eitaa logo
نشانه های ظهور و وظایف منتظران
2.2هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
13.1هزار ویدیو
174 فایل
‌³¹³ ‌﷽‌ ⬅️آیدی حاج آقا مهدی زاده و حاج آقا مُبلِّغ جهت جوابگویی به سوالات مهدوی. ⬇️ @mirsattarr @Moballegh14 ⬅️برای استخاره میتونید با این شماره تماس بگیرید. 09394229736 ( شیخ علی) ⬅️برای نکته، نظر، پیشنهاد، تبادل و.... ⬇️ @H_ranjbar_59
مشاهده در ایتا
دانلود
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺خاطره مرحوم رستم قاسمی از برخورد سردار سلیمانی با خانوم بی‌حجاب 🏴 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🏴 🕯 @yaamahdi2 🕯
شما نان خشک خوردید و مقابل دشمن ایستادید و سهمتان از این سفره ، تیر و ترکش بود . اما این روزها میلیاردی می خورند خیانت می کنند برخی ها هم می خورند و می برند خارج برای ...... شادی روح و
🔴 مطالبه خانواده شهدا از شهردار تهران جهت رسیدگی به وضعیت در مترو تهران. 🔹 قریب به ۵٠٠ خانواده شهید امضا کرده اند. 🔹 تک تک این امضاها در دنیا و آخرت گریبان مسئولین را خواهد گرفت. 🔹 حتما متن در تصویر را بخوانید ❌
‍ نگاهَت اُفق را به زندگیَمـ نشان میدهد... زندگی که نهایتش است نگاهت آنقدر مطمئن هست که با خیره شدن بِهِشان قرصِ قرص میشود... شبیه رفتار کنیمـ
❇️ توسل به امام زمان (عج) و حل مشکل رزمندگان در دفاع مقدس 🔰 جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید - محمد - بروجردی (از بنیانگذاران سپاه پاسداران و فرماندهان ارشد آن) به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. 🌌 شب بود و بیرون در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دو نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اول پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محل پایگاه مشخص می‌شد و الا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پای در می‌آورد. احساس سنگینی می‌کردم، پلک‌هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: 🔸 نماز امام زمان (عج) را چطور می‌خوانند؟ ▫️ با تعجب پرسیدم: 🔹 حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (عج) را بخوانی؟ ▫️ گفت: 🔸 نذر کرده‌ام. ▫️ و بعد لبخندی زد. گفتم: 🔹 باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: 🔸 برو هرچه زودتر بچه‌ها را خبر کن. ▫️ مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: 🔸 برادران باید پایگاه را این‌جا بزنیم. ▫️ همه تعجب کردند. 🗺 بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: 🔸 باید پایگاه این‌جا باشد. ▫️ فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب بود لبخندی از رضایت زد و گفت: 🔷 بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از این‌جا نمی‌شود. ▫️ همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می‌کردیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه‌ای گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می‌کردیم، همه می‌گفتند: 🔷 بهترین نقطه همین‌جاست و باید پایگاه را همین جا زد. ▫️ رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با این‌که چشم‌هایش از بی‌خوابی قرمز شده بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم، دلم می‌خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: 🔹 چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الان چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم. ▫️ در حالی که لبخند می‌زد گفت: 🔸 راستش پیدا کردن محل این پایگاه کار من نبود. ▫️ بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست ادامه داد: ▪️ شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (عج) و گفتم که: 🔘 ما دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمکمان کن. ▪️ بعد پلک‌هایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان (عج) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. ✨ تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم. ولی انگار مدت‌ها بود که او را می‌شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که: 🔶 این‌جا را پایگاه بزنید. این‌جا محل خوبی است. ▪️ و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان می‌داد را به‌خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم. ▫️ و خلاصه این‌گونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان (عج) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. ⬅️ برگرفته از: امام زمان (علیه السلام) و شهدا، سلیم جعفری، ص ۴۹. به نقل از: آقای شفیعی. منبع: ماهنامه موعود شماره ۹۲ 🏷
سلام خالصانه.mp3
3.68M
| 📝سلام خالصانه بدیم 🔺 ای یاد کنیم از همه گذشتگان، خاصه همه ، و رفقامون و پدر و مادرهای که آسمانی شدن 💠ان شاءالله مهمان امام حسین علیه السلام باشن و سلام ما رو به آقامون برسونن | 🤲 |🌹 🌻|↫‌
نماهنگ بارون اشک.mp3
6.6M
بارون بارونه دلم جزیره مجنونه دلم مثل شلمچه خونه بگین کجان رفیقام 🎙حاج مهدی #@yaamahdi2
نماهنگ مادر چشم به راه.mp3
3.53M
من مادرم هم صحبتم با عکس هایت دست خودم که نیست دلتنگم برایت اصلا حواست نیست خیلی دیر کردی ای پهلوانم مادرت را پیر کردی 🎙کربلایی مجتبی
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 حاجت دارا توصیه میکنم این حکایت جالب از گره گشایی رو حتما گوش کنید ... پیشنهاد_دانلود 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🇮🇷 🪴❁═┄ @yaamahdi2 ┄═❁ 🪴