#عروج_عاشقانه
🥀«۱۸ مرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔بيست و پنجم اسفند 1347، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش محمدعلی، كشاورزی میكرد و مادرش نصرت نام داشت. دانشجوی دوره كاردانی در رشته برق بود. در رشته ورزشي كاراته و باستانی فعاليت میكرد.
به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت و چهاردهم فروردين 1367، با سمت تكتيرانداز دچار مصدوميت شيميايی شد. هجدهم مرداد 1372، در زادگاهش بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهدای خلدبرين همان شهرستان به خاک سپردند.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار غلامرضا عزیزی نژاد 《صلوات》
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «عباس آبیاری»
💔شهید مدافع حرم عباس آبیاری متولد هشت دیماه هزار و سیصد و هفتاد بود و در منطقه عباسآباد شهریان ز توابع استان تهران زندگی میکرد.
او در بیست و یک دی ماه نود و چهار در منطقه عملیاتی خان طومان در حوالی شهر حلب، در سن بیست و چهار سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش به دست وحوش داعشی افتاد. داعشیها به پیکرش بیحرمتی کردند و سرش را بریدند.
خنده و هلهله و شادی کردند که به اندازه وزنش طلا پاداش میگیرند. چون فکر میکردند او فرمانده است.
پیکر مطهرش حدود پنج ماه بعد در هفتم تیرماه ۱۳۹۵ از طریق آزمایش DNA شناسایی شد و به دست خانواده رسید.
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
#پانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیوسه
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۱۲
🌾 زینت علی
مادرم بعد کلی دل دل کردن...حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره،… من رو آماده کنه… که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
هنوز توی شوک بودم … که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، … سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...
خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ...
چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ...
- شرمنده ام علی آقا ... دختره ...
نگاهش خیلی جدی شد ...
هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ...
_حاج خانم، عذرمی خوام… ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ...
مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد … رفت بیرون ...
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ...
دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... #دختررحمت_خداست ... #برکت زندگیه ... خدا به هر کی #نظر کنه بهش دختر میده ... #عزیزدل_پیامبر و #غیرت_آسمان_و_زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ...
با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من … داره از ترس سکته می کنه ...
بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، … پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ...
چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ...
دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ...
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ...
مکث کوتاهی کرد ...
_زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی
ادامه دارد...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
🔸در لشگر ۲۷ محمد رسولالله برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد؛
وقتی که شهید شد بچهها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبتی که بچهها میکرد، پیشانی او را غرق در بوسه کنند.
پارچه را که کنار زدند، پیکر بیسر او دل همهی بچهها را آتش زد.❤️🔥
#اربعین
#ماه_صفر
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطبین
💔شهید سید غلامرضا باشی
✍🏻شهید «سید غلامرضا باشی» در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۴۲ در شهر تاریخی نراق به دنیا آمد.
اولین روز مهر ۱۳۵۹ که سال سوم دبیرستان را ثبت نام نمود جنگ عراق بر علیه ایران اسلامی تحمیل شد و سید غلامرضا مترصد این بود که در شرایط مورد نیاز به جبهه اعزام شود که انتهای سال تحصیلی در اردیبهشت ۱۳۶۰ به همراه همرزمانش راهی جبهه گردیدند تا ماموریت ۴۵ روزه ای را سپری کنند.
وی دی ماه در جبهه محمدیه دارخوین بر اثر اصابت ترکش ارتش بعث عراق از ناحیه پهلو و کتف مجروح گردید و در بیمارستان چمران شیراز استان فارس بستری شد .
سومین اعزام اسفند ۱۳۶۰ باز بدنبال نیاز جبهه ها به نیرو و فرمان رهبر انقلاب سال چهارم دبیرستان را ترک و به جبهه جنوب اعزام گردید تا در عملیات بزرگ و ظفرمند فتح المبین شرکت نماید .
