eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀«۱۴ مرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔در اردیبهشت ۵۳ دیده به جهان گشود و در سن ۲۹ سالگی در آذربایجان غربی هنگام درگیری با منافقین به شهادت رسید . مزار پاک این شهید در ایزدشهر واقع است. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حشمت الله کریمی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بی‌سر چرا... ❤️‍🔥شهید والامقام «سید اسحاق موسوی» 💔سیداسحاق که در ۱۹ سالگی عازم سوریه شده بود، بعد از ۲ سال رفت و آمد بالاخره ۳۱ فروردین ۹۴ در پی آزادسازی بصری‌الحریر درعا سوریه به شهادت رسید و پیکرش به دست داعشی‌ها افتاد، پیکری که وقتی به آغوش مادر بازگشت نه سری داشت، نه دستی و نه پایی. ♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش. بیست‌و‌نهم 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۸ 🌾 خرید عروسی با نگرانی تمام گفت: _سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم -چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... _میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... _علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...بالاخره به خودش اومد ... _گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ... یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ... ادامه دارد... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
💔هرگاه در منزل كاری نداشت، از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده می‌كرد. من ندیدم وقت را به بطالت طی كند. ❤️‍🔥همیشه می‌‌گفت: «اگر امروزم با دیروزم یكی باشد، از غصه دق می‌كنم.» 🥀به یاد شهید معزز محمدجواد تندگویان 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔حاج قاسم سید نبود آیت الله نبود دکتر نبود مهندس نبود کلا هم توی عمرش دو تا پست بیشتر نداشت یعنی توی رزومه‌ی مسئولیتیش هم عناوین متعدد نبود، ❤️‍🔥حاج قاسم فقط یه چیز داشت: اخلاص! فقط با همون اخلاص قلب میلیون‌ها نفر رو تسخیر کرد... 🥀 @yaade_shohadaa
🥀اسمش احمد بود و با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرد، ترک تحصیل نموده و به خدمت سپاه درآمد و عاشقانه در خط امام حرکت کرد؛ در منطقه عملیاتی پاوه رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد و همواره روحیه شکست‌ناپذیری را در خود حفظ کرد. در سال ۵۸ که حضور در کردستان، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می‌طلبید، سعید در 2 نوبت عازم آن منطقه شد. در اردیبهشت سال ۵۹ و در جریان عملیات آزادسازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت می‌کرد تا خون‌خواران کومله تا لحظه شهادت بلاهایی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها برای یک انسان بسیار سخت است. "شهید «احمد» سعید وکیلی ناطق" ۷۵ روز زیر شکنجه بود و ناجوانمردانه و صبورانه وی را به شهادت رساندند؛ آنچنان که قلم به نوشتنش نمی‌رود!❤️‍🔥 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀«۱۵ مرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔شهید بابایی فرماندهی شجاع و الگو و مرد وارسته‌ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، بابایی رزمنده‌ای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره خویش که کوشید تا جز برای رضا و خشنودی حق تعالی گام برندارد. شهید بابایی در همه مراحل زندگی خودش در بعد از انقلاب و دوران دفاع مقدس همواره خود را مطیع امام و فرزند خلف ایشان می‌دانست و عشق به امام در کنار علاقه اش به میهن و مردم لحظه‌ای از او جدا نشد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار عباس بابایی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«خداحافظ محرم ماه ارباب» 💔حالا تمام دغدغه‌ام این شده حسین این اربعین کرب و بلا میبری مرا ؟ روز پایانی محرم الحرام ۱۴۴۶ ؛ ۱۴۰۳🏴 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بی‌سر چرا... ❤️‍🔥شهید والامقام «حسن عبدالرحیمی» 💔شهید حسن عبدالرحیمی در ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در جریان عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید. شهید عبدالرحیمی ترس و وحشتی از نبرد با دشمن بعثی نداشت. با تمام وجود در عملیات‌ها شرکت می‌کرد و تا جایی که می‌توانست به دل دشمن می‌زد. شهادت آرزوی بزرگی بود که دوست داشت روزی نصیبش شود. عاشق کربلا و امام حسین (ع) بود و می‌خواست مثل امام حسین (ع) بدون سر شهید شود. در وصیتنامه‌اش نوشته بود خدایا مرا شبیه امام حسین (ع) به فیض شهادت برسان. او در عملیات والفجر ۸ به آرزویش می‌رسد. پیکرش ۱۳ سال در منطقه می‌ماند و پس از سال‌ها تفحص می‌شود. با اینکه به دل خانواده شهید افتاده بود که عزیزشان در جبهه شهید شده، ولی ۱۳ سال بی‌خبری، خیلی آزارشان می‌داد. مادر شهید در خواب دیده بود که حسن شهید شده و می‌دانست بالاخره یک روز خبر شهادت جوان رعنایش را خواهند آورد. آن‌ها سال‌ها منتظر ماندند تا اینکه در سال ۱۳۷۷ پیکر شهید تفحص شد و به زادگاهش بازگشت. سال‌ها چشم‌انتظاری خانواده و همسر و فرزندان شهید به اتمام رسید و آن‌ها می‌توانستند پیکر عزیزشان را ببینند. خانواده شهید می‌خواستند مهر کربلا بر روی چشمانش بگذارند که می‌بینند پیکر شهید سر ندارد. پیکر حسن پس از ۱۳ سال بدون سر بازگشت. او همان‌طور که همیشه آرزو داشت به شهادت رسیده بود. ♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش. سی‌ام 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۹ 🌾 غذای مشترک اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ... غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ... با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم؟ ... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... _نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... _نه اصلا ... من و گریه؟ ... تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... _چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه ... ادامه دارد... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
💔یهو میومد مـــی‌گفت: چرا شماها بیکارید؟! مــی‌گفتیم: حاجی نمــی‌بینی اسلحه دستمونه؟! یا مامــوریت هستیم و مشغولیم؟! ❤️‍🔥مــی‌گفت: نه.بیکار نباش! زبونت به ذکر خدا بچـــرخه پسر .. همینطور که نشستی، هرکاری که می‌کنـــی ذکر هم بگو..! 🥀به یاد شهید سردار دل‌ها شهید معزز حاج‌ قاسم سلیمانی 🥀 @yaade_shohadaa
🥀کرامات شهدای گلزار کرمان ❤️‍🔥قسمت اول 🌹شهیدی که در قبر خندید سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌹شهیدی که هنگام دفن قرآن خواند سوره ی کوثر را تلاوت نمود و از کفن او صدای اذان بلند شد سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌹پیدا شدن مفقود شده در صحرای طبس با توسل به سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌹شهیدی که باب الحوائج و امامزاده و مزارش دارالشفاست سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌹شهیدی که امام رضا جواب سلام او را داد سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌹شهیدی که در کودکی سخت بیمار شد و آقا ابوالفضل علیه السلام او را شفا داد سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌹شهیدی که سر مزار خودش فاتحه می خواند سردار شهید حمیدرضا جعفر زاده 🌹تکه ای از بهشت شهیدی که نشانی از حرم حضرت عباس علیه السلام دارد شهید عجب گل غلامی 🌹شهیدی که بدنش بعد از تفحص سالم بود شهید سید رضا صمدانی 🌹کارگری که بیماران را شفا می دهد و اعدامی را نجات می بخشد شهید حاج علی محمدی 🌹شهیدی که در اثر برق گرفتگی فوت شده بود و با توسل به امام رضا به دنیا بازگشت تا در سوریه به شهادت رسید شهید غلامرضا لنگری زاده 🌹شفای بانوی معلول زرندی با توسل به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در گلزار شهدای کرمان 🌹شهیدی که سر مزار خودش فاتحه می خواند سردار شهید حمیدرضا جعفر زاده 🌹تکه ای از بهشت شهیدی که نشانی از حرم حضرت عباس علیه السلام دارد شهید عجب گل غلامی 💔شادی روح ملکوتی و مطهر شهدا صلوات 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الوِداع ماهِ مُــحَرّم... شب آخر دلم گــــردیده بی تاب؛ خـــداحافظ مــــحرم ماه ارباب... 🖤 💔حسرتش‌ روی‌ دلم‌ ماند‌ که‌ شب‌ها بمیرم‌ از‌ غم... چند ساعتی بیشتر تا پایان ماه باقی نمانده؛ یعنی یک بار دیگر محرمت را می‌بینم حسین جان... 😔 ❤️‍🔥حلال کن آقا جان... خوب گریه نکردیم، خوب عزاداری نکردیم، برا غمات نمردیم.... 🥀 @yaade_shohadaa