eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا سلام پانزدهمین چله توسل به شهدا هم به پایان رسید. به دلیل سفرِ کربلای دعوت‌شده‌ها💔 ان شاءالله بعد از بازگشت زائرها و از روز شهادت امام رضا جانمون، شانزدهمین چله توسل به شهدا به لطف خدا و نگاه ویژه‌ی شهدا شروع می‌شه...🖤💔، چله‌ی توسل به شهدای آزاده که فقط خدا می‌دونه چه ها که ندیدن... 😭💔 💔قطعاً پخش بنر تبلیغ چله جدید، میتونه قدمی بزرگ برای شریک شدن در رفاقت با شهدا باشه... پس با نیت قشنگ و یه بسم‌الله، بنر رو به دوستانتون فوروارد کنین🙏🏻
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۱۹ 🌾هم راز علی حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...  - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...  - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم ... _یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ...  نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...  - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...  زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ...  - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ... خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...  - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...  - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ...  - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ... ادامه دارد... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
پدر و مادر عزیزم! تا دیروز داشتن فرزندی چون من برای شما و ایران ارزشی نداشت؛ اما شاید امروز بتواند برای شما و ایران ارزشی داشته باشد. من می روم به جبهه ها تا علیه صدام، منافقین و وطن فروشان داخلی بجنگم، تا آنان را از بین ببرم و یا خود فدا شوم و قطرات خونم در جبهه های جنگ بر خاک سرزمین قهرمان پرور ایران ریخته شود و از آن لاله ای بروید. ✍🏻فرازی‌ از‌ وصیتنامه شهید محمدحسین دودانگه 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥دیدی خون شهدا هدر نرفت؟! 👈🏻هفتاد و دو تن شهید شدن کربلا، الآن از هفتاد و دو ملت اربعین میان زیارت... 📽️حاج حسین یکتا 🥀 @yaade_shohadaa
پیاده‌روی اربعین سال ۹۳ میانه‌های راه کنار جاده، زیر چادر بزرگ برزنتی نمایشگاهی برپا بود. عکسهایی از شهدای عراق، مقاومت نیروهای مردمی حشد الشعبی و پوسترهای گرافیکی با محتواهای مختلف بصیرت‌افزایی روی پایه‌های نمایش عکس نصب شده بود؛ جالب آنکه هیچ کس بعنوان متولی در آنجا حضور نداشت. متفاوت بودن این نمایشگاه پرمحتوا با دیگر کارهای فرهنگی این مسیر، خیلیها را برای بازدید بسوی خود جلب می‌کرد. هرکس وارد میشد محال بود دست خالی از معرفت بیرون بیاید. معلوم بود متولی‌اش با عشق و از دل و جان کار کرده بود تا به زائرین بفهماند دشمن کیست و برای چه باید مقاومت کرد و جنگید. این خاطره همچنان در ذهنم باقی ماند. سال بعد در پیاده‌روی اربعین وقتی وارد وادی‌السلام شدیم تابلویی از شهید محمدهادی ذوالفقاری نصب شده بود و علامتی بود که قبر این شهید ایرانی اینجاست. جوانی که خنده بر لب داشت و صفا و اخلاص از چهره‌اش می‌بارید. درباره این شهید کنجکاو شدم. وقتی به شهرمان برگشتیم یکی از دوستانم کتاب “پسرک فلافل فروش” را به من معرفی کرد. زندگی عجیب این شهید که تقریباً هم سن و سال خودم هست را خواندم. ورق به ورق این کتاب درس زندگی بود. اخلاق، ادب، پایداری، انتخاب درست، لذت سختی کشیدن در راه حق، ولایت‌پذیری، کمک به مردم عراق، رزمندگی کنار طلبگی و از همه مهمتر وصیت به حجاب از نکات برجسته این کتاب بود. اما وقتی خاطره یکی از همرزمان شهید را خواندم که نوشته بود شهید با همت والایش نمایشگاهی را در جاده نجف_کربلا برپا کرده بود، فهمیدم نمایشگاه سال گذشته کار چه کسی بوده..! ✍🏻صابر آقایی میبدی 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۷ روز تا اربعین...) 🚩 برای سختی‌های اربعین آماده‌ای؟ ❗️وقتی حسین(علیه‌السلام) انقدر سختی کشید تو کربلا؛ ما چه عددی هستیم؟ 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۸ مرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 ایام نوروز اغلب خانه نبود. به صورت داوطلب خادم زائران شهداء می‌شد. در راهیان نور بیشتر مسئولیت پشتیبانی و خدماتی داشت. حتی گاهی سرویس‌های بهداشتی را تمیز می‌کرد. می‌گفت من دوست دارم چنین کاری بکنم. وقتی همسرش باردار بود باز هم رفت. محسن گفته بود من وعده داده ام که بروم، عمل من روی دخترم تأثیر دارد و شاید کنار شهداء بودن وظیفه و مسئولیت من را در قبال «مرضیه» جبران کند، حتی آن عید نوروز نیز در کنار خانواده نبود. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محسن حیدری «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
