حفظ آثار شهدای دستجرد
#نامه_شماره_یک #شهید_دفاع_مقدس #حسن_احمدی بسمالله الرحمن الرحیم شما باید بدانید که یا در خدمت اس
شهیدان راه حق زنده اند
نمیرند و همواره پاینده اند
*******
ای کشتـگان عشـق بـرایــم دعـا کنیـد
یعنـی نمیشود که مـرا هم صـدا کنیـد؟
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
enc_17060533151092739979853.mp3
5.3M
🌹مولودی حضرت امیر المومنین علی علیه السلام
کربلایی امیر کرمانشاهی🎤
پیشاپیش میلاد نور دو عالم مبارک 🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
16141980992601592781233.mp3
3.12M
شعری زیبا در وصف حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام 🌹🌿
صابر خراسانی 🎤
#میلاد_مبارک🌹🌿
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خودشونم میدونن حرومزادهن!
پستی که ترامپ بازنشر کرد: «نتانیاهو حرامزادهای است که میخواهد آمریکا را به جنگ با ایران بکشاند»
پیشتر در دوره ریاست جمهوری گذشتهی آمریکا، ترامپ خودش را نیز حرامزاده خوانده بود!!
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴یادی کنیم از آتش زدن تفریحی نخلستانها در عراق توسط ارتش آمریکا
✍یه زمانی تفریحی آتیش زدید که الان آتیش به جون شهرا و خونه هاتون افتاده
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
15.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تودهنی سنگین هموطن ساکن آمریکا به اراجیف یک بلاگر دوزاری درباره آتشسوزی آمریکا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پهپاد پدافندی پرسهزن ۳۵۸ در جریان رزمایش پدافند هوایی نیروی هوافضای سپاه در اطراف تاسیسات هستهای نطنز
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
دعای برای فرج فراموش نشود....🤲 «اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرّ
با سلام
بزرگواران برای رفع شبه این دعای فرجی که ما در کانال آخر شب ارسال می کنیم کاربران محترم پیام میدهند که این دعا درست نیست . به همین دلیل من متن دعای فرج معروف و متن این دعای فرج در کانال را برای حجت الاسلام و المسلمین آقای عالی فرستادم جواب دادند اشکالی نداره و متن درست هست.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
انتشار روایت زندگی شهید علیاکبر حاجیپور
کتاب پارتیزان، سرگذشتنامه مستند شهید علیاکبر حاجیپور، فرمانده تیپ یکم عمار لشکر ۲۷محمدرسولا...(ص) به قلم گلعلی بابایی، منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب هفدهمین عنوان از مجموعه «بیستوهفت در بیستوهفت» است.
مؤلف کتاب میگوید برخی مؤلفان فرهنگ واژگان انگلیسی درایران طی دهههای اخیر،با تأثیر از اقدامات پارتیزانی شهروندان فرانسوی در جنگ جهانی دوم، مدعی شدهاند واژه پارتیزان، فرانسوی است اما اینکلمه در واقع «پارتیزن» است و ریشه در دوران اشکانیان دارد که با کراسوس، سردار رومی میجنگیدند. کتاب حاضر،حاصل یکسال پژوهش نویسنده است که ازتجربیات خودودیگر رزمندگانی که در کنار شهید علیاکبر حاجیپور در جبهه حضور داشتهاند، نگارش شده است. شهید حاجیپور پیش از انقلاب در گارد شاهنشاهی حضور داشت؛ با شروع اعتراضات او از ارتش استعفا داد اما مکررا با استعفای او موافقت نمیکردند تا اینکه پس از دستور امام خمینی(ره) مبنی بر خالیکردن پادگانها توسط ارتشیان، از پادگان فرارکرد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پیوست و با توجه به تجربیات و استعداد ذاتی که داشت درجبهههای جنگ حضور یافت.وی در دوران جنگ تحمیلی فرماندهی گردان عماررا برعهده گرفت و در عملیات والفجر ۴ در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۶۲ بر اثر اصابت گلوله تانک دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک خاطره ماندگار از آبادان
علیرضا جلو رفت تا با پدر دست بدهد، اما پدر او را در آغوش گرفت و سروصورتش را غرق بوسه کرد. بچهها متعجب به او نگاه میکردند و علیرضا هم با چشمهایی پر از سؤال یک نگاه به پدر و یک نگاه به بچهها میکرد.
به گزارش ایسنا، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و همجوار با عراق ساکن بودند.
ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاختوتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما دراینبین مقاومت و ایستادگی مردم و بهویژه جوانان و بچه مسجدیهای محلههای شهرآبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشتساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:
مسجد طالقانی نسبت به مسجد علی ابن ابیطالب (ع) حیاط بزرگتری داشت. بچهها هم که همهشان عاشق ورزش، بهخصوص فوتبال و والیبال و کشتی بودند، هر فرصتی در لابهلای کارها دست میداد، در مسجد را میبستند و با شلوارکردی و زیرپیراهنی شروع به بازی میکردند
گاهی عصرها با نظارت نعمت کشتی بین بچهها برگزار میشد. دیدنیترین کشتی بین اسماعیل و فریدون انجام میشد که دوستان قدیمی هم بودند.
هرکدام از بچهها تاکتیک و اخلاق خاصی در بازی داشتند. اسماعیل با تعصب زیادی بازی میکرد و اصلاً باختن را دوست نداشت. فریدون، قدرتی بازی میکرد و همیشه صدای اسماعیل را درمیآورد. شهباز سرعتی بود و مثل تیر از کمان در میرفت؛ اما به دلیل اینکه چشم راستش را در ذوالفقاری ازدستداده بود، از سمت راست بهراحتی دریبل میخورد. غلام هم علاقه زیادی به لایی دادن داشت و وقتی لایی میداد میایستاد و میخندید و از شدت خنده بازی را رها میکرد و حرص همه را درمیآورد.
یک روز همه مشغول بازی والیبال بودند که ناگهان صدای باز شدن در مسجد آمد و چند لحظه بعد صدایی گفت: وی! ایناهاش! داره والیبال بازی میکنه!
این صدا به گوش علیرضا آشنا آمد و بهطرف صدا برگشت. صدای میرزا بابا، پسرعموی مادرش بود که با پدر وارد مسجد شده بودند. او تا پدرش را دید جلو دوید. آنها بعد از مرخصی بیستروزه به آبادان برگشته بودند.
علیرضا جلو رفت تا با پدر دست بدهد، اما پدر او را در آغوش گرفت و سروصورتش را غرق بوسه کرد. بچهها متعجب به او نگاه میکردند و علیرضا هم با چشمهایی پر از سؤال یک نگاه به پدر و یک نگاه به بچهها میکرد. پدر بعدازاینکه او را خوب ورانداز کرد روی زمین نشست و شروع به گریه کرد؛ و گفت: علیرضا ... فکر کردیم تو مردی ...!
نعمت که همسایه قدیمی آنها در لین ۱ بود با شنیدن این حرف و دیدن حال پدر، از روی لوله نیمکت بلند شد و به سراغ او رفت. بعد او را آورد و روی لوله کنار خود نشاند. بچهها هم جلو رفتند و هاج و واج با پدر سلامعلیک کردند.
یکی از بچهها برای او آب آورد مدتی که گذشت و پدر آرام شد، نعمت به او گفت: خو، حاجی تعریف کن ببینیم ماجرا چیه؟!
پدر گفت: شیراز که بودم چند روز قبل تو خونه نشسته بودیم و صبحونه میخوردیم که یهو زنگ خونه ن زدن. انتظار کسی نداشتیم. رفتم درو باز کردم، میرزابابا و خانومش بودن، خیلی هم آشفته و درب و داغون!
اونا اومدن تو حیاط نشستن. با تعجب به ما نگاه میکردن. هی از این در و اون در حرف زدن، ولی معلوم بود دارن طفره میرن. بالاخره بعد از کلی مقدمهچینی گفتن که رادیو شیراز اعلام کرده امروز ساعت ۹ پیکر چند تا شهید تشییع می شه. اسمای که اعلام کرده، اسم علی فخار هم بوده!
بچهها و دوستان صمیمی علیرضا، حتی معلمهایش از دوران دبستان او را علی فخار صدا میکردند و برای همین پدر علیرضا هم فکر کرده بود دوستان علیرضا بعد از شهادتش این اسم را اعلام کردهاند.
بچهها به همدیگر نگاهی انداختند و با علاقه به پدر علیرضا چشم دوختند تا ببیند بقیه ماجرا چه میشود.
پدر ادامه داد: ما تا اینرو شنیدیم، حسابی به هم ریختیم. مادرش که از خود بیخود شده بود و فقط زار میزد.
اما تا موقع تشییع خیلی وقت نداشتیم. هموطور ناراحت و پریشون لباس پوشیدیم و رفتیم محل تشییع پیکرهایی که آوردن. خودمو با سختی به تابوت او شهید رسوندم. همو جا بهم گفتن که شهید از نیروی دریاییه و فهمیدم علیرضا نیست.
نفس راحتی کشیدم، اما تا پدر و مادر شهیدِ رو بالاسر جنازه دیدم، کاملاً درکش میکردم، برا همی دیگه طاقت نیوردم و با شدت شروع به گریه کردم!
اونایی که من رو نمیشناختن، با تعجب میگفتن: شما چه نسبتی با شهید دارین؟! میرزا بابا هم ازم پرسید حالا که فهمیدی بچهت نیست، داری گریه میکنی؟!
ولی مو همی طور کنار تابوت نشسته بودم و زار میزدم. یه کم که آروم شدم، گفتمش: حالا
میفهمم ای پدر و مادر چی می کشن! بین بچههامون که فرقی نیس. ای هم بچۀ منه! ای هم پاره جیگر منه!
بالاخره بعد از پنج ماه از شروع جنگ، این حادثه علیرضا را مجبور کرد که چند روزی به مرخصی برود و سری به مادرش بزند.
منبع:
علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمودزاده حسینی، بچههای مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۵۱، ۲۵۲، ۲۵۳، ۲۵۴
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398