مگر اینجا ایران نیست!
چرا وقتی دم از #شهدا_حجاب_غیرت می شود
همه جوری نگاهت میکنند که انگار تو کافر شده ای...
همه با نیش خند برایت چشم نازک میکنند
شما بگویید مگر حرف نادرستی زده ایم؟
نمیفهمم چرا ایران ما به این روز افتاده است همه اش در حال تقلید از غرب می باشد برای غرب حاضر است سر هم میهن خود فریاد بکشد و او را تخریب کند.
همیشه فکر میکردم اسلام با ایران زنده است اما چرا چند روز به این فکر میکنم که اسلام دارد فراموش میشود...
چرا عده ای از مردم ما دیگر میهن دوست نیستند
چرا هر وقت در گروهی دم از اسلام میزنی تو را حذف می کنند!
مگر چیز عجیبی گفتیم یا نعوذبالله کفر گفته ایم
وقتی به عمق مسأله فکر میکنم میبینم تقصیر خود ماست که از مردم فاصله گرفتیم، داشتیم میدیدیم مردم دارند راه را اشتباه می روند اما لام تا کام امر به معروف و نهی از منکر نکردیم.
نگویید به ما ربطی ندارد که این جمله برای نویسنده عذاب آور تر از آن است که بتواند ادامه بدهد.
نمیدانم چرا مردم اینقدر سست شده اند
پدر و برادر دیگر رگ #غیرت خود را از ریشه خشکانده اند که مبادا کسی به آن ها بگویید
بی کلاس...
این است غرب وحشی که هیچ کداممان فکر نمیکردیم اینقدر در خانواده ها جایگاه پیدا کند...
این بود آرمان های انقلاب...؟
قلمم از اینکه مارکش ایرانی نیست شرم میکند بنویسد، اما ای کاش همه مان قلم بدست می شدیم برای #ایران اسلامی.🇮🇷
🎄🐌🎄
@yaddashtmandeghar
🌟عشق آغاز یگانه شدن است🌟
🌟یگانه شدن تو برای او🌟
🌟بسم الله 🌟
🌟شروع کن🌟
@yaddashtmandeghar
روزتون پر از محبت 🌱
این داستان : جوال های تخم مرغی
مغزم دستور می دهد بروم گوشی را بیاورم و یک جوال صبحگاهی بنویسم
ولی از آن طرف معده فریاد میزند: اول صبحانه
ما هم که میدانید سرتاسر زندگی اول تسلیم معده عزیز هستیم تا مغز...
با علاقه باید پوست تخم مرغ ها را جدا میکردم همزمان با جدا کردن پوست به نحوه تشکیل تخم مرغ فکر میکردم همیشه میدانم این فکر حالم را بهم میزند اما نمیدانم چه اصراری دارم که هر دفعه این سلسه مراتب را طی میکنم...
تخم مرغ عزیز یک چیزی را بگذارید صادقانه عرض کنم.
شما اصلاََ خوشمزه نیستید
این جمله من برای خانوم ها مثل این است که بگویی :( شما اصلاً زیبا نیستی)
خداکند که شما تخم مرغ خانوم نباشید چون قاعدتاً خیلی ناراحت میشوید.
خوب چه کنم شما خاصیتتان بیشتر از خوشمزگی تان هست.
ولی خیلی از شما متشکرم که به ما اجازه میدهی شما را قبل از تبدیل شدن به مرغ مصرف کنیم.
ساعت 9:40 AM🥚🥚🥚🥚
🎄🥚🎄
@yaddashtmandeghar
#جوال_بیمارستانی
نه توروخدا نرو بیمارستان قول میدم خودم ازت مراقبت کنم.
هق هق کنان فقط همین جمله را تکرار میکرد. میدانست اگر پای مرزدار به بیمارستان باز شود ممکن است دیگر هیچوقت او را نبیند کمی با رسیدگی تیم بیمارستان مشکل داشت بخاطر همین دنبال بهانه ای بود تا مانع رفتن شود.
خودش هم نمی دانست چه می گوید فقط مثل دختر بچه ها گریه می کرد...
اما مرزدار در حال پوشیدن لباسش بود و با نفس کمی که داشت پرنیا را آرام میکرد و به او دلداری میداد.
پرنیا وقتی فهمیدم گریه و اصرارش بی فایده است خودش هم لباس بر تن کرد و گفت من هم می آیم و به حرف هایت اصلاً گوش نمیدهم.
خیلخوب بیا اما فقط تا در بیمارستان باشه؟
چندین بار این سوال را پرسید تا پرنیا راضی شود...
قرار بود با آژانس به بیمارستان بروند در راه هزاران فکر منفی مانند خوره ذهن پریشان او را تکه پاره میکرد و اشک هایش را جاری می ساخت....
