eitaa logo
موسسه شهید یادگار اسکندری 🇵🇸
345 دنبال‌کننده
332 عکس
72 ویدیو
1 فایل
«موسسه فرهنگی‌هنری سردار شهید حاج یادگار اسکندری_ شهرستان ایذه» 🇵🇸🇮🇷 ارتباط: @yadegar_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ایمــا|ima🛍
🌟فراموش نکنید، با خرید بیش از یک جلد کتاب، ارسال رایگان به شما هدیه داده می‌شود.
موسسه شهید یادگار اسکندری 🇵🇸
https://eitaa.com/yadegar_izeh
|🕊 آقا اصغر طبق عادت همیشگی، شب قبل از رفتن به مکان‌های خاص و مهم لباس‌ها را شسته و اتو می‌زنم و کنار تخت آویزان می‌کنم. حتی جوراب‌هایم را جفت کفش‌ها گذاشتم که فردا معطل نشوم.آلارم گوشی را فعال کردم که مبادا خواب بمانم.با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم، خنکی آب وضو به جانم طراوت بخشید. از شوق فردا تا رسیدن وقت ملاقات بارها زود‌تر از به صدا درآمدن زنگ موبایلم بیدار شدم.بعد از خوردن صبحانه با مادرم سوار تاکسی شدیم. خانه آقای بندری را نمی‌شناختم محله برایم آشنا نبود. در مسیر به بیرون خیره شدم دنبال نشانه‌ای از خانه آقای بندری. تا چشمم به بنر بزرگ سر کوچه خورد خیالم راحت شد که مسیر درست است و به موقعه حاضر می‌شوم. کمی در سایه درخت نارنج کوچه منتظر بقیه دوستانم شدم تا با هم به خانه‌ی شهید مشرف شویم. خانه ای دو طبقه با پلاکارد‌های تبریک و تسلیت. وارد شدیم تابلوی آقا اصغر در کنار تصویر حاج قاسم در کنج خانه به ما خوش آمد می‌گفت. دختران شهید مانند سروهای سبز و استوار در کنار مادر ایستاده بودند. با دیدن ۴دختر قد و نیم قد شهید دلم به لرزه افتاد، قلبم را برای روضه‌های زینب آماده کردم. با خود گفتم الان است دختر اشک امانش را بگیرد و بی تاب پدر شود؛ اما خبری از زجه و مویه و ناله نبود. آنها روح پدر را در کنار خود یافته بودند که این چنین آرام و باوقار بودند. آنجا آیه‌ی "و لا تحسبن الذین اقتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا" برایم زنده شد. تقسیر عینی آیه جلوی چشمانم بود. در این افکار بودم که زهرا خانم دختر بزرگ شهید برایمان از پدر گفت از رابطه‌ی گرم و صمیمی‌شان، از سفر اربعین عجیب امسال‌شان از خلوت‌های شبانه پدر دختری. باصلابت سخن می‌گفت. از پدر از نمازهای عاشقانه‌ی بابا، از شوق و علاقه‌ی پدر به شهید و شهادت، از آرزو‌های پدر برای دخترانش. مادر، نورای دو_سه ساله را در بغل جا به جا کرد و صحبت‌های دخترش را اینگونه تکمیل کرد: آقا اصغر خیلی به معنویات توجه می‌کرد و تربیت دخترها برایش خیلی مهم بود و عجیب دخترانش را دوست داشت. البته دخترا هم پدر را جور دیگر دوست داشتند. مانند رفیق بودند برای یکدیگر. گاهی که درد ساچمه‌ها امان پدر را می‌برید دستان کوچک و گرم زینب و زهرا شفای تن خسته پدر می‌شد و پدر با ماساژ دخترا آرام می‌گرفت. ایشان در ستاد مبارزه با مواد مخدر شهرستان ایذه خدمت می‌کرد. وجدان کاری و مسولیت‌پذیری‌اش زبانزد همه بود. ایشان در انتخاب رفیق بسیار دقیق و نکته سنج بود. هیچگاه ندیدم نماز اول وقتش ترک شود. حتی زمانی که برای اولین بار در درگیری باچند خلافکار در روستا‌های اطراف مجروح شده بود و درد زیادی را تحمل می‌کرد، می‌دیدم که به سختی نمازشان را در اول وقت ادا می‌کند. آبان هر سال خمس را پرداخت می‌کرد و به این کار التزام خاصی داشت. مدتی بود برای عملیات مهم و بزرگ کشف کاشت مواد مخدر در یکی از روستاهای صعب العبور شهرستان آماده می‌شد؛ ۳/۵تن ماری جونا که قرار بود به دست جوانان شهر بیافتد و جوانان شهر را بی چاره