وقتی از کار برمیگشت، با وجود خستگی کار، در خونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست، برای راحتی من خیلی زحمت میکشید و اگر میدید از انجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست، هیچوقت نمیذاشتند من از انجام کارهای خونه خسته بشم.
میگفتم حسابی کدآقایی هستی برای خودت. میگفت: حضرت محمد صلوات الله به حضرت علی علیه السلام فرموده: مردى كه به زن خود در خانه کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها #روزه باشد و شبها به قیام و #نماز ایستاده باشد به او میدهد.
#شهید_محمدکاظم_توفیقی🕊🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
السلام علیک یا روح الله الامام الخمینی
🌷🌼🌸🌹
از بیانات رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی رحمهالله علیه 🌸🌼
جوانهایی که شهید شدندمال پدر و مادرها نبودند.مال پیغمبر و اسلام بودند.
🌼🌸🌼🌸🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
006 - 128&129 آیه128و129انعام- 21-07-1401 شب17ربیع الاول.mp3
27.05M
💚 💚 💚 💚 💚
🤍 🤍 ☫ 🤍 🤍
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
354 مین صوت
پنجشنبه #21_07_1401
آیه 128 و 129 سوره مبارکه #انعام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما که شهیدان به خون خفته ایم
🌼
با عمل خود به جهان گفته ایم
🌸
یاشرف و زندگی و افتخار
🌼
یا تن و جان را به ره حق نثار
🌸
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#روشنگری
مراقب فرزندانتان باشید
کفرگویی جدید سلبریتیهای منافق
این تفکر« اوشو»هست که در بین سلبریتی ها و جوونامون رخنه کرده، که خودکشی رو هم یک راه رهایی میدانند
این اکانت عمار تفتیست بازیگری که با این پست ، رسما کفر میگوید و شاید درحال شروع پروژه تقدس زدایی از افکار جوانان هست. ازین پس ازین دست جملات بیشتر خواهیم دید.
بچه هایمان را به دامن اهلبیت گره بزنیم.
#یا فاطمه زهرا سلام الله علیها.
زن ،زندگی، جهاد
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پارت_بیست_و_چهارم
#هر_چی_تو_بخوای🌻
رفتم پیشش و در آغوش گرفتمش خودم توان ایستادن نداشتم، اما باید تکیه گاه مریم میشدم. مریم رو شانه من گریه میکرد.حالشو میتونستم درک کنم.
مدتی گذشت...
گفتم خدایا بعد ساکت شدم. گفتم از خدا چی بخوام؟ سلامتی محمد رو میخواستم ولی آیا این خواسته ی محمد هم بود؟
یاد حرفم به حانیه افتادم. به خودم گفتم اونقدر خودخواه هستی که بخوای داداشت بخاطر تو از فیض شهادت محروم بشه؟
رفتم پیش امین.یه گوشه تنها ایستاده بود.
-امین
نگاهم کرد.گفتم:
_به نظرت برای سلامتی محمد دعا کنم؟
سؤالی نگاهم کرد.گفت:
_چرا دعا نکنی؟؟!!
-چون محمد دوست داشت شهید بشه.
امین چشمهاشو بست و روشو برگردوند. گفتم:
_امین چکار کنم؟چه دعایی بکنم؟
با مکث گفتم:
_ خودخواه نیستم که بخوام بخاطر من بمونه ولی اونقدر هم سخاوتمند نیستم که برای شهادتش دعا کنم.
امین ساکت بود و نگاهم نمیکرد. یه کم ایستادم دیدم جواب نمیده رفتم سرجام نشستم. دعا کردم هر چی خیره پیش بیاد.گفتم خدایا هر چی تو بخوای ولی اگه شهید شد صبرشو هم بهمون بده. خدایا به من رحم کن.
اصلا حالم خوب نبود، ولی حواسم به بابا و مامان و مریم هم بود. علی هم حالش خوب نبود.تو خودش بود. امین هم مراقب همه بود تا اگه کاری لازم باشه، انجام بده.
ساعت های سختی رو میگذروندم.سخت ترین ساعت های عمرم. میدونستم بقیه هم مثل من هستن. ساعت ها میگذشت ولی برای ما به اندازه یه عمر بود.
یه دفعه پرستارها و دکتر کنار تخت محمد جمع شدن.بابا و مامان و مریم و علی و امین سریع رفتن پشت شیشه. من هم میخواستم برم ولی پاهام توان نداشت.بقیه امیدوار بودن دعاشون مستجاب بشه ولی من میترسیدم از اینکه دعام مستجاب بشه.سرم تو دستهام بود و هیچی نمیخواستم ببینم و بشنوم. فقط آروم ذکر میگفتم. احساس کردم کسی کنارم نشست.از صمیم قلبم میخواستم که محمد باشه.سرمو آوردم بالا.امین بود.فقط نگاهم میکرد.از نگاهش نمیشد فهمید که چه اتفاقی افتاده.به بقیه که پشت شیشه بودن نگاه کردم.همه چشمشون به محمد بود.فقط بابا به من نگاه میکرد. وقتی دید امین چیزی نمیگه،اومد پیشم و گفت:
_محمد به هوش اومده.