سید غلامرضا باشی به همراه ۳۶ نفر از بهترین مومنین مخلص از شهرهای محلات ؛ دلیجان و نراق در روستای زَعَن در منطقه شِلِش حومه شوش استان خوزستان تاریخ ۲ فروردین ۱۳۶۱ مظلومه به شهادت رسید و روز ۱۳ فروردین پیکر مطهرش به همراه سایر شهیدان این عملیات در گلزار شهدای شهر تاریخی نراق خاکسپاری گردید
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند…
«هدیه به شهید بزرگوار شهید سید غلامرضا باشی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
#امام_زمان
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید سید غلامرضا باشی ✍🏻شهید «سید غلامرضا باشی» در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۴۲ در ش
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#اربعین
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔قصهی تو
ڪربوبلا رو داد نشونم...
❤️🔥یه بیحیا از بدنت سَـرو بُریده؛
شکرخدا، خواهرت اون روز و ندیده...😭
#اربعین
#شهید_حججی
#مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀ارث از قمربنىهاشم عليهالسلام
💔ابراهيم محمدی مسؤول آبرسانى به خط پاسگاه زيد بود. نزديك ظهر جهت بردن آب، به مقر ما آمد. گفتم: «ابراهيم! وقت ناهار است، تا وقتى تانكر پر مى شود بيا پيش ما، ناهارت را بخور و...». حرفم را قطع كرد و گفت: «نه! نه! بچه ها در خط، آب ندارند». به محض پر شدن تانكر، خداحافظى كرد و رفت.
❤️🔥پشت سرش به راه افتادم. به خط كه رسيدم با صحنه ى عجيبى رو به رو شدم؛ يك گلوله ى توپ، تانكر آبرسانى را هدف قرار داده بود. پيكر ابراهيم به كنارى افتاده بود و تانكر سوراخ شده، باقيمانده ى آب را بر پيكر مطهرش مى افشاند. شهيد ابراهيم محمدى از هنرهاى عاشورا، ايثار ابوالفضل العباس عليه السلام را به ارث برده بود...
🥀خاطره اى به ياد شهيد معزز ابراهيم محمدی
#امام_زمان
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبزیارتیامامحسین ♥️
💔من شدم عاشق تو یا تو شدی عاشق من؟
لطف ارباب به نوکر چه زیاد است، زیاد...
اللهم الرزقنا زيارة الحسين فى الدنيا
و شفاعة الحسين فى الاخرة🤲🏻
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ💚
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ💚
وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ💚
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن💚
❤️برای سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان (عج) صلوات
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«عباس دانشگر»
#امام_زمان
#اربعین
#محرم
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️عمریست لحظه لحظه،
به شوقت نفس زدیم.
ای حجت غریب،
امام زمان من...
اللهم عجل لولیک الفرج.🤲🏻
#اربعین
#ماه_صفر
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۱۶ روز تا اربعین)
💔اگه مُردَم چی؟!
اگه قبل اربعین چشامو بستم چی؟
اشکامو ببین... 😭
نکنه دوباره جا بمونم اربعین...
#اربعین
#ماه_صفر
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از محتوای کانال یادِ شهدا
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۹ مرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔شهید مصطفی خوش محمدی عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و در لشکر ۲۵ کربلا و در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد . از طریق تیپ ۴۵ جوادالائمه در سمت معاون هماهنگ کننده تیپ ۴۵ و تخریبچی حرفهای به سوریه رفت که در ۱۳۹۶/۵/۱۹ در منطقه سوریه شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مصطفیخوش محمدی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «اصغر پاشاپور»
💔شهید اصغر پاشاپور مستشار نظامی رزمندگان دفاع وطنی سوریه و فرمانده قرارگاه عملیاتی شمال سوریه بود که حدود هشت سال به منظور مقابله با تروریستهای تکفیری داعش و احرار الشام در این جبهه حضور فعال داشت و عمده آموزشهای رزمندگان سوری بر عهده او بود. او از اقوام(برادر همسر) شهید مدافع حرم، محمد پورهنگ بود. شهید پاشاپور از یاران نزدیک حاج قاسم سلیمانی بود که بعد از شهادت او به روایت همرزمانش بسیار بیتاب و بیقرار وصل حاج قاسم بود و نهایتا این فراق چندان طولی نکشید و بعد از حدود یک ماه او نیز به شهادت رسید.
پپکر مطهر او توسط تروریستهای احرار الشام(جبهه النصره) ربوده شده و نهایتا پیکر بی سر این شهید توسط رزمندگان مدافع حرم بعد از گذشت چندین روز با دو اسیر جبههالنصره تبادل شده و به کشور بازگشت.
