فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تحول😍✨
این قسمت:
تحول رقیـهخآنمِحسیـنۍ🌱🌹
@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💍آغاز زندگی مشترک یک زوج مهدیشهری در حرم شهدای گمنام این شهر...
@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊روایت عاشقی پدر و پسر در جبهه چیلات:
🌹سید ابراهیم و سید حسن اسماعیل زاده در آغوش هم پیدا شدند💞
@yadeShohada313
#عنایات_شهدا
💠خوابی که رویای صادقه بود
🕊تازه بادنیای #شهدای_مدافع_حرم آشناشده بودم. اوایل اصلا باور نمیکردم که #مردجوانی بخوادازهمه نعمتهای دنیوی دست بکشه📛 و در دیار غریب بادشمنان بجنگه👊
🕊تا اینکه، یکی از #شب_جمعه های ماه #محرم بعداز عاشورای سال۹۴خواب عجیبی دیدم🗯 توعالم رویا دیدم در #بین_الحرمین یه مصلای بزرگ با دیوار های سفیدرنگ ساخته اند. معماری این مصلی خیلی زیبا بود😍
🕊همه رزمندگان #سوریه باحالتی کاملا محزون😔 ومتضرعانه اقتدا به سردار حاج قاسم #سلیمانی کرده بودن حاج آقا باحالتی کاملا معنوی👌 ودرحال قنوتش اشک ریزان😭 دعای «ربنا امنا سمعنا منادی ینادی» رومیخوندن
🕊وهمه #رزمندگان هم صدایی میکردن
یک دفعه تابوتی⚰ آوردن که پیکر یه شهید🌷بود حاج اقا وسایر رزمندگان احترام ویژه ای به این #شهید کردن. متعجبانه 😟پرسیدم این شهیدکیه⁉️
🕊آقاسردارگفتن #وحید_نومیه، که بیدار شدم. فکرم تاوقت #نمازجمعه مشغول بود. بعدازادای نماز جمعه📿 و عصر در مصلی٬مکبر گفتن امروز شهیدی داریم ازدیار عشقـ❤️ که #شهید ظهر عاشور است.
🌹منم که شرکت درتشییع شهدا رو رفتم. وقتی بنراین شهید🌷رودیدم کاملامنقلب شدم😭مخصوصا وقتی تابوتشو دیدم و اسم شهید رو خوندم خوابم تعبیرشد وتامسیر خونه 🏘فقط گریه کردم😭
🕊اولین #۵شنبه این شهید در #گلزارشهدا🌷 با مادروخواهرش آشنا شدم درمراسم #اربعینش اومدبه خوابم وبه مراسمش دعوتم کرد😍مسجدی که نمیشناختم توکدوم مسیره #خودش تو عالم معنا راهشو نشونم داد الانم با مادر وخواهرش ارتباط💞 دارم.
💠حسن ختام این #دلنوشته ام
#آقاوحید ازت ازته دل❤️ممنونم که دستموگرفتی؛ شفاعتم کن✋🏼
#شهید_وحید_نومی_گلزار
@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠درخواست یک مادر #شهید از مردم: حداقل به دیدار ما بیاید👆
🕊پهلوون های محله رفتن واز شون مونده یه کوله بار خاطرات، اونا که جاشون بهشته اما.
«طول عمر مادراشون صلوات»
@yadeShohada313
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
💠درخواست یک مادر #شهید از مردم: حداقل به دیدار ما بیاید👆 🕊پهلوون های محله رفتن واز شون مونده یه کول
کلا من خودم ارتباط با خانواده شهدا رو خیلی دوست دارم و گاهی به برخی خانواده های شهید اشناها سر میزنم واقعا زندگی شیرین وپراز معنویت دارن...