کند. آن روزها از شهادت زیاد حرف می‌زد و با دخترا خیلی بیشتر صحبت میکرد. شب آخر ازم قول گرفت که مراقب دخترا باشم و ازم خواست تا آخر ماه بدهی که به یکی از دوستانش داشت را پرداخت کنم. خیلی مراقب بود که درآمدش پاک و حلال باشد. تعجب کرده بودم که چرا از من خواست بدهی را بپردازم مگر خودش قرار بود کجا برود ؟! آن شب شوق عجیبی برا فردا داشت بعد از نماز صبح آماد‌ه‌ی رفتن شد. خداحافظی کرد و راهی مبارزه با تبهکاران باند خانمان سوز مواد مخدر شد. بعد از ظهر همان روز خبر دادند که آقای بندری تیر خورده. در دلم آشوب شد. ولی با خود گفتم چیزی نیست دوباره مجروح شده ان‌شاءالله که زنده است. اما ساعتی بعد خبر شهادتش آتش به جانم زد و قلبم را فشرد. همکارانش می‌گویند: نامردان به صورت همیشه تمیز و مرتب همسرم تیر زده بودند و اصغر با صورت به زمین افتاد و همان‌جا در میدان نبرد آسمانی شد. اما چه می‌توان گفت؟ این آرزوی اصغر بود، امضای شهادت را از مدت‌ها قبل از امام حسین (ع)در کربلا گرفته بود. بی‌قرار بودیم و آرام نداشتیم دخترا به خصوص زینب خیلی گریه می‌کردند و بهانه بابا را داشند. بعد از مراسم باشکوه آقای بندری کنار مزار رفتم و سر روی قبر گذاشتم از جان و دل اصغر را صدا زدم و توسل کردم که کمکمان کند گفتم : «خودت قلبمان را تسلی بده، توان و صبرم را زیاد کن تا از پس زندگی بدون تو بر بیایم.».الحمدالله که خودش آرام دل ناآرامم شد و مرا تسلیم خواست خدا کرد. کمی بعد زهرا خانم سینی چای و خرما را در میان ما چرخاند. بعد از صرف چای و قرائت فاتحه خود را به آغوش دختران و‌همسر شهید کشیدیم و برایشان طلب عافیت و صبر کردیم. نزدیک اذان ظهر بود که خانه‌ی پر نور و صفای شهید اصغر بندری را ترک کردیم. ✍🏻 معصومه شیروانی https://eitaa.com/yadegar_izeh
هدایت شده از انیمیشنی‌ها ✊🏻
. به نام خدای مهربون🌱 هنرجان😊✨ با همه تماس گرفته بودم و ساعت و مکان رو اطلاع دادم. هنوز هیچ کدوم از بچه ها رو ندیده بودم ولی اشتیاقی که پشت تلفن می‌دیدم، باعث میشد که انگیزه و شوق منم برای دیدنشون بیشتر بشه🥹. بلاخره روزی که انتظارش رو می‌کشیدم، رسید. آفتاب بالا اومده بود‌. خودم رو به مسجد رسوندم و چشم چرخوندم تا مکان کلاس رو ببینم. استندهای بنفش رنگ که مشابه همون پوستر کارگاه بود، راهنمای من شد تا راهم رو پیداکنم. از پله‌ها بالا رفتم و وارد کلاس شدم. صندلی های چوبی عسلی رنگی کنار هم چیده شده بودند و پرده‌های آبیِ قشنگِ آخر کلاس که روی آن مدرسه هنری دردانه نوشته شده بود، فضا را هنری‌تر و زیباتر کرده بود‌. بچه‌ها یکی بعد از دیگری می‌اومدن و روی صندلی‌ها می‌نشستند. دیدن چهره‌های کنجکاو و مشتاقشون برای من امیدبخش بود. حالا دیگه همه اومدن بودن. معلوم بود اومدن چیز جدید یاد بگیرن. از همین رو وقتی استاد وارد کلاس شد، همه سکوت کردن و منتظر موندن تا استاد شروع کنه. استاد هم برای شروع توپ رو توی زمین هنرجو ها انداخت و از بچه‌ها خواست تا خودشون رو معرفی کنن و از هنرهاشون بگن... همه هنری بودن و یه جورایی دستی بر هنر داشتن. استاد با اینکه میدونست همه مقداری کار هنری انجام دادن از صحبت هاشون معلوم بود که میخواست به بچه‌ها بفهمونه که دید بازتر و متفاوت تری نسبت به هنر داشته باشن و سعی کنن به هنرشون جهت بدن...😎 جمع کاملا هنری شده بود و من از عقب کلاس بچه‌ها رو می‌پاییدم و هیجان زده از اون همه استعداد بهشون نگاه میکردم. خب بچه‌ها!!! اصلا میدونید انیمیشن یعنی چی؟ هر کدوم جوابی می‌داد و سعی میکردن به جواب درست برسن.... بعد از یه بحث مفصل رفتیم تا یه کوچولو هنر ببینیم😁 دیدن هنر و آثار هنری و صحبت درباره اون، بچه ها رو به تکاپو و فکر کردن وادار کرده بود. خیلی‌هامون هنوز توجه چندانی به کارهای هنری نمی‌کردیم ولی اون قسمت باعث شد بیشتر روی کارهای هنری تامل کنیم و تلاش کنیم هدف و پیام اونها رو بفهمیم و از حل کردن همچنین معمایی لذت ببریم. استاد ادامه داد که باید بیشتر هنر ببینیم تا درک بهتری از هنر پیدا کنیم و دیدن کارهای هنری خوب، افق جدیدی رو نسبت به هنر به ما نشون میده... رسیدیم به بخش جذاب ماجرا و شروع کردیم به دیدن انواع انیمیشن. این بخش برای من که خیلی جالب بود و مقداری درموردش صحبت کردیم. خب حالا دیگه وقتش رسیده بود که اولین استارت‌ها رو برای شروع کار بزنیم 😎✊🏻 -بچه ها؟؟ به نظرتون مهم‌ترین بخش انیمیشن سازی چیه؟ بعضی‌ها کاراکترها رو مهم‌ترین قسمت می‌دونستن ولی اگه ماجرا و داستانی برای اون کارکتر نداشته باشیم که دیگه به درد نمی خوره.. بعضی ها هم درست حدس زده بودن. داستان مهم‌ترین عنصر بود.. چیزهای جدیدی برای نوشتن یادگرفتیم و قرار شد یه داستان یا خاطره طنز بنویسیم. البته یکسری تکنیک ها هم گفته شد که بتونیم داستان خنده دارتری بنویسیم!! استاد مطالب رو تموم نکرده بود که بچه زرنگای کلاس داستانشون رو تموم کردن و دوست داشتن اون رو بخونن تا باهم به اون خاطره طنز بخندیم. عقربه ها بدو بدو دنبال هم افتاده بودن و تا چشم به هم زدیم، زمان کارگاه داشت تموم می‌شد. استاد به همه تکلیفی داد تا انجام بدن و هر چه سریعتر بفرستن. حالا بچه ها مشتاق بودن تا با چیزهایی که یادگرفتن، سریعتر انیمیشن خودشون رو بسازن.🥰 لحظات پایانی خداحافظی بود و فکر کردن به لطف و رحمتی که خدا به ما داشت تا تونستیم تمام توان مون رو برای یادگیری بزاریم، خوشحالم میکرد.))
هدایت شده از انیمیشنی‌ها ✊🏻
🚨یه خبر خوب و مهم🚨 😮ویژه برنامه انیمیشنی‌ها تقدیم می‌کند... ✊🏻یه برنامه، ویژه شما و خانواد‌ه‌هاتون 🗓 تاریخ: یکشنبه ۳۰ شهریورماه ⏰ ساعت: ۱۹:۳۰ 📍مکان: تالار رودکی منتظر حضور گرم و صمیمیتون هستیم...✨🥹 راستی یادت باشه پیکسل انیمیشنی‌هارو همراه خودت بیاری👋🏻 |@animationiha| https://eitaa.com/animationiha
ویژه برنامه‌ی انیمیشنی‌ها در شهرستان ایذه، آخرین برنامه‌ی هنری بود که آقای محمد شهباز گهروئی رئیس پیشین حوزه هنری انقلاب اسلامی استان خوزستان، پیش از تودیعشان در استان در آن شرکت کردند. آقای شهباز حدود چهار سال اخیر که پر چالش‌ترین رویدادهای سیاسی-اجتماعی در خوزستان رخ داد، مدیریت حوزه هنری استان را بر عهده داشتند و در این مدت، پشتیبان هسته‌های هنری بوده و با نگاهی خالصانه و تلاشی انقلابی، شبانه‌روز برای اعتلای جریان‌های هنری به ویژه در اهواز کوشیدند. هر چند همچون هر مدیر دیگری بی‌نقص نبودند، اما ماندگاری و استقامت و ساخت کادری جوان، مومن و کارآزموده برای حوزه هنری خوزستان، بی‌شک دستاوردی ارزشمند و ماندگار است. ما در موسسه فرهنگی-هنری شهید یادگار اسکندری به نیکی از ایشان یاد می‌کنیم و بر خود لازم دانستیم به پاس این تلاش‌های صادقانه از ایشان تجلیل کنیم. در این ویژه‌برنامه، به رسم یادگار، طرحی بومی و معنوی به آقای شهباز تقدیم شد؛ حضوری که خود گواهی روشن بر صداقت و روحیه‌ی جهادی ایشان است. https://eitaa.com/yadegar_izeh
هدایت شده از انیمیشنی‌ها ✊🏻
تصویر نگاره‌ای از آقای شهباز در کنار انیمیشنی‌ها (هدیه‌ای از طرف انیمیشنی ها به ایشان..✨) @animationiha