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
#پانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیوچهار
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚کتاب تازه داماد
کتاب تازه داماد نوشتهٔ فرشته عسگری است. انتشارات سفیران طلائیه آفتاب این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی زندگینامهٔ تکاور شهید «مهدی جودکی» است.
کتاب تازه داماد حاوی زندگینامهٔ شهید «مهدی جودکی» است؛ شهیدی از شهر اراک که درست چند روز مانده به عروسیش، در منطقهٔ سنگهای آذرین، به دست گروهک تروریستی پژاک از دنیا رفت. این زندگینامه قالبی داستان مانند دارد و در چندین بخش نوشته شده است.
«مهدی جودکی» با توجه به شرایط کاری پدر در شهرستان چابهار در یکم فروردین ماه سال ۱۳۶۷ چشم به جهان گشود، در شهریور ماه سال ۱۳۸۸ اقدام به ازدواج نمود و پس از انجام عقد قصد داشت در خرداد سال ۱۳۸۹ مراسم عروسی خود را برگزار کند که متاسفانه این تصمیمش عملی نشد، در سی ام فروردین سال ۱۳۸۹ در شمال غرب کشور در منطقه سنگ های آذرین (ماکو) و هنگام درگیری با گروهک تروریستی پژاک به سوی یار شتافت. پیکر مطهر شهید در گلزار مطهر شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#تازه_داماد
🥀 عباس آقا سکوت کرد. چند روز بعد همه چیز مهیای رفتن شد. بعد از خداحافظی از اقوام راهی چابهار شدند. خستگی از سَرو رویشان می بارید. راننده اتوبوس عرق از پیشانی پاک می کرد و به جلو خیره بود. چندباری روی صندلی جابه جا شد. بی فایده بود. خستگی به تمام وجودشان رخنه کرده بود.
با خستگی زیاد و باوجود دو بچه و بهانه گیری هایشان به چابهار رسیدند. آفتاب داغ و سوزان به استقبال شان آمد و راهی خانه تازه شدند. معصومه خانم درحالی که پَر چادرش را با دندان گرفته بود، دست فریبا در دستش و علی هم در آغوشش بود. عباس آقا مشغول اسباب کشی شد.
🥀«چرا اسم تازه داماد ولی طرح چادر عروس....
عروس با رَختی سیاه روی زمین نشسته بود.همه ی مهمان ها بودند؛ اما به جای لبخند، با شیون آمده بودند.داماد، به تنهایی، بدون عروس راهی بزمی بهتر شده بود.عروس روی سرش خاک ریخته و غمی به اندازه همه دنیا در دلش بود.اشک می ریخت و خبری از دامادش؛ از همه ی جانش نبود.فاطمه به یاد آورد که مهدی همیشه موقع خواب چادر عقدش را روی سرش می انداخت ومی خوابید.الان هم مهدی خوابیده بود، خوابی ابدی.باید چادرش را می آورد.مهدی را در قبر گذاشتند و اَعمال را انجام دادند.فاطمه خیره به آسمان ، نگاهی دوباره بر پیکر عزیزترینش انداخت.با دیده حسرت به مهدی خیره شد. با تمام وجود آهی کشید و هزار هزار بار مُرد. چادر عقد را با اجازه ی عُلمای شهر روی مهدی انداخت. وقتی خاک می ریختند، فاطمه خیره به زیرِخاک خُفتن بهترینش نشسته بود. اشکها آرام از دیدگانش می بارید. انگار دنیا باهم با فاصله از حرکت ایستاده و گوشه ای نشسته بود. گویی زمان نبود ، صدا نبود و او تنها زیر آب زمزمه می کرد:«به آرزویت رسیدی ؟؟»
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
#وصیت_شهید 🍃
یک پیام دارم که هرگز به خداوند تکلیف معین نکنید !
که مثلاً بشود و یا نه فقط شعارتان در ظاهر و باطن این باشد که الهی رفتم به قضای تو و تسلیما لامرک هر چه از خدا رسد آن نیکوست در کل هر چه آن ده آن به ...
🥀فرازی از وصیت شهید ابوالفضل پاکداد
🥀 @yaade_shohadaa