توصیه میکنم شماهم اگر خانواده شهیدی اطراف هست یه هدیه بگیرید و برید خونشون وازشون تشکر کنید حس قشنگیه...❤️
درسی که از قاسم بن الحسن علیه السلام گرفتم ✅
شب عاشورا از امام زمانش پرسید : آیا فردا من هم کشته می شوم ؟
یا صاحب الزمان ! منم برای شما کشته می شوم ؟
منم به درد شما می خورم ؟
منم عاقبت بخیر می شوم ؟
منم شهید میشم ؟ 🌷
می دانم لیاقت ندارم ، اما شما می تونی دستم را بگیری
از آن جملاتی که جدت در گوش زهیر گفت ، در گوشم بگو و متحولم کن 🌷
*اللهم عجـلِّ الولیـكَ الفـرجْ*
#کرامات_شهدا🌹
🕊برای این که خواب، او را از #نماز_شب محروم نکند، ساعت⌚️کوک می کرد تا به موقع بیدار شود.بعد از #شهادتش شبی، در همان اتاقی که نماز شب
می خواند، درست در همان ساعت از نیمه شب چراغ اتاقش #روشن شد!!!
منبع:«روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی ص77
راوی: خواهر #شهیدسیدهادی_جناتی»
@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ی سختِ شهادتِ امام زمان!😭😭
✅آیا میدانید بعد از شهادتِ امام زمان، امام حسین بر بدنِ مُطهر ایشان نماز می خواند و حکومت جهانی ایشان را ادامه میدهد؟
#استادعالی
@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥علاقه شدید دخترشیعه شده ارمنستانی به شهید مجید قربانخانی، شهید ابراهیم هادی ،شهید #حاج_قاسم_سلیمانی وشهید رسول خلیلی
@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈عنایت حضرت زهرا به یک شهید
#اللهم_ارزقناشهادت
32.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تحول✨
ــــ
سرگذشتیجذاب
اززندگیدختریکه
باسخناناستادرائفیپورمتحولشد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️دختری که به راهیان نور رفته بود
برای خوشگذرانی و #متحول شد
🕊 @yadeShohada313
عنایت شهید حمیدسیاهکالی مرادی به دختر بی حجاب.ogg
10.08M
❄️عنایت #شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی🍁به دختر بی حجاب.
راوی: آقای ملاحسنی🍃🌷
❄️ @yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تحول✨😍
اینقسمت:تحول خانم فرشته امیرے نیا
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
حکایتی عجیب از خواب یک دکتر در این روزها!!!!
خوابی که شهید لنگری زاده از او گله داشت....
شنبه هفته گذشته خواب دیدم حسینه پادگان لشکربودیم
عده ای ازبرادرهای
سپاهی و بسیجی هم نشسته بودند تو یک حلقه
اخرحلقه حاج قاسم🌹بود
بنده هم گوشه ای نشسته بودم
شهیدلنگری زاده🌹 بایک سینی چایی امد تو وجلوی همه اقایون گرفت.
تارسیدبه حاج قاسم
اخرین چایی تمام شد!!!
داشت می رفت من گفتم اقای لنگری من چایی نمی خورم.
برگشت طرف من گفت:
واسه شما قهوه گذاشتم منتظرم آب جوش بیاد
بعدم گفت:
چند وقته آمدی؟؟؟
گفتم دوهفته ای می شه
گفت:
تو این مدت رفتی ببینی مادر من چطوره؟؟؟😔
خواستم بهانه بیارم گفتم:
بخداهفته اول حالم خوب نبود ولی باشه به زودی می روم😞
⬅گفت فقط ادعاتون می شه که ماهارادوست دارید
حتی یک بار هم نرفتین مادر منوببینی😔
گفتم:
باشه بخدامی روم قول می دم
گفت همین امروزبرو
گفتم چشم حتما
بیدار شدم ساعت ده بود
رفتم تا ساعت 3بعداز ظهر مریض هارو ویزیت کردم.
یکی از مریض ها زنگ زد وقت ملاقات خواست.