💔آقای‌ابا‌عبدﷲ! حسم این است شدی خیره به احوالِ دلم، من دلم تنگ‌ترین است خودت می‌دانی... 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۲۰ 🌾مقابل من نشسته بود ... سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ... تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری💉 قبول شده بودم ... یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...  ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ... چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...  چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...  اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ... دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ... ادامه دارد... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
خداوندا اگر به من جان بدهی و زنده شوم باز با این کفار خواهم جنگید و اگر دوباره کشته ‌شوم و دوباره زنده‌ام گردانی، باز دوباره می‌جنگم حتی اگر صدها مرتبه زنده‌ام گردانی، به امید روزی که پا در رکاب امام زمان(عج) بجنگم. ✍🏻فرازی‌ از‌ وصیتنامه شهید احمدرضا خدیوپور 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥شهید محسن حججی در پیاده‌روی اربعین؛ 🔺فیلم شهید حججی در پیاده‌روی اربعین نشان می‌دهد که او بعد از عبور از مرز مهران با شوق وصف ناپذیری مسیر را ادامه می‌دهد. ثبت دقایقی که در آن شاید محسن فکرش را هم نمی‌کرد کمتر از یک سال دیگر بی‌سر به زیارت ارباب خواهد رفت... 🥀 @yaade_shohadaa
💔میان حرف‌هایمان، صحبت آقا را پیش می‌کشید. نکته‌های سخنرانی‌اش را می‌گفت. دلش می‌خواست ذهن من هم روشن باشد. بعد از ازدواجمان تازه فهمیده بودم که تا چه حد دلداده رهبری است. از اول تا آخر اخبار را به امید همان چند دقیقه صحبتهای آقا انتظار می‌کشید. صحبت‌های رهبری را با دقت گوش می‌داد و توی مهمانی‌ها، برای دوست و آشنا تعریف می‌کرد. حضرت آقا برایش خیلی عزیز بود. دوست داشت حرف‌های آقا به گوش همه برسد. ✍🏻شهید امین مرادی به روایت همسرش 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۶ روز تا اربعین...) 💔رفیقم از حرم زنگ زده میگه الان جلو گنبده گفتم بگه که حالم بده بگه دلــــم شــ💔ــکسته 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۹ مرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 علی صادقی(دراجی)، فرزند برومند شهید صادقی، فرمانده سپاه بدر که به عنوان داوطلب دفاع از زينبيه به دمشق رفته بود، راه پدر را در زدودن عتبات مقدسه اهل بيت(ع) اين بار در سرزمين شام از لوث وجود وهابيون و تروريست‌هاي سلفي، به بهترين وجه ادامه داد و در دفاع از حرم عقيله بنی هاشم،به شهادت رسید. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار علی صادقی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
🌱خواهش یک شهید از زائران کربلا چون بدون زیارت و با آرزوی زیارت کربلا از این دنیا می‌روم، خواهش می‌کنم که ان‌شاءالله بعد از آزادی کربلا عکس مرا به عنوان زائر امام حسین ( علیه‌السلام) به کربلا ببرید... 🥀شهید علی شرفخانلو 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۲۱ 🌾یا زهرا (سلام‌الله‌علیها) اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ... علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ... اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...  با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...  بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ... ادامه دارد... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
💔آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.  لابه لای صحبت گفتم:کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم. حرف دلم را زده بودم... لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.  ❤️‍🔥گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟ همین که حجابت را رعایت کنی مبارزه ات را انجام داده ای... "خاطره از همسر شهید" 🥀به یاد شهید معزز محمدرضا نظافت 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 جادهٔ بهشت 💔صبح اربعینت، صبح عشق و شوره تا بقیه‌الله این مسیر نوره 💔خون حاج‌قاسم، سرخه تا همیشه هرکی با حسینه، ماندگار میشه 🏴 به مناسبت ایام پیاده روی اربعین 🥀 @yaade_shohadaa
🥀یادت باشد 💔درکوچه‌ی ما پیرمردی بود که اختلال حواس داشت. همیـشه صنـدلی‌اش را دم در می‌گذاشت و می‌نشست داخل کوچه. هر وقت حمیـد به این پیر مرد می‌رسید، خیلی گرم با او سـلام و علیک می‌کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می‌کرد و بعد از سـلام و احـوال پـرسی، حـرکت می‌کرد. یک شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمـه شـب گذشتـه بـود و پیـرمرد همچنـان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سـلام و علیـک کرد. ❤️‍🔥وقتی دور شـدیم، گفتـم: «حمیـد جـان! لازم نیست هر بار به ایشان سلام کنی. او به‌خاطر اختلال حواس اصلاً متوجه نیست.» حمید گفت: «عزیـزم! شـاید ایشـان متوجـه نشود؛ امـا من کـه متوجـه می‌شوم. مطمـئن بـاش یک روزی نتیـجه محبت من به این پیـرمرد را خـواهی دید.» 💔سه روز بعد از شهـادت حمید وقتی برای همیشه از آن کوچه می‌رفتیم؛ همان پیرمرد را دیدم که برای فراق حمید به پهنای صورت اشک می‌ریخت... 🥀خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حـرم حمید مرادی سیاهکلی 🥀 راوی: همسر گرامی شهید 📚 کتاب "یـادت باشـد" 🥀 @yaade_shohadaa