eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
169 دنبال‌کننده
285 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸خاطره ای از شهید سیدمیلاد مصطفوی در حق یکی از دوستدارانش 👇👇👇👇 🔸یه بار یه کار فرهنگی برای شهید سیدمیلاد مصطفوی انجام دادم و برای هزینه اون کار یه تیکه از طلامو که خودم با حقوق خودم خریده بودم فروختم 🎁و برای آقاسید یه کار فرهنگی انجام دادم هیچکس متوجه نشد حتی پدر و مادرم فقط خودم و سید و خدا دونستیم سر نماز به آقاسیدمیلاد گفتم سید هیچی نمیخوام ازت فقط نشونم بده که تو زندگیم هستی😭 موند و ‌ اومد من خیلی دوست داشتم برم کربلا ولی جور نمیشد😔 و تا اون موقع هم کربلا نرفته بودم خیلییییییییی بیقرار بودم و گریه میکردم شب و روزم شده بود گریه برای دیدار 😭😭💔 یه روز نزدیک اربعین خیلی دلم گرفته بود یه دلنوشته نوشتم و فرستادم کانال شهید مصطفوی در باب کسی که از اربعین جامونده بود...💔 بلافاصله یک نفر به مدیر کانال پیام داد و گفت کی این رو نوشته⁉️ گفت فلانی گفت من کربلاشون رو میدم بره کربلا گفت مشکل هزینه نیست جور نمیشه براشون گفت من میخوام هزینه بفرستم هدیه شهید مصطفوی هست شماره کارت بدین‼️ گیج شده بودم خلاصه از اون اصرار و از من انکار گفت هدیه از طرف سیدمیلاده من دقیقا یک میلیون و دویست برای سید برای اون کار فرهنگی هزینه کرده بودم 🔸اون شخص که ندونستم کی بود همون مبلغ که برای شهید هزینه کرده بودم رو ریخت به کارتم😧 تا چند روز گیج و منگ بودم خلاصه اینکه من نرفتم کربلا و تصمیم گرفتم هزینه کربلامو هدیه بدم به شخص دیگه✨ گفتم سیدمیلاد کربلا نرفت و کربلاشو هر بار میداد ولی خیلیی بیقرار بودم برای دیدار کربلا ولی به سیدمیلاد گفتم سید ببینم چی میبینم😭 گفتم سید جانم تو چطور از کربلا گذشتی و هر بار کربلاتو هدیه میدادی به شخص دیگه😭😭😭 هزینه رو ریختم برای یک شخص و اون بنده خدا رفت کربلا😭😭 رو دادم به اون شخص گفتم بنداز حرم آقا امام حسین علیه السلام 🌱 نیت کردم و گفتم خادم شهدا و ارباب بمونم😭😭😭 اون شخص از اومد. . . و من. . . برای اربعین بعدی از طرف کشوری نمیدونم از بین چند هزار نفر انتخاب شدم⁉️ برای خادمی کربلا و برای اولین بار رفتم کربلا و در دویست قدمی حرم آقا ابوالفضل علیه السلام در کریم اهل بیت علیها السلام چهارده روز خادم الحسین شدم. 😭😭😭😭😭 🌺 @yadeShohadaa
سلام خواب شهیدابراهیم هادی را دیدم ناراحت بود میگفت چرا چادرتان را کنار گذاشتین ؟اخه خیلی از چادریهای فامیلمون مانتویی شدن تازه قم هستیم وقتی که شهید هادی بلند شد که بره دوباره گفت چادرتان را کنار نگذارید و از ریل راه اهن رد شد و رفت به طرف بیابونی . 🥀
🌹 ✨شهدا خیلی حواسشون به همه چیز هست این هم یک ازخودشهید برای این دوست گلمون هست ان شاءالله که خیر باشه.. 💔
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#شهیدعلی_عابدینی...🌹
👆🏼👆🏼 💠من خودم جریان خوابی که از دیدم رو براتون توکانال گفتم اتفاق جالبش این بود که توسط یک واسطه با مادراین شهید بزرگوار اشنا شدم و این دوستم جریان خوابم رو به مادرشهید گفته بودن و ایشون هم برام پیام ارسال کردن این قضیه هم زمان تولد شهید بود چقد اون روز ذوق کردم ازین اتفاق واین رو یک دونستم.. پیام های مکالمه بنده با رو هم ارسال میکنم درکانال بعنوان یک خاطره😊 @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#پیام_مادرشهیدعلی_عابدینی👆🏼👆🏼 💠من خودم جریان خوابی که از #شهیدعلی_عابدینی دیدم رو براتون توکانال گف
