حرم ارباب، خلوت است. خنک است. بهشت است. خادم های کشوانیات خیلی با احترام برخورد میکنند. انگار با زبان چشمهامان، همدیگر را خیلی تحویل میگیریم. زبان هم را نمیفهمیم، زبان سر را. ولی به عشق ارباب توی چشمهایمان یک تشکر هست. توی چشمهایشان، خوشآمدی.
اولین زیارتی است که این همه خلوتی توی حرم را تجربه میکنم. همه جای حرم را یکبار عوامانه، طواف میکنم. یک گوشه دنج پیدا میکنم. مینشینم یک کنار. جمع و جور تر از جسه کوچکم. سر در گریبان روضه زمزمه میکنم. تار، زائر هایی را میبینم که از جلویم میگذرند. همه چیز در پس زمینه پخش میشود...
باز قرآنی برمیدارم. باز میکنم. شروع میکنم به خواندن. با قرائت. یاد استاد حسنین میافتم. الحلو؛ و یاد این که همه گفته اند حتما اگر دیدی اش سفلی یادت نرود.
ارباب شب عاشورا قرآن خوانده است؛ با عشق؛ یکی از بچه ها شب های احیا، تا صبح با رفقای قاریاش، شبزنده داری میکند. محفل قرآن میگیرند. تا صبح تلاوت میکنند. من در جمعشان نبوده ام. فقط برایم تعریف کرده. یادش میکنم. به بهانه این یادکردن، اسم هفت هشت نفر را که توی ذهنم هست، میآورم. به ارباب میگویم خیلی التماس دعا گفتهاند. برای بعضیشان دعا میکنم که ازدواج کنند؛ این وسط از یکی هم خیلی گله میکنم. خیلی!
آب یخ توی حرم ارباب روضه است خودش؛
روضه آخر را که نوشیدم، میروم برای سعی صفا و مروه!
بیرون با فاطمه وعده کرده ام.
°°°
دست هم دیگر را جوری گرفته ایم که خیلی تابلو و توی چشم نباشد. زیر مسقف های بینالحرمین، همینطور که باد پنکه ها و آب آبپاش هایش بهمان میخورد، قدم میزنیم. از احکام حج میگویم. از سعی و تقصیر؛ از این که فاصله صفا و مروة |علی الظاهر| ۳۷۷ متر است. مثل حرم ارباب و سقای حرمش؛ آیه ان الصفا و المروة من شعائر الله را میخوانم. حسین شعائر الله است؟! اشاره میکنم که در محضر امام باید با آرامش راه رفت، هروله نمیکنیم. عین عین حج که نیست! نگاهم را از روبه رو برمیگردانم و نگاهش میکنم. سوالی میکند و در حد خودم جوابی میدهم. دستش را فشار میدهم. حج عتبات چه ماهعسلی است.
#کربلا
#دهم
#حج_عتبات
#ماه_عسل
@yaddashthaykhatkhorde
.