eitaa logo
یادداشت ناب
1.2هزار دنبال‌کننده
30 عکس
5 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های شخصی من. این یادداشت‌ها شخصی است لطفاً بدون آدرس فوروارد یا کپی نکنید. بیش‌تر تو تلگرام هستم: https://t.me/yaddashtenab
مشاهده در ایتا
دانلود
آستانۀ تحمل ◇ حمید که تا دیروز از بازار محله می‌گذشت و تنه‌اش به تنۀ ده نفر دیگر می‌خورد عین خیالش نبود؛ چون تنومند بود و خوردن به این و آن خیلی برایش اهمیت نداشت. ◇ اما امروز که از روی موتور افتاد و دستش آسیب دید، کافیست دستِ کودکی به دستش بخورد، تا صدای فریادش تمام خیابان را پر کند. به راستی، چرا او که تا دیروز تنه‌خوردن از بزرگان برایش قابل اعتنا نبود، امروز اگر کودکی دست به او بزند صدای ناله‌اش در می‌آید؟! ■ ما وقتی از درون قوی و سالم باشیم، رفتار دیگران برایمان قابل تحمل است ولی آن‌گاه که از درون آسیب دیده و ضعیف شویم، دیگر تحمل کوچک‌ترین رفتار دیگران را نداریم و صدای فریادمان بلند می‌شود. 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
مثال ناب | مشکلات زندگی مشکلات آدم مثل سایۀ آدمه هر چی آدم بزرگتره سایه‌شم بزرگتره و هر چی کوچکتره سایه‌شم کوچکتره 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
تو در درون چگونه‌ای؟! ◇ این که آب جوش؛ ◇ سیب زمینیِ سفت را نرم ◇ و تخم مرغِ نرم را سفت می‌کند؛ ◇ یعنی مهم نیست پیرامون تو چگونه است 👈 مهم آن است که تو در درون چگونه‌ای؟! 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
دو بیتی ناب | فاضل نظری فقط به خیزشِ فواره‌ها نظر کردم فرودِ آب ندیدم، فریب از این خوردم 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
کود هستیم یا عود؟! □ شما یک شعلۀ آتش را زیر «عود» و زیر «کود» بگیرید! آتش را به جان هر دو انداخته‌اید؛ اما چرا از «کود» بوی تعفنش در می‌آید و از «عود» بوی عطرش در می‌آید □ آنگاه که عصبانی می‌شوی و آتش به جان و اعصابت می‌افتد؛👇 ببین «عود» هستی یا «کود»! 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
به قول رفیقم ◇ ما بد نبودیم! ◇ بلد نبودیم 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
راز سوختن شمع 🔥شمع از انسان دلخور بود که چرا او را آتش زد و نابود کرد؛ غافل از اینکه او به خاطر آتش‌زدنِ انسان نسوخت. بلکه به خاطر ریسمانی سوخت که آن آتش را در وجودش نگه می‌داشت و اجازه نمی‌داد تا خاموش شود و کاری کرد که در نهایت، شمع ذره‌ذره آب شد و نابود گردید. 😡 آتش کینه‌ها و نفرت‌ها خواه ناخواه به جان ما می‌افتد؛ اما در ادامه این خود ما هستیم که این آتش را در دلمان نگاه می‌داریم. مقصر اصلی، ریسمان نفس ماست که اجازه نمی‌دهد این آتشِ کینه خاموش شود، تا جایی که در نهایت می‌سوزیم و نابود می‌شویم. 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
دفتر مشق زندگی 📝 امشب نوبت من است که به دخترم املا بگویم و او بنویسد؛ یا بهتر است بگویم «دیکته» بنویسد؛ واژه‌ای که در کودکی یکی از ترسناکترین واژه‌های مدرسه بود. گر چه من همیشه نمرات خوبی در این درس می‌گرفتم ولی فضای کلی این درس برای خیلی‌ها ترسناک بود. بالاخص داشتن برخی معلمانی که آن روزها تنبیه کودکان یکی از بهترین راه‌های تسکین دردهایشان بود. 📖 غرض اینکه «دفتر مشق» آن روزها گر چه مشق شبانه بود ولی برای ماهایی که عمری را پشت سر گذاشته‌ایم «دفتر زندگی» بود. دفتری بود که به ما می‌آموخت زندگی، خط‌های بسیاری دارد؛ اگر در یکی از سطرها به آخر خط رسیدی نباید زندگی را تمام شده ببینی، بلکه باید نقطه بگذاری و چشم خود را به ناکامی‌ها ببندی و از سرِ خطی جدید، دوباره شروع کنی. ✏️ حتی اگر جایی را خراب کردی و با پاک‌کن آن قدر روی آن کشیدی که آن صفحۀ زندگی‌ات پاره شد، به جای خودزنی و ناامیدی و آه و زاری، آن کاغذ پاره‌شده را از دفتر زندگی‌ات جدا کنی و با جانی دوباره مشق زندگی‌ات را در برگه‌ای جدید بنویسی. 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
راز موفقیت 👨🏼‍🦳یکی از مشکلات آدم بزرگ‌ها این است که برای پاسخ، دنبال راه‌حل‌های بزرگ هستند، در حالی که خیلی وقت‌ها مشکلات بزرگ با راه‌های ساده حل می‌شوند. 👦🏼 کودکان اما این گونه نیستند، آن‌ها برخلاف ما آدم بزرگ‌ها اگر با مشکلی مواجه شوند دنبال راه‌حل‌های ساده و کوچکتری هستند. این عکس را که دیدم یاد یک داستان قدیمی افتادم که سال‌ها پیش خوانده بودم. آن داستان را با کمی تغییر برایتان می‌نویسم: ■ پدری مشغول مطالعۀ روزنامه بود و پسرش مدام حواس او را پرت می‌کرد، پدر برای اینکه پسرش را سرگرم کند تا بتواند روزنامه بخواند، صفحه‌ای از آن روزنامه را که عکسی از نقشۀ جهان داشت به پازل‌های ریزی تبدیل کرد تا پسرش برود و سرگرم چسباندن آن‌ها شود. □ پدر فکر می‌کرد مشکل بزرگی برای فرزندش درست کرده و او حداقل یکی دو ساعت درگیر درست کردن آن نقشه خواهد بود. اما پسرک پس از اندکی، نقشۀ جهان را به هم چسباند و با رویی خندان نقشۀ به هم چسبیده را آورد. □ پدر که مات و مبهوت به پسرش نگاه می‌کرد؛ از او پرسید: چگونه نقشۀ جهان را درست کردی؟ اصلاً مگر تو نقشۀ جهان را بلد بودی که این کار را کردی؟ □ پسرک پاسخ داد که نقشه جهان را بلد نبودم ولی آن طرف نقشه را که عکس یک آدم بود بلد بودم؛ آن را که درست کردم، این درست شد. این خیلی مهم است که ما به مشکلات از زاویه‌های مختلفی نگاه کنیم؛ شاید از یک زاویه برای ما راه حل نداشته باشد اما ممکن است از زاویه‌های دیگر راه‌حل‌های ساده‌تری داشته باشد. 👈 پس مهم‌تر از تلاش، هوشمندانه عمل‌کردن و مهم‌تر از انجام یک کار، نحوۀ انجام آن کار است. 👈 «یادداشت ناب»
🔹 مثل خیاط باش □ پارسال یک سفر ۱۰ روزه به یکی از شهرهای ایران داشتم، در آنجا یک خیاط ماهر را می‌شناختم، پیش او رفتم و سفارش دوخت یک لباس را که از قبل نوبت گرفته بودم دادم و او برایم دوخت. واقعاً در کارش مهارت داشت و در لباسی که دوخته بود به شدت احساس راحتی می‌کردم. □ امسال هم قرار شد یک سفر چند روزه به آن شهر داشته باشم، برای همین به این فکر افتادم تا سفارش دوخت یک لباس دیگر را به او بدهم، پس به او زنگ زدم و گفتم که با همان سایز قبلی که از من گرفتید یک شلوار دیگر برایم بدوزید، اما او قبول نکرد؛ یعنی اصرار داشت که باید دوباره اندازۀ من را بگیرد و من هر چه پشت تلفن اصرار کردم که قد و اندازه‌ام فرقی نکرده ولی او قبول نمی‌کرد؛ □ منطقش این بود که مشتری‌های زیادی داشته که در طول یک سال سایزشان تغییر کرده؛ برای همین حیثیت کارِ خودش را با اصرار من به حراج نمی‌گذارد. □ من آن لحظه ناراحت شدم که سفارش مرا قبول نکرد ولی بعد که با خود فکر کردم دیدم چه نگاه زیبایی است که می‌شود انسان‌ها به یکدیگر داشته باشند؛ ای کاش ما آدم‌ها این گونه به یکدیگر نگاه می‌کردیم؛ ای چه بسا این آدمی را که پارسال دیده‌ام در طول این یک سال تغییر کرده باشد. ■ چرا باید آدم‌ها را همیشه با همان ذهنیت قبلی قضاوت کنم؟ چرا اگر سال‌ها پیش خطایی مرتکب شده‌اند، تا آخر عمر معیار قضاوتمان همان خطای گذشتۀ آن‌هاست. ■ به راستی ای کاش مثل خیاط‌ها بودیم و هر از گاهی این قانونمان بود که شخصیت آدم‌ها را دوباره اندازه‌گیری کنیم. 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
نان سنگک پست بعد 👇
