🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 9⃣1⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷 گفتم: به تنها چیزی که این مدت به آن فکر نکردم ، همین بود.برای من بهتر این است که در ایران بمانم و کار خودم را بکنم.اما به خانم کامیلا قول دادهام و باید برای تبلیغ بروم.شرط ازدواج او هم همین بودهاست و من هم پذیرفتم.من عقده خارج رفتن ندارم و کشور خودم را بیشتر از هرجای دیگر دوست دارم.🍃
🔹بالاخره نظر نهاییاش را گفت: ما همهچیز را بررسی کردهایم و با این ازدواج مخالفتی نداریم ، فقط باید #اولبهخدا بعد به #امامزمان و سوم به من قول بدهی.قول بده این دختر را اذیت نکنی و خوشبختش کنی.🍃🔹کاری نکنی که یکروز از این ازدواج پشیمان شود.ناراحتش نکن که اگر کردی حساب کارت با خدا و امامزمان(عج) است.
من هم قول دادم تلاشم را بکنم که اذیتت نکنم و خوشبختت کنمجوری که از دستم راضی باشی.🍃
🔷پدر علی یک خطبه خواند تا من و علی بتوانیم تا روز عید غدیر که قرار بود عقد رسمی خوانده انده شود به هم محرم باشیم.🍃
🔹آنها برایم حلقه عقد خریدند.از نظر من نیازی به حلقه نبود.اما پدر علی اعتقاد داشت که باید حتما حلقه خریده شود و همچنین یک لباس رنگ روشن.وقنی لباس شیریرنگ بلند را دیدم که بالا تنهاش با مروارید تزئین شدهبود و آستینهایش ترکیبی از توروروبانهایی شبیه به گل بود ذوقزده شدهبودم.اما نمیخواستم به علی از نظر مالی فشار بیاید.وضع علی را خوب درک میکردم.برای همین قبول نمیکردم.🍃
🔹ولی پدر علی بزور لباس را خرید و مادرش میگفت: باید زمان عقد لباسنو بپوشی.بعد چادری که خودش برایم دوختهبود،روی سرم انداخت تا از اندازه بودنش مطمئن شود.خودم را در آینه دیدمخیلی قشنگ بود.پارچهاش را از مکه آوردهبود.گفت: مثل فرشتهها شدهای.
خندیدم.علی هم خندید.🍃
🔹#ناممن و #علیحمیدی روز #عیدغدیر در #مسجدجمکران با مهریه #چهاردهسکه بهارآزادی در شناسنامههای یکدیگر ثبت شد.🍃
🔷یکسال و چندماه باپدرومادرعلی در طبقه دوم خانهشان زندگی کردیم.بعد با وام ازدواج و پولی که پدرم برای کمک فرستاد،توانستیم کمی وسیله زندگی بخریم و زندگی مستقل خود را در طبقه پایین همان خانه آغاز کردیم.🍃
🔹ما هیچ مراسمی بهجز مراسم عقدی که در مسجد جمکران برگزار شد،نگرفتیم.خانواده علی خیلی اصرار داشتند که برایمان مراسم عروسی بگیرند.اما من راضی نشدمگفتم: بهتر نیست همین پول را صرف یک سفر زیارتی یکنیم؟کربلا یا مشهد
دلتنگ زیارت بودم و فلسفه برگزاری مراسم را نمیفهمیدم.🍃
🔹بالاخره بعد از مدت زیادی که با علی و خانوادهاش صحبت کردم،موافقتشان را اعلام کردند.علی گفت: خود من هم با مراسم مخالف بودم.اما نمیخواستم نظرم را به شما تحمیل کنم.🍃
🔷البته این اولین اختلاف بین ما نبود.بعد از عقد مسائل مختلفی پیش میآمد که نظراتمان در مورد آن فرق میکرد.من و علی از دو فرهنگ متفاوت بودیم و هر دو میدانستیم این اختلافات کاملا طبیعی است.🍃
🔹گاهی با مادر علی وارد بحث میشدیم.او از من انتظار داشت شبیه عروسهای ایرانی باشم و من هنوز نمیدانستم عروس ایرانی بودن برای یک مادرشوهر سنتی چطور است ولی علی برای من میگفت:مادرش در نبود من چقدر به علی سفارش میکند که هوای کامیلا را داشتهباش.🍃
🔹او از خانوادهاش دور است و نباید بگذاریم احساس دلتنگی کند و من با تعجب به حرفهای علی گوش میدادم.این تناقض بین رفتار و گفتار مادرش را نمیفهمیدم.علی در ارتباط خوب من و مادرش کمک زیادی کرد.🍃
🔷گاهی بیاینکه دلیل خاصی داشتهباشد ناراحت بودم و دوست داشتم با کسی دعوا کنم که علی از همه نزدیکتر بود.علی میگفت: دوری تو از خانوادهات باعث ناراحتیات شده و من هم کاملا حرفش را قبول داشتم.🍃
🔹ما همیشه اختلافاتمان را با حرفزدن حل کرده و میکنیم.حرفزدن مثل آب بر روی آتش است. همانطور که در قرآن آمده زن و مرد برای یکدیگر مثل لباس هستند.🍃
🔹عیبهای هم را میپوشانند و باعث پیشرفت یکدیگر میشوند.ما این مدت در سختیها،چه مالی چه رفتاری،از هم حمایت کردهایم.
ما توانستیم در کنار هم کار کنیم و وسایل خانه را یکییکی بخریم.🍃🔹علی قبل از ازدواج یک موتور داشت.بعد از ازدواج با کمک هم ماشین خریدیم.روزبهروز از نظر مادی و معنوی پیشرفت میکردیم و من از این بابت خیلی خوشحال بودم.🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa