📌 «می خواهیم برویم،
زنده بودن ما امروز در گروه رفتن ماست...»
🔹این فیلم کوتاه، آخرین تصویر ثبت شده از قامت و چهره ی شهید مهدی باکری،
تنها چند ساعت قبل از شهادت فرمانده است...
◇ در این تصویر آقا مهدی با شهید احمد کاظمی به جمع سایر فرماندهان می پیوندد(ظاهراً حین عملیات بدر می باشد.)
◇◇ ادامه و قسمت دوم فیلم در شرق دجله در عملیات و شرکت در جلسه قرارگاه است؛
◇ که در این این فیلم فرمانده قرارگاه و سه فرمانده لشکر دیده می شود.
◇ این جلسه در نزدیکی و زیر آتش دشمن برگزارشده است..
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #شرق_دجله
📽 فیلم // تصاویر خاطره انگیز از منطقه عملیاتی #عملیات_بدر --- از آبراه های جزایر مجنون و موانع در هم پیچیده عراقی ها و دژ خاکی خندق
⚪️ #عملیات_بدر ، ۱۹ اسفند ماه ۱۳۶۳ در منطقه عملیاتی #شرق_دجله_عراق انجام شد. رزمندگان اسلام در اولین روزهای عملیات موفق به شکست دشمن و تصرف مناطق زیادی شدند ، اما بعداً به دلایلی مهمات و نیروهای پشتیبانی به خطوط نبرد نرسید و باعث پیشروی عراقیها شد. رزمندگان بعد از هفت روز نبرد سنگین و نزدیک و تن به تن به عقب بازگشتند...
14.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸دعای روز اول ماه مبارک رمضان
🔺یادمان شهدای بیت المقدس
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
🔺یادمان شهدای چذابه
https://eitaa.com/yade_shohada
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
🔸یادمان شهدای فتح المبین
https://eitaa.com/yade_shohada
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
🔸یادمان شهدای شلمچه
https://eitaa.com/yade_shohada
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان
🔸یادمان شهدای طلائیه
https://eitaa.com/yade_shohada
🌹این عکسی که مشاهده میکنید معروفه
به نردبان #شهادت...
تمام افراد حاضر در عکس #شهید شدن ....
عکس جالبيه ...
جالبتر اینه که نردبان ته نداره ...
یعنی میشه یه پله هم واسه ما گذاشته باشن....!!
https://eitaa.com/yade_shohada
📸 این عکس معروف را عکاس فرانسوی به نام ژان پاولوفسکی در آستانهی بهار سال ۱۳۶۴ مصادف با ۱۸ مارس ۱۹۸۵ گرفته است.
🔹آن روز استخبارات عراق، خبرنگاران را به منطقهی عملیاتی شرق دجله بُرده بود و این عکس، معروفترین یادگار آن روز شد: یک جوان ایرانیِ شهید شده در جنگ عراق علیه ایران که میان گلهای بهاری آرمیده بود...
https://eitaa.com/yade_shohada
25.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 این یک دعوت فوق العاده خصوصی از شهید آوینی درباره خودشناسی برای شما است.
🔸این دعوت انسان ساز را رد نکنید. اثر بیدار کننده وجدان ها در این کلیپ را با هم ببینیم!
https://eitaa.com/yade_shohada
💠 خاطره ای از عملیات خیبر (زمستان ۶۲)
راوی: مرتضی رضاییان
▫️پیکر شهید اکبر زجاجی ( معاون حاج همت ) چگونه از خط مقدم به عقب برگشت .
به گزارش خبرنگار ويژهنامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، يادمان هفته دفاع مقدس بهانهاي است براي عدد اينکه پاي صحبت يادگاران هشت سال ايثار و از خود گذشتگي بنشينيم و از فرهنگ غني آن سالها بهرهاي ببريم تا يادمان نرود آنچه نام شهدا را ماندگار کرد، نه چگونه جنگيدنشان، بلکه براي ديگران فدا شدنشان بود. نوشتهاي که ميخوانيد خاطرهاي از مرتضي رضاييان يکي از رزمندگان حاضر در عمليات غرورآفرين "خيبر" است.
چند روزي ميشد که عمليات شروع شده بود، ما کمي دير رسيده بوديم، اما از حال و هوای دو کوهه معلوم بود که وسعت عملیات و شدت درگیری اونقدر زياده که حالا حالاها مهمونيم.
دومین بارم بود که تو این عملیات به خط مقدم میرفتم؛ خيبر عمليات سختي بود و بچهها خيلي خسته و فرسوده شده بودن، يه شب یکی از فرماندهان اومد و گفت تو جزیره نیرو خیلی کمه شما هم اگه خدا بخواد تا فردا منتقل ميشيد عقب و نیروی تازه نفس جای شما رو ميگيره، بعدشم ادامه داد که میدونم خسته هستید، ولی امشب رو بايد یه کانال و جان پناه تو عرض جاده حفر کنید تا نیروی بعدی که مياد راحتتر مستقر بشه و از تيررس دشمن در امان باشه.
ما که تو اين چند روزه از شدت خمپارههای 60 دشمن به تنگ اومده بودیم، خوشحال شدیم که براي استراحت برميگرديم عقب.
محل استقرارمون جوري بود که جادههای موازی و متقاطع، آبهای جزیره رو تقسیم میکرد و خشکیها رو بهم وصل میکرد، آبهای جزیره عمق زیادی نداشت و منطقه مردابی و هور بود، نمیدونم جنس خاک جادهها از چی بود، ولی مثل سیمان و بتن سفت بود هر چی با بیلچه و کلنگ کوچکش میزدیم، زمين کنده نميشد و حفر کانال پيش نميرفت. از طرفي هم به فرماندمون قول داده بوديم تا صبح يه کانال تو عرض جاده برای سنگرگيري و حفاظت یگان بعدی حفر کنيم.
خسته و کوفته بوديم چند ساعتی شب از نيمه گذشته بود و ما مشغول کندن زمين بوديم، تو اون تاريکي و سکوت خوفآور هور، صدای بیل و کلنگ کمی به بهمون دلداری میداد، آخه تعداد نيروهايي که اونجا بوديم به انگشتاي دست هم نميرسيد.
یکدفعه با صدایی دست از حفاری برداشتیم و حواسمون رو جمع کردیم، یکی از برادران با علامت شناسایی داد و جلو اومد، چهرش آشنا بود، به نظرم از بچههای ستاد لشکر بود، از ما پرسید چه میکنید و ما هم توضیح دادیم، خسته نباشید گفت و ازمون خواست تا تو يه کاري کمکش کنیم.
وقتی از ماموريتي که به عهدمون گذاشته بودن براش گفتيم، خندهای کرد و گفت، ساده نباشيد تو اين موقعيت جزیره به این آسوني نیرو جابهجا نمیشه! پس الان بياين به من کمک کنيد و بقيه کارتون رو فردا انجام بديد. وقتي فکر کرديم ديديم راست ميگه خودمون هم با سختي و بدبختي تونسته بوديم براي عمليات وارد اين منطقه بشيم.
کاري که اون برادر از ما ميخواست اين بود که برای انتقال پيکر يک شهيد که جلوتر از خط مقدم و نزديک عراقيا جا مونده بود، بهش کمک کنیم. ما چند نفر هم که خسته و خوابآلوده بوديم از شنيدن اين حرف تعجب کرديم و از پذيرش حرفش امتناع کردیم.
اما اون رزمنده با زبون شيرين و نرمش موفق شد من و يک نفر ديگه رو راضي و با خودش همراه کنه، نمیدونم چرا باهاش همراه شدیم، آخه موقعيت منطقه طوري بود که امکان داشت اون يه نیروی نفوذی دشمن باشه و بخواد ما رو اسیر کنه یا بکشه، دليلمون هم براي اينکه همراهيش نکنيم قانع کننده بود! ولی در هر حال همراهش رفتیم.
کمی تو جاده به سمت عقب(سمت نیروهای خودی) برگشتیم، یه جاده فرعی و کم عرض بود که من تا اون موقع بهش دقت نکرده بودم و مستقیم به جاده دیگری که تقریبا با جاده محل استقرار ما موازی بود رسیدیم، از اونجا هم به سمت محل استقرار دشمن رفتیم.
جادههاي جزیره، جادههای خاکی هستند با اختلاف یکی دو متر از سطح آب و با کنارههای شیبدار و بسیار لیز؛ اینجا هم با عمق بیشتر آب و ارتفاع جاده که حدود 3 متر از سطح آب بالاتر بود همون وضعیت رو داشت.
برای اینکه از سوي عراقيا شناسایی نشیم از کنار جاده حرکت میکردیم، فکر کنم 2 کیلومتر از خط مقدم جلوتر رفته بودیم که به یک پیکر شهید رسیدیم، که با حالت "چمباتمه"روي زمين افتاده بود و تقریبا بدنش سفت و خشک شده بود، تصورمون اين بود که سنگرش با آرپیجی یا 106، هدف گرفته شده بود.
👇👇