نان سنگک ◇ دیشب توفیق شد تا زودتر بخوابم و در ادامۀ این توفیق، صبح زود، سرزنده و سرحال از خواب برخیزم و قبل از آن که آفتابِ گرم طلوع کند، خودم را به پارک پشت خانه برسانم و در کنار درختان چنارِ سر به فلک‌کشیده، روی نیمکت‌های چوبی پارک بنشینم و در آن هوای خنکِ صبح‌گاهی، اکسیژن‌های دست‌نخوردۀ امروز را تا انتهای شش‌هایم نفس بکشم. ◇ روی آن نیمکت چوبی که نشسته بودم، از دور نانوایی سنگک آن طرف خیابان را دیدم و ناخودآگاه به یاد کلیشه‌های زندگی دهۀ شصت افتادم، حس نانواییِ سر صبح و دم‌کردن چایی برای صبحانه و بازکردن پنجره‌های اتاقی که این روزها تنها منظرۀ آن، آپارتمان‌های سر به فلک‌کشیدۀ عصر مدرن هستند. این حس عجیب نوستالوژی بی‌اختیار مرا به صف نانوایی کشاند تا دو عدد نان سنگگ داغ و تازه را برای صبحانه بخرم و با خودم ببرم. ◇ نان‌ها را که گرفتم روی توری آهنی جلوی نانوایی پهن کردم و در کارزاری سخت، به جنگ سنگ‌های چسبیده‌شده به نان سنگک افتادم؛ سنگ‌هایی که نان نیستند و نباید همراه با نان به خانه ببرم. آن قسمت‌هایی از نان که پخته شده بود، به راحتی سنگ‌هایش جدا می‌شد ولی آن قسمت‌هایی از نان که پخته نشده بود، برای کندن سنگ‌ها از آن باید به زور متوسل می‌شدم؛ در نهایت هم در این نبرد سنگ و نان، سنگی که حاضر نبود از نان جدا شود، دستم را سوزاند و حس خنک صبح‌گاهی را در وجودم به آتش کشید. ◇ قید آن قسمت نان را زدم و با همان سنگ جدا کردم و کنار نان‌های مردۀ جلوی نانوایی انداختم و همانجا سوگند خوردم با نوشتن یک یادداشت، انتقامم را از آن سنگ سخت بگیرم که نوشتن تنها راه آرام‌شدن من است؛ پس این گونه نوشتم: ◇ ما انسان‌ها خمیرهای نانی هستیم که باید در تنور دنیا روی سنگ‌های دنیا پخته شویم و هر چه پخته‌تر شویم دل‌کندن‌مان از این دنیا راحت‌تر است. «اهل ایمان» نان‌هایی هستند که در تنور دنیا به پختگی رسیده‌اند، پس مرگ برای آن‌ها به همان اندازه راحت است که وقتی نانِ سنگگ را از تنور در می‌آورند برخی سنگ‌ها خودشان می‌افتند، اما «اهل دنیا» که هنوز به پختگی نرسیده‌اند، به این سادگی‌ها از دنیا جدا نمی‌شوند بلکه دنیا را باید به زور از آن‌ها جدا کرد. 👈 آن روز که حسین‌بن‌علی (ع) تنها به کربلا می‌رفت؛ کسانی او را تنها گذاشتند که به دنیا چسبیده بودند و حب دنیا نمی‌گذاشت تا از دنیا دل بکنند و به یاری کسی بشتابند که برترین انسانِ روزگار آن‌ها بود. ◇ چون هنوز به این پختگی نرسیده بودند که اگر دنیا را هم می‌خواستند باز باید سراغ حسین‌بن‌علی (ع) می‌رفتند، چون او خودش را با مردم در بیت‌المال یکسان می‌دید ولی یزید خودش را در اموال تمام مردم شریک می‌دانست. به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
شیر سالم و فاسد 🥛شیر سالم و خراب در حالت عادی شبیه هم هستند و شما برای تشخیص آن دو از هم باید آن‌ها را بجوشانید؛ اگر از هم پاشیده و بریده بریده شد، آن شیر خراب و فاسد و در غیر این صورت سالم است. 😡ما انسان‌ها نیز در حالت عادی همه سالم به نظر می‌رسیم، اما هنگامی که به خشم می‌آییم و آتشِ غضب تمام وجودمان را می‌گیرد آن موقع معلوم می‌شود که «سالمیم» یا «خراب و فاسد» شده‌ایم! 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
بازی زندگی 🔹زندگی مثل بازی الاکلنگ است؛ اگر می‌خواهی دیگران برای بالابردنِ تو کاری کنند، تو نیز باید برای بالابردنِ آن‌ها کاری کنی. 🔹اگر بخواهی همیشه آن بالا بمانی و کوتاه نیایی، لذتی از بازی زندگی نخواهی برد. 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆
دو بیتی ناب | احسان انصاری در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من راز نگهدارترم... 👈 «یادداشت ناب»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجۀ بحث‌کردن با آدم احمق 🔹 وقتی مطمئنی که حرفت درسته، دیگه نیازی نداره برای اثباتش به یک «آدم احمق» این قدر خودتو به زحمت بیندازی! 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