به درب شماره پنج حرم حضرتمعصومه(س)بیایید و هدیه را تحویل بگیرید.پدر علی من و فاطمه را به در شماره پنج رساند،همانجایی که اولینبار علی و مادرش را دیدم.علی با دیدن ما خیلی غافلگیر شد و از خوشحالی میخواست گریه کند.من و فاطمه هم همین حس را داشتیم.
🔶فاطمه خوابیده است ،پنجره را باز میکنم تا خنکی غروب،گرمای بعدازظهر را که در خانه پیچیده،متعادل کند.هربار به فاطمه نگاه میکنم،یاد مادرم میافتمدلم برایش تنگ شده.به دوربین روی سهپایه نگاهی میاندازم.پشت به پرده روی صندلی که تقریبا همیشه آنجاست،مینشینم.
حالا که فاطمه خواب است فرصت خوبی است.دوربین مقابل را روشن میکنم و به زبان پرتغالی با مخاطبی که نمیبینم،اما با تمام وجود با او ارتباط برقرار کردهام،حرف میزنم و موضوعی که از قبل دربارهاش مطالعه و تحقیق کردهام،برای آنها میگویم.
حالا دیگر میدانم مخاطبانم در آنطرف دوربین تنها برزیلی نیستند.تمام پرتغال زبانهای کل دنیا میتوانند صدای من را بشنوند و این فقط به خاطر الطاف خدای مهربان است که از ابتدا مرا در آغوش کشید و کمک کرد رشد کنم.
🔶من و علی به لطف خدا و نگاه ائمه(ع) از دریچه دوربین کوچک داخل اتاق خانهمان زورنهای به کل دنیا باز کردهایم.
✍پایان
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
💔گناه کردمو اسمشو گذاشتم جوونیکردن!
...بعد یاد جوونی شماها افتادم و فاصلهی خودم باهاتون...🥀
🤲🏻اَللَّهُمَّ اغْفِرْ الذُنُوبَ الَّتِی......
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطبین
💔 شهید امیر شاه آبادی
✍🏻 بیست و یکم خرداد ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش رجب و مادرش،زهرا نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پانزدهم مهر ۱۳۶۱، با سمت آر پی جی زن در سومار بر اثر اصابت ترکش به شکم توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند…
«هدیه به شهید بزرگوار شهید امیر شاهآبادی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa