15.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #یک_زندگی_شیرین_و_رویایی
این سبک زندگی رو نباید بذاریم فراموش بشه . تکرارش شاید برای نسل ما خاطره انگیز باشه اما برای نسلهای بعدی میتونه یه هدف باشه که تلاش کنند تا بهش برسن فقط نباید بذاریم فراموش بشه
از وقتی خانواده ایرانی با تبلیغات غربی ها کوچک شد و از شکل سنتی بیرون اومد لطف و صفای زندگی هم رفته رفته رنگ باخت
eitaa.com/yadegaranir
16.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فضای سازی گسترده ی رسانه های معاند درباره جان باختگان آشوب های اخیر
eitaa.com/yadegaranir
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔اینجا یکی از صدها منطقه ممنوعه ژاپن است
❌اینجا #ژاپن است! کشور پیشرو در اختلاف طبقاتی😔
❌اینجا #ژاپن است! کشور سونی و تویوتا، کشور اوساکا و کاماساکی😔
❌اینجا #ژاپن است! بدهکارترین کشور جهان با فقرایی که باید سانسور شوند؛ برای من برای تو و برای دنیا😔
❌اینجا #ژاپن است! کشوری بزرگترین قاتلین معاصر شرق آسیا که تا ۲۰ میلیون نفر را قتل عام کرده و امروز باید برای من و تو الگو شود😔
❌اینجا #ژاپن است! کشور گرسنگان فراموش شده و بی خانمان های پنهان شده😔
❌اینجا ژاپن است! کشوری که باید فیلم های آن را تا دو برابر سریع کنی تا بیننده به آخر صف برسد😔
❌اینجا #ژاپن است! کشور بزرگترین تروریست ها و مافیا های جهان با دانش آموزانی....
منتظر افشای فیلتر شده های جدید باشید. بله باور نمی کنید! ولی اینجا #خارج_بدون_فیلتر است نه پیج خواب آلودگان توهم زده.....
* اگر به ابتدای صف دوم سوپ دقت کنید افرادی را می بینید که یک بار سوپ گرفتند و رفتند ته صف و سوپ می خورند تا برسند سر صف و دوباره سوپ بگیرند😔😔
#شرمساری #فقر #گور_خواب #بی_خانمان
eitaa.com/yadegaranir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجتالاسلام شیخ مهدی #دانشمند با لهجه اصفهانی، از مسئولین"غلومی" میگوید، تا آخرش رو #ببینید قشنگ میگه☺️
#شیخ_کذاب
#حسن_روحانی
eitaa.com/yadegaranir
19.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 رمز عملیات آشوب #آبان۹۸🔹چه کسی و با چه رمزی عملیات گسترده آشوب و تخریب را کلید زد؟
eitaa.com/yadegaranir
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
#داستان_کوتاه
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه میدادند.
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ میزد، صدای مرد خیلی بلند بود و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد:
گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟
وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید درسها چطور است؟ نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر میشود به زودی برمیگردیم
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت:
اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: این قدر پرچانگی نکن
اما من احساس کردم که چهرهاش کمی درهم رفت، بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بیحس و حرکت را به اتاق رساندند
عمل جراحی با مؤفقیت انجام شده بود
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود
صبح روز بعد زن به هوش آمد
با آنکه هنوز نمیتوانست حرف بزند
اما وضعیتش خوب بود، از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود
و مرد میخواست او همان جا بماند
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد
هر شب، مرد به خانه زنگ میزد همان صدای بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد
روزی در راهرو قدم میزدم وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت:
گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید، حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست!
همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه میکردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت:
خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو
گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروختهام
برای اینکه نگران آیندهمان نشود
وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفنهای با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد.
eitaa.com/yadegaranir