#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوچهار
👈این داستان⇦《 جامانده 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت ...
- حق نداری بری ...😔
🔹کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ... و این چندمین سالی بود که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ...
🔸حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ... حس آدمی رو داشتم که دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو میبریدن ...
🔻این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ... اشک چشمم بند نمیاومد ... توی هیئت ... اشک میریختم و ظرف میشستم ... اشک میریختم و جارو میکردم ... اشک میریختم و ...😭😭
💢حالم خیلی خراب بود ...
- آقا جون ... ما رو نمیخوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات نصیبم میشه ... نه ...😭😔
🔹هر چی به عاشورا نزدیکتر میشدیم ... حالم خرابتر میشد ...
مهدی زنگ زد ...
- فردا عاشورا، کربلاییم ... زنگ زدم که ...
🔸دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم ...
- چرا روی جیگر خونم نمک میپاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟... من، خودم باید فردا کربلا میبودم ...😔
🔻در و دیوار داشت خفهام میکرد ... بغض و غم دنیا توی دلم💔 بود ... از هیئت زدم بیرون ... رفتم حرم ... تمام مسیر، چشمهام خیس از اشک ...😭
🔹- آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... به عمرم وسط همه مشکلات یه بار نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و زیارت رو ازم دریغ می کنید❓ ... اینقدر به درد بخور نیستم❓ ... به کی باید شکایت کنم❓ ... دادم رو پیش کی ببرم❓ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه❓ ... هر دفعه یه هفته به حرکت ... 10 روز به حرکت ... این بار 2 روز به حرکت ...😭😭
🔻آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم میکنید ...
🔻خیلی سوخته بودم ... دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... میسوختم و گریه میکردم ... یکی کلا نمیتونه بره ... یکی دم رفتن ...
اونم نه یه بار ... نه دو بار ... این بار ... پنجمین بار بود ...😔
🔹بعد از اذان صبح ... دو ساعتی از روشن شدن هوا میگذشت ...
🔸حرم داشت شلوغتر از شب گذشته میشد ... جمعیت داشتن وارد میشدن ... که من ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوپنج
👈این داستان⇦《 ساعت ۱۰ دقیقه به... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خستهتر از تمام زندگیم ... مادر و بچهها لباس پوشیده، آماده رفتن ...
مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفتهای که هرگز احدی به من ندیده بود ...
- اتفاقی افتاده❓
حالت خوب نیست❓ ...
🔹چشم های پف کردهام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و میسوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک میزدم ... و سرم ...
نفسم بالا نمیاومد ...
- چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ...🍃✨
🔸سعید با تعجب بهم خیره شد ...
- روز عاشورا ... خونه میمونی❓ ...
🔻نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ...
دوباره اشک توی چشمهام دوید ... آقا ... من رو میخواد چه کار❓ ...
💢بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرفها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمیکرد ...
بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم میخندید ...
🔹بالاخره رفتن ...
حس و حال جا انداختن نداشتم ... خستهتر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ... ساعت، هنوز ۹ نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفهام میکرد ... یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشمهام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ...
🔻ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ...
گوشیم زنگ زد ... بیحس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش ...
🔸شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمیدونم چی شد؟ که جواب دادم ...
- بفرمایید ...
- کجایی مهران❓ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...
💢چند لحظه مکث کردم ...
- شرمنده به جا نمیارم ... شما❓ ...
▫️و سکوت همه جا رو پر کرد ...
- من ... حسین فاطمهام ...
تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ...
ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ...🍃✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده:
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فریادهای سرباز اسرائیلی در جلسه صهیونیست ها:
فلسطینی که کشتم شب میاد به خوابم میگه چرا منو کشتی؟؟؟؟
https://eitaa.com/yadeShohada313
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔖چرا قبله مسلمانان از بیت المقدس به کعبه تغییر کرد؟
🎙حجت الاسلام والمسلمین دکتر #رفیعی
https://eitaa.com/yadeShohada313
🌙 آغاز قمر در عقرب مهر ماه 🦂
ورود ماه به برج فلکی عقرب...
از عصر چهارشنبه ٢۶ مهر شروع و تا ٢٨ مهر ادامه دارد...
قمر در عقرب به مدت دو روز و نیم معادل شصت ساعت به طول می انجامد..
https://eitaa.com/yadeShohada313
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈#بازنشر👉
🌗 قمر در عقرب چیست؟ باید و نبایدها
استاد #محمدی_شاهرودی
#قمر_در_عقرب
https://eitaa.com/yadeShohada313
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
و علیکم السلام 💚
ببینید رفقـا کلا این کانال چه بخواهیم و نخواهیم حذف میشه البته نه توسط من😢
سیمکارت قدیمی من که این کانال باهاش کلید خورده کلا دیگه نمیتونم ازش استفاده کنم و ایتا جوری هست که اگر مدت زمان زیادی تقریبا شش الی یک سال افلاین باشی به صورت خودکار دیلیت میشه اکانتت و چنین اتفاقی بیفته کانال هم حذف میشه😢
و الان هم چندین ماهه افلاین هست اکانت قدیمی ممکنه یه هویی حذف بشه کانال😢
این رو از خدمات خود ایتا بمن گفتند
ان شاءالله که اینطوری نشه اما اگر شد برای اینکه هم دیگه رو گم نکنیم لطفا این کانال زاپاس مون رو داشته باشید👇
https://eitaa.com/yaaaMahdy313
https://eitaa.com/yaaaMahdy313
و حذف اش نکنیـد💚👆
:)
مداحی آنلاین - در خرابه غزه هر کجا - مطیعی.mp3
2.59M
▪️در خرابهی غزه هر کجا
▪️سر به زانوی غم رقیهها
🎙 #میثم_مطیعی
▪️ #غزه
▪️ #بیمارستان_المعمدانی
https://eitaa.com/yadeShohada313
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلمی از دوربین مداربسته بیمارستانی که #حاج_قاسم سلیمانی پشت در اتاق عمل چشم انتظار عمل جراحی نوه دوست شهیدش بود.
🔻https://eitaa.com/yadeShohada313🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸 قدس امکان ندارد آزاد شود، جز با پرچمداری شیعه ...
این را کسی قبول بکند، قبول نکند ...
ما میرویم دیگران میمانند؛
در تاریخ ثبت خواهدشد ...
👌ماشاالله به بصیرتت حاجی
@yadeshohada313