از همین دیروز
یه روزمرِگی مفید بگیم؟!
البته شاید با گفتنش بعضی از عزیزان اعتراض کنند و از کانال خارج بشن،
چون میدونم دین شون انسانیته!😉
🍀🌹🍀
از طلاهای دوران نوجوانی و قبل از ازدواج فقط یه دونه گردنبند زنجیر 💫 مونده بود!
یادگاری روزهای
پر از اشتیاق ، پر از تلاش ✨
پر از خنده و نشاط! ✨
روزهایی که تنها دغدغه ام خودم بودم!
نه خبری از جیغ و گریه های بچه بود
نه خبری از «مامان باهام بازی کن»
نه دغدغه ظرف های تلنبار شده ی داخل سینک!
نه غم «ناهار چی بذارم، شام چیه بپزم!!»
نه پاک کردن روی اجاق!
نه سر و سامان دادن یخچال!
نه انتظار لباس های همسر برای اتو کشیدن
نه ....
زمانی که خودم بودم و تنهایی و یه عااااالمه کتاب هایی که عاشق شون بودم
زمانی که هیچ گاه از خلوت خودم و کتابخونه ام سیر نمیشدم....
هر وقت این زنجیر نازک طلایی رو نگاه می کردم ، طی الوقت!! میشدم به دوران نوجوانی و جوانتری! 😁
به قول خواهرم
اون وقتها که خیلی شادتر بودم (منظورش بی مسئولیت و بی دغدغه بودنه)
آدمی که مسئولیت میگیره، کمی از گرماش رو میده برای وظیفه اش و معلومه کمی سرد میشه...
بگذریم
وقتی رهبری برای کمک به #جبهه_مقاومت حکم دادند، تصمیم گرفتم نصف پس اندازم رو برای کمک واریز کنم.
اما هر وقت تو آینه خودمو نگاه می کردم میدیدم، زنجیر طلاییم میگه:
خیلی منو دوست داری؟! 💫
دلت نمیخواد منو از دست بدی؟ از من خیلی خاطره داری؟
اون آخرای ذهنم بود که این زنجیر رو عاقبت به خیر کنم و بفرستمش جبهه!! اما فقط به خاطرِ خاطره هاش نمی تونستم!
تا اینکه طی اتفاقات پیچیده ای که در جریان فروش ماشین مون و همّ و غم های حساب نشده ای که ناگهان رخ داد!
متوجه شدم باید این زنجیر هم برای جبران خسارت ها فروخته بشه! ⚡️
یاد زمانی افتادم که این گردنبند تو آینه با من حرف میزد!
شاید اگه به حرفش گوش میدادم دچار این سردرگمی ها نمیشدیم
با همسرم صحبت کردم
گفتم اگه مسئله حل شد این زنجیر طلامو به آرزوش برسونم،
لبخند زد....گفت نذر قشنگیه، «تنفقوا مما تحبون»
همّ و غم ما، همون روز حل شد....
به طور معجزه آسا!
زنجیر طلایی به آرزوش رسید
، مادر همسر و خواهر همسر عزیزم هم وقتی دیدن این زنجیر عازم جبهه اس هر کدوم یه انگشترشون رو راهی کردن! 🤩
تنها یادگار دوران نوجوانی ام،
عاقبت بخیر شد! رفت تا به سهم خودش
دیگه به جای گردنبند بودن گردنْ زن استکبار باشه....
یادداشت های مشاور #عضوشوید👇
🖼 @Yaddasht_moshaver