نمیدونم اون موقع چکار کردم.نمیدونم چه حالی داشتم. خوشحال بودم یا ناراحت. نگران بودم یا امیدوار. حال خودمو نمیفهمیدم.بلند شدم و رفتم.امین بدون هیچ حرفی پشت سرم میومد ولی من حتی حالم طوری نبود که برگردم و نگاهش کنم.رفتم سمت نمازخانه. رو به قبله ایستادم و باتمام وجودم از خدا تشکر کردم که امتحان سخت تری ازم نگرفت.
حدود یک ماه گذشت تا محمد کاملا خوب شد.
حال و هوای خونه داشت کم کم عادی میشد. ولی حال من مثل سابق نمیشد. گرچه به ظاهر مثل سابق شاد و شوخ طبع بودم ولی فقط خودم میدونستم که حال روحی م تعریفی نداره.
حال امین خیلی ذهنمو مشغول کرده بود.
پر درآوردنش داشت کامل میشد. وقت پروازش داشت نزدیک میشد.
قلب من تنگ تر میشد...
دلم زیارت امام رضا(ع) میخواست. با بابا صحبت کردم. موافقت کرد با امین برم مشهد. یه سفر سه روزه اولین سفر من با امین.
وقتی وارد حرم شدم نمیدونستم چی بخوام
سلامتی امین یا شهادتش. نمیخواستم خودخواه باشم ولی شهادتش برام سخت بود.حتی جرأت نداشتم بگم خدایا هرچی صلاحه. میترسیدم صلاح شهادتش باشه.تنها دعایی که به ذهنم رسید آرامش و صبر برای خودم بود.
حال و هوای عجیبی داشتیم؛ هم من، هم امین.
روز دوم تو صحن آزادی نشسته بودیم. هوا سرد بود.صحن خلوت بود.هردو به ایوان و گنبد نگاه میکردیم.
امین گفت:_زهرا
نگاهش کردم.نگاهم نمیکرد.فهمیدم وقتشه؛وقت گفتن.گفت:
_برم؟
منم به ایوان حرم نگاه کردم.
-یعنی الان داری اجازه میگیری؟!!
-آره.
تعجب کردم. نگاهش کردم. فهمید از اون وقتهاست که باید صداقتشو از چشمهاش بفهمم. نگاهم میکرد.راست میگفت.داشت اجازه میگرفت ولی اینکه اینجا، پیش امام رضا(ع) اجازه میگیره،حتما دلیلی داره.به رو به رو نگاه کردم. گفتم:
_اگه راضی نباشم نمیری؟
-نه
-ناراحت میشی؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت:
_اگه بگم نه دروغه..ولی نمیخوام بخاطر ناراحتی من راضی باشی.
-کی میخوای بری؟
-هنوز درخواست ندادم.اگه تو راضی باشی، درخواست میدم.حدود یک ماه طول میکشه تا اعزام بشم.
-عروسی چی میشه؟
قرار بود سالگرد جشن عقدمون یعنی پنج فروردین مراسم عروسی بگیریم.
-تا اون موقع برمیگردم.
تو دلم گفتم اینبار بری دیگه برنمیگردی، زنده برنمیگردی...زهرا! شهدا زنده اند..خب آره،زنده برمیگردی ولی شهید میشی.
-برو.من قول دادم مانعت نشم.
-اینجوری نمیخوام.چون ناراحت میشی، چون قول دادم.اینجوری نه.رضایت کامل میخوام.
تو دلم گفتم رضایت کامل داشته باشم،به شهادتت؟!..نمیتونم.
دوباره یاد حرف محمد افتادم.نگو نمیتونم،بگو خدایا کمکم کن.
بلند شدم.به امین گفتم:
_میرم تو حرم،یک ساعت دیگه میام همینجا.
داخل حرم تلفن همراه آنتن نمیداد با ساعت قرار میذاشتیم. رفتم تو حرم. یه گوشه پیدا کردم و حسابی گریه کردم.با خدا و امام رضا(ع) حرف میزدم. اصلا نمیدونستم چی میگم.
هر جمله ای با خودم میگفتم بعدش سریع استغفار میکردم.خیلی گذشت.خیلی گریه کردم.آخرش گفتم..
خدایا اصل تویی. مهم تویی.نبودن امین برام خیلی سخته ولی هرچی تو بخوای خیلی کمکم کن. دوباره حسابی گریه کردم.
حالم که بهتر شد،رفتم تو صحن که ببینم امین اومده یا نه.همون جایی که نشسته بودیم، نشسته بود. معلوم بود خیلی وقته اومده.
صورتش از سرما سرخ شده بود.تا منو دید اومد طرفم.
👇🔔 ادامه دارد .....
✍نویسنده : بانو مهدی یار
ما دعای فرجت را همه دم می خوانیم
ما همه منتظر آمدنت می مانیم
★★★~~★★★
السلام علیک یا صاحب الزمان
«اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآء، وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ، فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ، مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ، اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى، فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ».
#شبتون_مهدوی🌹🌿
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#السلام_علیک_یا_بقیة_الله ✋
حضور دارد و ما فکر غیبتش هستیم
غریب مانده و غافل ز غربتش هستیم
سراغ از او نگرفتیم! او سراغ گرفت!
گله نکرده ز ما گرچه رعیتش هستیم
چقدر همتمان بوده محرمش باشیم؟!
چقدر مونس شبهای خلوتش هستیم؟!
همیشه و همه جا او هوای مارا داشت
همیشه و همه جا زیر منتش هستیم...
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398