eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
590 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6001100967951468877.mp3
10.58M
صلوات بسیارزیبای شعبانیه ✅ حاج مهدى سماواتی کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یا حسین🌷 حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش می‌سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می‌سوزد؛من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده‌خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی‌داشتیم و از همان دو سه متری،می‌پاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می‌سوخت، اصلاً ضجه و ناله نمی‌زد و همین موضوع پدر همه‌ی ما را درآورده بود!» بلند بلند فریاد می‌زد:خدایا...الان پاهام داره می‌سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی خدایا! الان سینه‌ام داره می‌سوزه این سوزش به سوزش سینه‌ی حضرت زهرا(س) نمی‌رسه؛ خدایا! الان دست‌هام سوخت. می خوام تو اون دنیا دست‌هام رو طرف تو دراز کنم...نمی‌خوام دست‌هام گناهکار باشه! خدایا! صورتم داره می‌سوزه! این سوزش برای امام زمانه برای ولایته ؛ اولین بار حضرت زهرا (س) این‌طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت:خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی‌تونم، دارم تموم می‌کنم. خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم آن لحظه که جمجمه‌اش ترکید من دوست داشتم خاک گونی‌ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می‌کرد و می‌گفت: ما جواب اینا را چه جوری بدیم. ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟اون دنیا خدا ما رو نگه نمی‌داره بگه جواب اینا رو چی می‌دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه‌ من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیس شد. @Yad_shohada1398
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔶 نهج البلاغه حکمت ۲۴ امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند: ✨ مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ، إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ 💠 از كفاره هاى گناهان بزرگ ؛ 👈 به فرياد رسيدن ستمديدگان 👈 و شاد كردن غمگينان است. 🔸«ملهوف» هر فرد مظلوم و بیچاره‌اى را شامل مى‌شود ؛ 👈خواه بیمار باشد 👈یا گرفتار طلبکار 👈یا فقیر 👈 یا زندانى بى گناه کمک به اینگونه افراد مى‌تواند موجب عفو الهی در گردد. 🔹 «مکروب» نیز به هر شخص غمگین گفته مى شود؛ 👈خواه غم او در مصیبت عزیزش باشد 👈یا غم بیمارى یا فقر یا شکست در امر تجارت و یا هر غم دیگر . ❇️ زدودن غم از افراد مکروب ممکن است از طریق : 👈 برطرف کردن عامل غم باشد مانند کمک مالی به شخص فقیر 👈 یا از طریق تسلّی دادن افراد مانند تسلیت گفتن به کسی که عزیزی را از دست داده است. ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ ثواب این حکمت از نهج البلاغه نثار روح شهید رضا قیصری 🌼🌼🌼 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلی بن موسی الرضا ع. خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش کند.سپس خدمت امام خمینی ره و رهبر انقلاب رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند. مهدی باکری فرماندهی عملیات بدر را به عهده گرفت.  به خاطر شرایط حساس عملیات،  طبق معمول،  به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد،  تلاش  میکرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتک های دشمن تثبیت کند. این عملیات گسترده با رمز یا فاطمه الزهرا) س.  در محور هور الهویزه در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۶۳ با محوریت سپاه و فرماندهی شهید باکری انجام شد.  چندین لشکر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران از جمله لشکر ۲۱ و ۲۸ پیاده،  تیپ ۵۵ هوابرد،  لشکر ۳۱ عاشورای آذربایجان و سپاه اصفهان و خوزستان در این عملیات شرکت داشتند.رزمندگان در پیشروی اولیه از جزایر مجنون موفق به گرفتن پاسگاه ترابه و تسخیر بخشی از بزرگراه بغداد-بصره شدند. سرانجام این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳، در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران بعثی،  ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل گردید.  هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال  میدادند،  قایق حامل پیکر وی،  مورد هدف آرپی جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست 🗓25 اسفند سالروز شهادت شهید مهــدی باکـری...🌷 شادی روح پاکش صلوات کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
میزند و میگوید: امیدوارم دوس داشته باشی عزیزم! لبخند میزنم و تشکر می کنم. بوی دارچین و هل خانه را پرکرده. آذر سینی چای به دست سمت ما می آید و بلند میگوید: -یحیی؟! مادر بیا چای! آقاجواد؟! رفتید دست و روتون رو بشوریدا! چقد طول میدید! عمو درحالیکه دستی به ریش خیسش می کشد ازدستشویی بیرون می آید و باملایمت جواب میدهد: اومدم خانوم! چقد کم صبرشدی! اثرات پیریه ها! وپشت بند حرفش میخندد. آذر اخم می کند و بادلخوری میگوید: _ دست شما درد نکنه! خوبه همین یه ماه پیش زهرا خانوم گفت جوون موندم! و بعد دستی به موهای رنگ کرده اش میکشد. گویی میخواهد از حرفش مطمئن شود! عمو میخندد و میگوید: شوخی کردم. شمام به دل نگیر خانوم! _ میدونم! یحیی دراتاقش راباز می کند و سربه زیر به ما ملحق میشود. یک گرم کن سفیدوتی شرت کرم تن کرده. روی مبل تک نفره می نشیند و ازسینی یک فنجان چای برمیدارد و میان دستانش نگه میدارد. سرش هنوز هم پایین است! معلوم شد که لنگه ی عمو است! بی توجه تکه ای ازکیکم را داخل دهانم میگذارم و بی هوا می پرسم: _ این اطراف کلاس زبان هست؟! آذر چایش رامزه مزه می کند و میپرسد: برای چی می پرسی دختر؟ _ بابا بهم یه مقدار پول دادن که علاوه بر دانشگاه، من مشغول یه کلاس دیگه هم بشم! حیفه ،خودمم خیلی علاقه دارم. یلدا: خیلی خوبه! چه زبانی حالا؟! _ فرانسه! آذر: فکر کنم باشه! آلمانی هم خوبه ها! یحیی بخاطر اینکه اونجا بوده کامل
یاد گرفته! پوزخند می زنم. چه سریع پز شازده را داد! یلدا یک دفعه میخندد و میگوید: البته هر وقت داداش حرف میزنه ها حس می کنم داره دری وری میگه! یه مدلیه زبونشون! آذر چشم غره میرود که این چه حرفی بود! عمو ریز میخندد! یحیی لبخند میزند و به یلدا میگوید: خوب دست میگیری ها! دردلم می گویم عجب صدایی! میتوانست آینده ی خوبی در خوانندگی داشته باشد! فنجانش را نیمه روی میز میگذارد و به سمت اتاقش می رود! _ چرا نمیمونه پیش ما؟ یلدا: حتما مراعات تورو میکنه تاراحت باشی! _ راحتم! عمو از جا بلند میشود و آرام زمزمه می کند: شاید اون راحت نیست! دردلم سریع می گویم: به جهنم! کسی نگفته راحت نباشه! خودش خودشو اذیت میکنه! به لطف یلدا دریکی ازکلاسهای خوب آموزش زبان فرانسه ثبت نام کردم و دنبال کارهای دانشگاهم افتادم. یلدا مثل مامانم و آذر جون اهل روگیری نبود. ولی روسری اش را آنقدر جلو میکشید که من میترسیدم صاف برود تو دیوار! خوش پوش و جذاب به نظر میرسید. برایم عجیب بود که چرا به لباسهایم گیر نمیدهد. دوهفته اول باهم به کافی شاپ و رستوران رفتیم. به قول خودش مهمان بودم و جایم وسط تخم چشمش بود! چه میدانم همچین چیزهایی! یحیی با عمو صبح ها بیرون می زد و شب برمی گشتند. من هم بایلدا سرو کله میزدم. برخلاف تصورم احساس راحتی می کردم. کسی به رفت و آمدهایم گیر نمیداد ویا امر نمی کرد چه بپوشم یا چطور بگردم! یحیی کلافه ام می کرد. گاهی صدای مداحی هایش روانم رابه هم می ریخت. در اتاقش را می بست و در رویای جنگ و سوریه غرق میشد! دوست داشتم به آذر بگویم خب اگر اینقدر کشته مرده ی شهادت است بگذار برود! حداقل من از دستش راحت میشوم! قول میدهم نذر کنم که اگر شهید شود
چهل روز روزه میگیرم! و بعدش غش غش بخندم! خاطرات بچگی به نفرتم دامن میزد. ظاهرش را می پسندیدم اما باطنش... محمدمهدی هم... هرگاه یادش می افتم ، بی اختیار لبم راگاز میگیرم! یکتا و یسنا آخر هفته ها به خانه ی عمو می آمدند. این را درهمان دوهفته فهمیدم. همسران خوبی داشتند... البته این راخودشان می گفتند! باورم نمیشد! گمان می کردم حتما باسیلی صورتشان را سرخ از عشق نشان می دهند. چه اهمیتی داشت! زندگی من کیلومترها از سلایق و عقاید آنها فاصله داشت...ازدواج سنتی... حجاب... نماز... نامحرم... اینهارا باید گذاشت درکوزه و آبش را خورد! موهایم رامی بافم و بایک پاپیون صورتی می بندم. دسته ای راهم یک طرفم پشت گوشم میدهم. ماتیک کالباسی روی لبهای برجسته ام میمالم و لبخند گشادی تحویل آینه ی کوچک اتاق میدهم. کمی به مژه هایم ریمل و روی گونه ام رژگونه کالباسی میزنم. آرایش همیشه ملایمش خوب است! جیغ راباید تفریحی کشید! کیفم را برمیدارم و ازاتاق بیرون میروم. یلدا چادر لخت و سنگینش راروی سر جابه جا می کند و بادیدن شال کوتاه و مانتوی تنگم باناراحتی به یحیی اشاره می کند. بی تفاوت شانه بالا میندازم! یلداهم کوتاه میاید و رو به آشپزخانه بلند می گوید: مامان مابریم؟! نگاهم به یحیی خیره مانده. به اپن آشپزخانه تکیه کرده و به آذر نگاه میکند. آذر دستهایش رابادامن بلندش خشک می کند و میگوید: آره عزیزم خوش بگذره! نگاهش که به من می افتد، لطافتش را ازدست میدهد. گویی میخواهد نیشم بزند! برق عسلی چشمانش مثل شیشه روحم راخراش میدهد. خداحافظی می کنم و از در بیرون می روم. کفش های اسپرت صورتی ام رابه پا می کنم و منتظرمیمانم. یلدا بادیدن کفشهایم میگوید: چندجفت آوردی؟! _ سه تا فقط. تکرارمی کند: فقط! دستم رامی گیرد و ازپله ها پایین میرویم. به کوچه که میرسیم با اضطرابـی آشکار تندتند میگوید: ببین محیا! تاالان دخالتـی توی پوششت نکردم. ولی
Zyarate-Ashoora-Salahshor_eheyat.com_.mp3
7.03M
زیارت عاشورا 🎧 مداح: حاج مهدی سلحشور🎤 خوشا بحال شهدا که در شبهای جمعه در کربلا جمعند.🌷🕊 جایمان در جمع شهدا خالیست😭 ای شهدای عزیز سلام مخصوص ما را به اربابمان برسانید...🥀 السلام علیک یا اباعبدالله 💚 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌞 🌙 (فرازی از زیارت عاشورا) *اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ*  (پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران) *انْ اظْهَرْتَنا عَلى عَدُوِّنا فَجَنِّبْنَا الْبَغْىَ، وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ وَ انْ اظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ. «3»* (اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى، از ستم بركنار دار و به راه حق مستقيم ساز و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى شهادت را نصيب ما گردان و ما را از فتنه نگاه دار). (نهج البلاغه: خطبه 171) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398