❤️ به مادرشهید عابدینی🌸👇👇 سلام علیکم بر مادر اولیای خدا شهید علی عابدینی... امیدوارم که حالتون خوب باشه مادرم... متن پیام تون رو فاطمه سادات برام ارسال کردن خیلی خوشحال شدم ممنونم از توجه تون و دعای خیرتون❤️🌸 پسرا معمولا مامانی ان😊روی مادرشون رو زمین نمیندازن میشه از علی اقا بخواهید برای منه روسیاه هم دعا کنه؟ دعام کنن ک عاقبت بخیر بشم و کسی باشم که برای دین شیعه مفید باشه دعام کنند که منم بتونم تواین قافله عشق یه سهمی داشته باشم😭😔 مادرجان من کلا اسم فرزند عزیز شماروهم نشنیده بودم اما درعالم رویا نام شون رو روی یک لباس نظامی دیدم بعدها رفتم سراغ اطلاع که متوجه شدم ایشون ازشهدای مظلوم خانطومان هستن😔 خوش به سعادت تون مادرم بخاطر تربیت چنین فرزندی خوش به سعادت تون که شماهم دراین قافله عشق سهمی دارید ماروهم از دعای خیرتون محروم نکنید دعای شما بدجور خریدار داره... بنده کلا نسبت به شما حس عجیبی دارم کلا ارامشی قشنگی در چهره شما نهفته است همیشه در گلزارشهدا وامامزاده ها وحرم مطهر اقاعلی بن موسی الرضا نایب الزیاره شما بودم. امروز تولد شهید بنیت اقاصاحب الزمان شکلات بخش کردم در گلزارشهدای گمنام انشاالله مورد عنایت شهید قرار بگیریم خیلی خییلی باعث افتخارم هست که مادرشهید منه نالایق رو دعا کنند خیلی دعام کنید مادرجون بدجور مشکل دارم دعام کنید منم عاقبت بخیر بشم و پیش اهلبیت روسفید.. ببخشید باحرفام خسته تون کردم ☺️ التماس دعا @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#پیام_مادرشهیدعلی_عابدینی👆🏼👆🏼 💠من خودم جریان خوابی که از #شهیدعلی_عابدینی دیدم رو براتون توکانال گف
سلام مرا به سادات برسانید ان شاءالله که حاجت رواشوند وهرچه ازخدا وشهدا خواستند موردعنایت خداوند قرارگیرد از اینکه ماراقابل دانسته وپیام داده ممنونم امیدوارم که مکان مقدس که شهرامام رضا هست سلامت باشد التماس دعای خیر دارم چشم اگر لیاقت داشته باشم برای عاقبت بخیری شما وخانواده محترمتان دعامیکنم امیدوارم که در راه ترویج فرهنگ ایثار وشهادت قدم بردارید وبارفتار وگفتار خود باعث خوشنودی قلب حضرت فاطمه زهرا باشید وفرزندان زهرایی تربیت کنید التماس دعا من توسط یکی ازدوستانم که واسطه اشنایی من بامادر این شهید عزیزشد🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به به چه خبرای خوب خوبی بمن میرسه این روزها.. کلی انرژی میگیرم ازین که تو جمع شهدایی شما که اکثرا خانواده شهدا هستید حظوردارم.. 🌹پدر ایشون هم به لطف اقاامام حسین وشرکت در زیارت نیابتی کربلا اقا دعوت شون کرده.. @yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#حاجت_روایی_به_مددامام_حسین_امام_زمان_وشهدا به به چه خبرای خوب خوبی بمن میرسه این روزها.. کلی انرژی
محرم امسال بواسطه زیارت نیابتی کربلای معلی که داشتیم این اتفاق قشنگ افتاد براشون. بازهم میگم زیارت نیابتی ها خودش یجورایی دعوت نامه هست🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سیده 😊 من هم بالاخره بعداز یک سال پیدا کردم. البته خودش اومد سراغم .... دیشب خواب دیدم که منو تو رفتیم کربلا و اونجا حرف از پیدا کردن دوست شهید شد٬ منم گفتم اتفاقا من هم دنبال یک دوست شهیدم ... تو همون عالم خواب فردی اومد پیشمون وگفت ؛شنیدید که حاجت زیاد میدن و دوستدار زیادی دارن؟؟؟ منهم گفتم پس منم ایشون رو به عنوان انتخاب میکنم😍 ❤️خیلی خوشحالم چون دوست شهیدم رو درعالم خواب اون هم در کربلا خودشو بهم نشون داد..... ❤️امید وارم لایق دوستی با شهدا باشم. 😍✌️ 🥀
🕊شهدا حواسشون به همه چیز هست فقط کافیه از ته دلتون صداشون کنید. من اراده خاصی به شهیدحججی.سرمزارشونم رفتم.من دوستدارم همسرم طلبه ویاپاسدارباشن امامشکل جهیزیه دارم.یک شب خواب دیدم سرمزارشون هستم دارم درددل میکنم باایشون.انگشترقشنگی دستمه اهداش میکنم برای مزارایشان.ازعالم پرسیدم گفت مشکلتاشهیدحل میکنه 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«عج» همه چیز از روزای بچگیم شروع شدهمون روزایی که با سن کمم فهمیدم خوندن دعای سلامتی امام زمان واسم راهگشاست وقتی به تنگنا میخوردم سوالی رو بلد نبودم ی دعا میخوندم واون رفع میشد ازم. کم کم این باور قوی ترشد. روزا موقعه ناراحتیم بلند حرف میزدم باامام زمانم😊😊میگفتم از بی پناهیم وآخرش دلم رو مولام نوازش میکرد. ومن بعد از درد دل شادشادبودم پرانرژی بودم. بزرگ ترشدم. دغدغه هام بیشتر دردودل میکردم باسیدمهدیم. شعرمیگفتم براش. تو قالب دلنوشته حرفامو میزدم. ی جوری بود اون روزا اشک خودم که هیچ اشک هرکی دلنوشته رو از زبون من میشنید میچکید. هیچ دفعه ای نبود که من ازش چیزی بخوام وبهم نده یا آرومم نکنه. ممنونش بودم که همیشه هوام رو داشت وداره. ی روز توی سال هایی که غرق شده بودم توی دنیای آدم بزرگا گفتم چرا نگاهم نمیکنی من خستم از گناه. نماز استغاثه خوندم. گفتم کمکم کن من جز شما کسی رو ندارم ندارم. بعداز اون روز رفتیم یهوویی جمکران. اونجا بازم دعا کردم وگریه فهمیدم دعوت شدم تا حاجت روا شم. وآقای مهربون من باز من از من جدا کرد وبرای خودش شدم. این باور که اگه متوسل شدی به حضرت حاجتت رو میده. این باور که راهی جز سیدمهدی نیست.راه اول وآخر ایشون هست رو با دیدن فیلم کرامت شفای یه پسرنوجوان سنی مذهب اهل زاهدان فکر میکنم بود بدست آوردم. باور اینکه هیچی نمیشه من صاحب دارم من غریب نیستم... :گمنام @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛این داستان در مورد فردی است که عاشق دختر همسايه شده بود. او برای رسيدن به عشقش هر کاری می‌کند ولی در آخر متوسل به درگاه امام زمان (عج) می‌شود، که با عنایت حضرت صاحب الزمان (عج) از بیماری نجات یافت و به دختر مورد علاقه‌اش رسید. نکات بسيار تامل برانگيز در اين داستان وجود دارد. از جمله اينکه زيارت وجود مقدس حضرت می‌تواند نصيب هر کسی شود (و اين نيست که خاص عرفا يا خواص باشد) و ثانيا برای ديدار حضرت لازم نيست که حتما درخواست بسيار عارفانه‌ای داشته باشی. ظاهرا کيفيت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اينکه هر چی می‌خواهی را خالصانه طلب کنی. شيخ باقر کاظمی مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که شيخ محمد حسن سريره نام داشت. او در سلک اهل علم، مرد با صداقتی بود. بيمار بود و در نهايت تنگدستی و فقر و احتياج زندگی می‌کرد. حتی قوت و غذای روزانه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف می‌رفت تا اين که قُوت و آذوقه ای برايی خود تهيه کند امّا آنچه به دست می‌آورد او را کفايت نمی‌کرد . با همين حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده‌اش خواستگاری کرده بود اما فاميل های آن زن، به سبب فقر و تهی‌دستی شيخ، به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود. هنگامی که تهی دستی و بيماری او شدت يافت و از ازدواج با آن زن ناامید شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه رود تا بلکه حضرت صاحب الامر (عجل اللّه فرجه) را از ناحيه‌ای که نمی‌داند ببيند و مراد خود از او بگيرد. شيخ باقر می‌گويد: شيخ محمد گفت: «من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه! هنگامی که شب آخر فرا رسيد شب زمستانی و تاريکی بود و باد تندی می‌وزيد و کمی هم باران می‌باريد و من هم در دکّه‌های درب ورودی مسجد کوفه يعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمی‌توانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سينه‌ام می‌آمد به داخل مسجد روم و با من هم چيزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و اين وضعيت، سينه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشيده و دنيا در چشمم تيره شده بود و با خود فکر می‌کردم که اين 39 شب به پايان رسید و اين آخرين شب است و من کسی را نديدم و چيزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار اين سختی عظيم هستم و اين همه سختی و مشقت و ترس را در اين چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن ياس و نااميدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود. در همین زمان که در فکر بودم و کسی در مسجد نبود، آتشی روشن کردم تا قهوه‌ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم. زيرا عادت به آن داشتم و نمی‌توانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسيار کم بود. ناگهان شخصی را ديدم که از ناحيه در اول, به سوی من می آمد. هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم اين عرب بيابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در اين شب تاريک  نمی‌توانم بمانم و اين امر هم بر اندوه من اضافه کرد. در اين بين که من در انديشه بودم او نزديک من آمد و به من را به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من متعجب شدم از اين که او اسم مرا می‌داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او می‌روم . از او سوال کردم از کدام قبيله هستی؟ فرمود: «از بعضي از آنها.» من شروع کردم به شمردن طوايف اعراب اطراف نجف. او در پاسخ جواب می داد: «نه !!» و من هر طايفه‌ای را ذکر می‌کردم او می‌فرمود: «از آنها نيستم.» اين امر مرا خشمگين کرد و به او گفتم: «آری تو از طريطره هستی» و اين را به صورت استهزا گفتم و اين لفظی است که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: «چيزی بر تو نيست که من از کجا باشم اما چه چيز سبب شده که تو به اينجا آمده ای؟» من به او گفتم: «برای چه سوال می کنی؟» فرمود: «ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی.» من از حسن اخلاق و شيرينی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم ميل به او پيدا کرد و او هر مقدار سخن می‌گفت محبت من به او زيادتر می‌گشت. براي او سيگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود: «تو بکش من نمی کشم.» در فنجان برای او قهوه ريختم و به او دادم، او گرفت و کمی از آن نوشيد و باقی را به من داد و فرمود: «تو آن را بنوش.» من آن گرفتم و نوشيدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشيده بود اما محبت من هر آن به او زياد می‌شد. به او گفتم:« ای برادر! خداوند تو را در اين شب به سوی من فرستاده تا انيس من باشی.» آيا با من نمی‌آيی که نزد قبر مسلم(ع) برويم و آنجا بنشينيم و با يکديگر صحبت کنيم؟» فرمود: «با تو می‌آيم اما جريان خودت را بگو.» من نیز جریان خود را به او گفتم: «من واقع را
برای شمامی گویم من در نهايت فقر و نيازمندی هستم. از آن وقتی که خود را شناختم و با اين فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سينه ام بيرون می‌آيد و معالجه آن را نمی‌دانم و به دختری از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پيدا کرده‌ام و به سبب تنگدستی ميسر نشده است که او را بگيرم. گروهی از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند که در حاجت‌های خود  بهصاحب الزمان(عج) متوسل شو و به همین خاطر چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بيتوته نما که او را خواهی ديد و حاجت تو را برآورده سازد و اين آخرين شب از چهل شب است و من در اين شب چيزی نديدم و در اين شب ها من تحمل مشقت های زيادی کردم و اين سبب آمدن من و اين خواسته ها و حوائج من می‌باشد.» آن شخص در حالی که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود: «اما سينه ات خوب شد و اما آن زن را به زودی می‌گيری و اما تهی دستی و فقر تو باقی می‌ماند تا از دنيا بروی.» من هيچ توجه به اين سخنان نداشتم و به او گفتم: «به کنار قبر مسلم نمی‌روی؟» فرمود: «برخيز»، برخاستم و متوجه جلوی خود بودم. هنگامی که وارد زمين مسجد شدم به من فرمود: «آيا نماز تحيت مسجد نمی خوانی؟» گفتم: «چرا می‌خوانم»، سپس او نزديک شاخص که در مسجد است ايستاد و من هم پشت سر او به فاصله ايستادم و تکبيرة الاحرام گفم و مشغول قرائت سوره فاتحه شدم. من مشغول نماز بودم و سوره حمد را می‌خواندم. او نيز فاتحه را قرائت می‌نمود اما من قرائت احدی را همانند او از زيبايی نشنيده بودم. در آن هنگام با خود گفتم: «شايد اين شخص صاحب الزمان (ع) باشد و ياد سخنان او افتادم که دلالت بر آن می‌کرد.» هنگامی که اين مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود. ناگهان نور عظيمی او را احاطه کرد که ديگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمی‌ديدم اما او همچنان نماز می‌خواند و من صدای او را می‌شنيدم. بدنم به لرزه افتاد و از ترس نمی‌توانستم نماز را قطع کنم. پس نماز را به صورتی که بود تمام کردم و نور از سطح زمين به بالا متوجه شد و من ندبه و گريه می‌کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهی می‌نمودم. به او گفتم: «شما صادق الوعد هستيد و مرا وعده داديد که با من نزد قبر مسلم برويم»، در آن هنگام که با آن نور تکلم می‌گفتم ديدم آن نور به سمت حرم مسلم حرکت کرد و من نیز با او حرکت کردم. آن نور داخل حرم شد و در بالاي قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گريه و ندبه می‌کردم تا فجر دميد و آن نور عروج کرد. هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود: «سينه ات خوب شد.» ديدم سينه‌ام صحيح و سالم است و ديگر سرفه نمی‌کنم و يک هفته بيش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسايه را آسان کرد و از جايی که گمان نمی‌کردم فراهم شد. اما فقر و تهی‌دستی‌ام همچنان باقی ماند همان‌طور که حضرت صاحب الزمان (صلوات اللّه و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين) خبر داده بود.
چقد عالی بود این عنایت😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«عج» 🔴سید کریم پینه دوز؛ مردی که 19 سال آقا امام زمان(عج) به دیدنش میرفت... نامش سید کریم محمودی بود؛ حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند. همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند. آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود. راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند: شبی در عالم خواب، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم. آن حضرت فرمودند: «در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن.» از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم. 🔺وقتی توسل و صبر، گره ها را باز کرد مهلت اجاره خانه تمام شده بود، کنار دیوار چادر زده بود و خودش اسباب اثاثیه را توی کوچه آورده بود و با ناراحتی روی یک صندلی کهنه نشسته بود و به آقایش متوسل شده بود. آقا آمده بود و بهش گفته بود: «سید نگران نباش! اجدادمان هم مصیبتهای زیادی کشیده اند.» سید لبخندی زده بود و به شوخی گفته بود: «درست است آقا جان! اما هیچ کدام به درد اجاره نشینی مبتلا نشده اند!» حضرت مهدی(عج) تبسمی کرده بودند و فرمودند: «منزل درست می شود.» و به صبح نرسیده کسی آمده بود و گفته بود خواب دیده که حضرت ولی عصر(عج) به او فرموده اند: «برو، فلان خانه را، در فلان خیابان بخر، به اسم سید کریم محمودی...» و در طول یک شب تا صبح خانواده بی سرپناهش، صاحب خانه شدند. 🔺آزمایش وفای عهد صدای قدمهای کسی روی سنگهای کف مغازه توجهش را جلب کرد. سرش را که روی کفش خم کرده بود، بالا آورد. لبخندی صورتش را پوشاند. «شمایید آقا!» برای چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسی گرمی کرد. طبق عادت همیشگی، آقا روی صندلی رو به رویش نشست. سید سرش به کار گرم شد. «کفش ما را هم می دوزی؟» «بله آقا جان! بعد از اینکه این 3 تا کار تمام شد مال شما را هم می دوزم.» سید سرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش میرزا را باید بعد از نماز تحویل بدهد. خوش قولی و مهارتش در بازار معروف بود. آقا دوباره پرسید: « سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟» کریم لحظه ای دست از کار کشید و لبخندی زد. دست بر چشم گذاشت و گفت: «چشم آقا جان! این 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم می دوزم.» دوباره مشغول شد. دستهای کریم انگار با سوزن و کفش بازی می کرد. دوباره آقا فرمود: «سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟» این بار کریم کفش را رها کرد. عبا را روی دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت. با لبخند شیطنت آمیزی دست در کمر آقا انداخت و محکم نگهش داشت. سرش را نزدیک گوش مبارک حضرت (عج) برد و گفت: «من غلام و نوکر و خاک پای شمایم، این همه مرا امتحان نکنید! اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید.» آن گاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان، تایید فرموده بودند... 