گفتم نهاربخورم می ایم
اما بعدازنهارسردم شد
لرزم گرفت مجبور شدم پتوبگیرم دورم خوابیدم
دوباره خواب دیدم خانه
یکی از مریض ها هستم
تاواردشدم دیدم شهیدلنگری جلوم گرفت😢
گفت :
اینا دارن اینجا غذا می خورن تا تموم میشه توبروخانه ما
گفتم:
الان نمی شه بعدا می روم
گفت:
دارم می گم ایناسفره انداختن برو پیش مادر من
یه دفعه از خواب بیدار شدم ساعت 3/30بود😥
وای خیلی دیرم شده بود
تاپانصد دستگاه هم راه زیادبود سریع آماده شدم حرکت کردم.
وقتی رسیدم ساعت ۴ بود
رفتم خانه مریضم
تاواردشدم دیدم سفره انداختن دارن عذامی خورن!!!!
(درست عین خواب)
تو نرفتم سریع برگشتم
رفتم خانه شهیدلنگری پیش مادرشون....
بعدازاحوال پرسی
مادرشون گفتن:
ازقبیل ازعیدی نرفتم مزارشهداپیش غلام رضا😔
دلم تنگه....
گفتم پاشو باهم بریم
و باهم رفتیم 🌹مزارشهدا🌹
جاتون حسابی خالی
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
4_6035027262514922233.mp3
2.26M
لحظات قبل از #شهادت شهید غلامرضا لنگری💔
رضا برگرد... رضا برگرد...
روحشون شاد و یادشون گرامی🕊🌸
@yadeShohada313
#گمنام
مادر یکی از شهدای مفقود الاثر به مشهدمقدس مشرف میشود واز محضر امام هشتم (ع) تقاضا میکند که فرزندش برگردد پس از توسل ؛ همان شب خواب میبیند نوری وارد منزلشان در شیراز شده و همه جا نورانی است .
بلافاصله با شیراز تماس تلفنی میگیرد؛ به ایشان میگویند بلی فرزندت پیدا شده وهم اکنون اورا آورده اند ..آن عزیز یک غواص بود که پیکرش در ساحل اروند رود پیداشد .
ما از این حادثه الهام گرفتیم که شهیدان نورهایی بودند که ما از دست دادیم ؛باید دوباره آن ها را جستجو کنیم بیابیم ...
منبع :کتاب کرامات شهدا صفحه 33
راوی: سردار باقرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما دانلودکنید.
شفا دادن امام رضا علیه السلام👆😭
@yadeShohada313
#عنایت_شهیدابراهیم_هادی
شفای بیمار با دعای توسل شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی🌹
🌸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند يكباره مردی سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.
🌸بــا رنگی پريده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
🌸ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توی گود. خودش هم آمد وسط گود.
🌸آن شب ابراهيم در يك دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوز دل برای آن كودك دعا كرد.
آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گريه ميكرد.
🌸دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد!
با تعجب پرسيدم: كجا ⁉️
🌸گفت: بنده خدائی كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده.
🌸بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همين ناهار دعوت كرده.
🌸برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آماده رفتن میشد.
🌸اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🗣دوست شهیدم #ابراهیم_هادی
@yadeShohada313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلیپ تکان دهنده یک دختر تهرانی🌹✨
" از دور، دور کردن و ماشین شیشه دودی تا مزاحم شدن چند پسر برای این دختر"
﷽
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال قبل اتوبوسی{🚐} از دانشجویان{👩🏻} دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.
چشمتان روز بد نبیند… {😳}
آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.
آرایش آنچنانی{💄}، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.»👰}
اخلاقشان را هم که نپرس…{😡} حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند{😀} و مسخره میکردند{😍} و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد!
گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…{🤔}اما…
سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم
خندیدند{😁} و گفتند: اِاِاِ …
حاج آقا و شرط!!!
شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟{🤔}
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! {😁}
حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از
جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…!
دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...{🙏🏻}
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته {🔥}و قبرهای آنها بیحفاظ است…
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم …
اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف{♂} و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.{🤗}
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا
!
به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...{}
برای آخرین بار دل سپردم.
یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...{🌳}
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود{😳}.
طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند{😌}
سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند {😭}
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد.
هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم.
قصد کرده بودند آنجا بمانند.
بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...
به اتوبوس{🚌} که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ {🤔}
چیزی نگفتند.