کتاب °آتشبدوندود° هفت جلد است.
که حالا در سه مجلد چاپ میشود..
جلد اول سه تا داستان دارد:
گالان و سولماز
درخت مقدس
اتحاد بزرگ
داستان اول دوروز پیش تمامشد. خواندمش؛ بعد از مدت ها که میخواستم شروعش کنم.
کتاب پر است از اسمهای جالب. ریتم نسبتن تندی دارد. شخصیتهای فراوان. شخصیت پردازی فوق العاده عمیق. صحنهپردازی های دراماتیک و جذاب و بکر و بدیع؛ و پایانبندی عالی..
دیالوگها آنقدر زیباست که گاهی دو صفحه دیالوگ یک شخصیت خواننده را اصلا از متن خسته نمیکند. و نکته بسیار مهم این که زباندانی نویسنده، به هیچوجه به رخ خواننده کشیده نمیشود. هرچند قدرت قلم و ظهور و بروز این قدرت در متن کاملا مشهود و مشخص است.
#دوم
نادر، زمانی را در ترکمن صحرا زندهگی میکرده. داستان از تجربه زیسته نادر خیلی وام گرفته. نادر توی کتاب از عشق ترکمنی حرف میزند. از کینه ترکمنی؛ از غیرت یک سوار تفنگ به دست، از وفا و رفاقت و یکدندهگی؛ داستان خیلی تعلیق دارد.
کنار همه اینها بسیار سخت خوان است برای کسی که نادر نخوانده! ولی، به رفتن توی اعماق ترکمن صحرا و زندگی کنار این همه شخصیت میارزد.
#سوم
امشب بعد از خواندن قسمت زیادی از کتاب دوم، درخت مقدس، فقط از سر فضولی، رفتم تا آخرین کیلومتر کتاب هفتم؛
لب پایان آتش بدون دود..
و حیفم آمد این خلوص نادر را با مخاطبم شریک نشوم..
و البته لذت خواندن واژه واژه یادداشت نادر ابراهیمی را..
بدون تکلف و رسمی بازی های سرسری همیشهگیام،
تقدیم با احترام:
🪴
کتاب دوم دیشب تمام شد،
من حالا،
تازه کتاب سوم را شروع کردهام..
چه لذتی دارد..
☺️
آخیش
روحم آزاد شد..
این حالم که فروکش فرمود..
کتاب بعدی که شروع شد،
از #آتش_بدون_دود کلی مینویسم..
احتمالا امشب من خواب آلنیاوجا را میبینم، خواب اینچهبرون، خواب جنگل وسط صحرا..
امروز ۴۱ صفحه از کتاب ششم را خوانده ام؛
مجلد سوم #آتش_بدون_دود از صبح کنار کتاب های دیگر روی میز من است.
کتاب های اول تا سوم را خیلی با سرعت خواندم.
کتاب چهارم هم خوب تمام شد اما کتاب پنجم خورد به امتحان و منبر و فاطمیه و جلسه و جزوه و تدریس و خلاصه که پوستم کنده شد تا تمامش کنم.
ولی خط به خط کتاب را با عشقی وصفناپذیر نیخواندم.
به یک نتیجه هم رسیدم.
من فعلا آدم نوشتن از #آتش_بدون_دود نیستم!!
قرار گذاشتم از وقتی کتاب چهارم را دست گرفتم، از #آتش_بدون_دود بنویسم. اما حدود یکماهی است دستم به نوشتن نمیرفت.
|یادداشتها| را که باز میکردم، میدیدم قرار گذاشته ام که از کتاب بنویسم. و هربار چون نمینوشتم بیرون میرفتم.
☁️☁️☁️
اگر اعتقادی نداشتم به این که نوشتن، ما را به هم نزدیک و نزدیکتر میکند و آنگونه رابطهای میان ما بوجود میآورد که در شکل یافتن زندگی آیندهی ما موثر است، و ایمانی نداشتم به اینکه زبانم، زبان گروه بزرگی از افراد ملت من است، با اطمینان میگویم که به همان کار حیابداری بانک، یا میرزایی بازار قناعت میکردم، یا میرفتم روی یک تکه زمین کار میکردمو با وجدان به ظاهر آسوده به ساختن یک زندگی کاملا شخصی احمقانه رضا میدادم...
و هنوز هم اگر روزی به چنان نتیجهای برسم و بدانم که با نوشتن، کاری به سود همهگان از پیش نخواهم برد، بیشک باز میگردم؛ چرا که نوشتن _برای من_ چیزی جز درد نبوده است.
نادرابراهیمی
۴۷/۲/۲۳
کاش میشد فکرم را برایت بفرستم،
که یک روز تمام پر از تو بوده است.
نامه کامو به ماریا
#استوری
هرگز به آنقدری که میپری قانع نباش. هرگز نگو که بیشتر از این ممکن نیست، دائم از خودت عبور کن.
#آتشبدوندود
من عاشق طلبگیام هستم..
علارغم این که عمیقن باور دارم، ما طلبه ها در این خاک کاری نمیکنیم، و البته که روز طلبه هم یک شوخی ژلهای هست، ولی به مناسبت روز طلبه:
طلبگی خالص عشق است. و طلبه یک عاشق.
و عاشق نیمبند نمیشود، یا با تمام وجود، یا اصلا نه!!
😊❤️
@yaddashthaykhatkhorde
🪴
اما کلمه به کلمه این کتاب با ایمان بر این که ادبیات، بهخصوص داستاننویسینو، یک هنر تام و ناب است، نوشته شده است. با این باور که: هنر روایت قصه، در محاصره زوزه درندگان شبشکار، بر گرد آتش شبانه، با وصال نخستین کلمات زیر سقف دود زده غار، و در چشم های جادویی حیوانات دیوارنگاره ها، قوام گرفته، و تا زمانی که آخرین انسان، بل در سکوت مرگ شهری ویران، کنار آتشی که بر افروخته، در خرابهای، خاطرهای را به خاطر خود مرور کند، و یا حتی یادی را به یاد آورد، بقا خواهد داشت..
#بریده_کتاب
📚ارواح شهرزاد
📎شهریار مندنیپور
@yaddashthaykhatkhorde
🪴