این همه نگرانی برای چه بود؟
نکند به این آیه اعتقاد نداشت : حسبنا الله و نعم الوکیل و نعم المولی و نعم النصیر
با خود چندین بار این آیه را تکرار کرد دلش فقط با این آیه آرام می شد.
وقتی به بیمارستان رسیدند طبق قولی که داده بود در حیاط بیمارستان منتظر مرزدار ماند.
در این لحظاتی که از او جدا شده بود بلند بلند با خدا صحبت میکرد و گریه کنان صلوات می فرستاد :
خدایا خودت میدانی من چقدر در زندگی خوشبخت هستم و این خوشبختی را در کنار مردی چون او تجربه کردم من با او خوشحال هستم در این چند سالی که با هم بودیم هیچ بدی از او ندیدم
از تو میخواهم او را به من ببخشی، خدایای مهربان....
منتظر تماسش ماند هر لحظه امکان داشت مرزدار را بستری کنند و این فکر پرنیا را از عمق جانش می سوزاند...
قرار بود جواب آزمایش را به دکتر نشان دهد
دکتر با نیم نگاهی به مرزدار و جواب آزمایشش گفت مشکل شما حاد نیست در خانه استراحت کنید اگر حالتان بدتر شد حتماً بیاید تا بستری شوید...
پرنیا بعد از شنیدن حرف های دکتر نفس عمیق کشید و خدا را همانند گذشته شکر کرد احساس میکرد برای لحظه ای کوتاه باز هم آرامش به زندگیش بر گشت.
@yaddashtmandeghar
https://harfeto.timefriend.net/16276434568044
نظرتون در مورد متن های کانال چیه؟
⛱بی تفاوت باشید،
شادی چیزی نیست
جز داشتن سلامت تن
و یک حافظهی ضعیف..!
#آلبرت_شوایتزر
اینجا مملو از مردم شده
همه دارند گریه میکنند.
چرا احساس ضعف میکنم
همه لعن و نفرینم میکنند
از این نقش متنفرم، متنفر
خدایا منو ببخش
دیگه نمیتونم نقش بازی کنم...
دلم سر نهادن بر روی دامن ثارالله را میخواهد.
از من نخواه ادامه این نقش را بازی کنم...
اشک هایم سرازیر می شود
من این اشک ها را دوست دارم
مدت هاست منتظر این اشکم
ببار اشک من
از این مردم خجالت نکش
تو باید بباری تا من اوج مظلومیت حسین را درک کنم.
چشم ها به من خیره شده
دیگر نمیشود لرزش شانه هایم را از مردم پنهان کنم...
🖤💔🖤💔🖤💔🖤💔
@yaddashtmandeghar
#روستا_2
صدای جیرجیرک ها تازه به گوشم میرسد
مدت هاست گوش هایم به این صدا عادت نکرده بودند.
زمان زیادی میگذرد که به دلیل کرونا به روستا نیامده بودیم.
اما این بار دلمان را به دریا زدیم و مهمان روستای آستانجین شدیم
روستایی در دل دره
روستایی مملو از سرسبزی
روستایی که هم رودخانه دارد و هم کوه و جنگل
درست همان چیزی است که بنده به شدت عاشق سیمایش هستم.
اما جایتان خالی پشه هایش یک لحظه هم از ما جدا نمیشوند...
دو دستی خودمان را تحویلشان دادیم بدون هیچ چون و چرایی...
همواره احساس میکنیم چیزی از سرو کولمان بالا میرود
آفرین درست حدس زدید
این همان پشه های عزیز هستند.
اما ما هوای پاک و سرد این روستا را رها نمیکنیم
حتی اگر پشه ها کبابمان کنند.
ما مقاوم تر از این حرفا هستیم چون هم حشره کش داریم و هم پماد... 😁
22:18
00/6/2
@yaddashtmandeghar
من به قدرت خدا ایمان دارم🙋♀
اصلاََ ایمان من همون موقعی تقویت شد🔦
که ازدواج کردم.👰
انتخاب یک نفر برای ادامه زندگی خیلی مهمه
چون همین یک نفر یا باعث توقف تو میشه
یا باعث پیشرفتت 🙌
انتخاب زندگیتون رو با چشم باز بپذیرید 👌❣
🌈🐌🌈
@yaddashtmandeghar
سلام صبح جمعه تون بخیر 😇🌼🌸🌼🌸🌼
امروز سعی می کنیم کارهای عقب افتاده رو انجام بدیم 😬📒🖊🗄
⏳ البته یادتون نره که امروز حتماََ یک ساعت برای خودتون در نظر بگیرید و کارهایی که دوست دارید، انجام بدید💬 😍
با ما همراه باشید 🌝🍁🌝🍁