📕 زندگینامه آقا شیخ مرتضی زاهد، محمد حسن سیف اللهی ،ص50. نقل قول از استاد کاظم صدیقی @yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️👇 💠چه بسيارند مشکلاتي که در سايه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره هاي کوري که تنها به دستان شريف آن بزرگواران باز مي شوند. هرگاه با دلي شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شويم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهيم، بي ترديد نا اميد از درگاه پرفيض و برکت شان باز نخواهيم گشت💔.. ✍يک روز حضرت آيت الله لنگرودي (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) چنين بيان فرمودند: به لطف و عنايت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، يکي از موتورهاي هواپيمايي که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس هاي پرواز تصميم گرفتند با همان وضعيت هواپيما را به حرکت درآورده، پرواز کنند. در بين راه موتور ديگر نيز دچار نقص فني شد. مهمان داران وضعيت را اضطراري اعلام کردند و خبر دادند که هواپيما در آستانه سقوط است. مسافران با شنيدن اين سخن، به سراغ من که تنها روحاني هواپيما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعاي ويژه اي بخوانم. من به صراحت به آنان گفتم که: «تنها کسي که مي تواند کاري براي نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) است؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شويد.» مسافران با تضرع و اضطراري حقيقي، حضرت مهدي (عج) را صدا مي زدند و از ايشان مدد مي جستند. ناگهان مهمان دار هواپيما اعلام کرد که نقص فني به کلي برطرف شده و ديگر هيچ خطري ما را تهديد نمي کند. پس از آن که هواپيما در فرودگاه جده به زمين نشست، خلبان که فردي روسي و کمونيست بود، نزد من آمد و توسط مترجمي از من سؤال کرد که آيا آن کسي که شما از او درخواست کمک مي کرديد، عيسي بن مريم (ع) بود؟! با تعجب علت سخنش را جويا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت يکي از موتورهاي هواپيما خراب بود و در حين حرکت نيز موتور ديگر دچار نقص جدي شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنيم تا آن که يک باره تمام خرابي ها برطرف شد. پس از فرود که به سراغ هواپيما آمده ايم، مي بينيم در حالي که ما در پرواز بوديم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات ديگري به جاي آن بسته شده است؛ چنين چيزي تنها معجزه است.» سپس من برايش توضيح دادم که کسي که ما صدايش مي کرديم امام دوازدهم ما شيعيان است، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمي نجات مان داد، او خود مسيحا دم است و عيسي مسيح در رکاب ايشان است. خلبان که بسيار مشتاق شده بود، از اسلام و تشيع پرسيد و من آن قدر برايش توضيح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شيفتگي تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتين را به زبان جاري کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خويش را در کنار من و تمام مسلمانان و شيعيان به جا آورد و نامش را نيز «سلمان» گذاشت. آري، به برکت يک معجزه، بسياري از مسلمانان نجات يافتند و فردي که تشنه يافتن حقيقت بود، به سلک شيعيان در آمد ❄️ @yadeShohadaa
💫 برای حاجت هایتان به شهدا متوسل بشید.🌷 هرشهیدی یه حاجتی میده🔐 🔓 یکی کربلا 🔓 یکی مشهد 🔓 یکی ... 💫 مادری می گفت : دوتا پسر دارم، بینشون اختلاف افتاده بود و بدجور با هم کینه کرده بودن،کار به جای باریک داشت میکشید. رو به عکس کردم و از ته دل بهش رو زدم و التماسش کردم که رابطه ی بین دوپسرم درست بشه وصلح و آشتی بینشون برقرار بشه. قسم میخورد میگفت هنوز ۲۴ ساعت نشده بود که پسر کوچکترم از خواب بلند شد و خودش اومد به داداشش سلام کرد و باهم آشتی کردن، من معجزه ی توسل به رو به عینه دیدم. 🌷آره ،خیلی قشنگ آدمها رو به هم میرسونه، خلاصه تو وصلت ، حاجت میده🔓 هم وصلتِ صلح و آشتی 🤝 هم وصلتِ ازدواج🎊💍 خیلی از جوانها هم برای سر گرفتنِ ازدواجشون با خلوص نیت به متوسل شدن و گره مشکلشون باز شده و به هم رسیدن🎊💍 اگه حاجت داری بسم الله