📝 یادداشت رهبر انقلاب درباره کتاب زندگینامه خودنوشت شهید سلیمانی منتشر شد
کتاب زندگینامه خودنوشت شهید قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی ترسیدم» که مزین به یادداشت رهبر انقلاب اسلامی است، امروز رونمایی شد.
متن حضرت آیتالله خامنهای پیش از مطالعه کتاب به شرح زیر نگاشته شده است:
بسمهتعالی
هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشمنواز و دلنواز است.
یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفهئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخواندهام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.
رزقناالله ما رزقه من فضله
سیّدعلی خامنهای
۹۹/۱۰/۷
📚 این کتاب شامل دست نوشتههای شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانهی مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.
📚 کتاب «#از_چیزی_نمی_ترسیدم» در دو بخش نوشتار و دستنوشت، با ۱۳۶ صفحه، توسط انتشارات مکتب حاج قاسم متعلق به بنیاد حفظ و نشر آثار شهید سلیمانی به چاپ رسیده است.
@yadvare_shohada_mishkindasht
#گزارش_تصویری
مراسم سالگرد شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
#سردار_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#سردار_دلها
@yadvare_shohada_mishkindasht
#گزارش_تصویری
مراسم سالگرد شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
#سردار_قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#سردار_دلها
@yadvare_shohada_mishkindasht
﷽
#گزارش_تصویری
گرامیداشت اولین سالگرد شهادت سردار سلیمانی ، ابو المهدی المهندس و همراهانشان توسط ستاد یادواره شهدای مشکین دشت برگزار گردید.
روز ۱۳ دی ماه، مراسم سالگرد شهادت سردار عزیز کشور حاج قاسم سلیمانی با حضور مردم و مسئولین از جمله
_ریاست محترم حوزه نمایندگی ولی فقیه سپاه امام رضا ع شهرستان فردیس
- رئیس حوزه بسیج ۳۲۱ شهید باهنرمشکین دشت برادر پاسدار آقای توزنده جانی
- شهردار مشکین دشت جناب آقای مهندس بغدادی
- مسئول بازرسی حوزه ۳۲۱ بسیج سرهنگ قاسمی
- فرمانده حوزه خواهران حضرت آسیه(س) سرکار خانم حیدری
-رئیس دفتر شهردار جناب آقای کیانی
با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار گردید.
این مراسم با بازدید از دفتر ستاد یادواره شهدای مشکین دشت ، اهدای جوایز مسابقات سالگرد سردار شهید سلیمانی و هم چنین بازدید از ایستگاه های مناسبتی سالگرد شهید بزرگوار در جوار مزار شهدای گمنام ادامه یافت.
•| ستاد یادواره شهدای مشکین دشت |•
@yadvare_shohada_mishkindasht
هدایت شده از ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
#گزارش_تصویری
مراسم شام غریبان حاج قاسم سلیمانی در جوار مزار شهدای گمنام توسط ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
#مرد_میدان
#سردار_دلها
@yadvare_shohada_mishkindasht
هدایت شده از ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
26.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ (۳) فراخوان ارسال دل نوشته
حال و هوای مردم در زمان شنیدن خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی
با تشکر از همه شرکت کنندگان بزرگوار
@yadvare_shohada_mishkindasht
20.mp3
25.53M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #بیستم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
شهدا کجا سیر میکردند؟؟ آیا ما داریم راه آنان را ادامه میدهیم؟؟ آیا ما حق آنان را ادا کردهایم؟؟
وقتی خیلی از ما کار های خودمان را برسی میکنیم، میبینیم نه تنها با کار های ائمه(علیهم السلام) و شهدا شباهتی ندارد، بلکه با کار آنها منافات هم دارد.
خدایا! به ما کمک کن تا سیره ما به سیره اهلبیت(علیهم السلام) و شهدا بسیار شبیه و حتی یکی باشد
#شهید_غیبعلی_انصاری
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 منتظر پاسخم حتی لحظهای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست.
به او گفته بودم در #ایران جایی را ندارم و نمیفهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!
💠 امشب که به #تهران میرسیدم با چه رویی به خانه میرفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم.
دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانیاش تشکر میکردم تا لحظهای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این #امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود.
💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت.
در سکوتِ مسیر #داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو #دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.»
💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!»
لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی #سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.»
💠 بهقدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من #آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره.»
با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از #زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟»
💠 میدانستم آخرین هدیهای است که برای این دختر #شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!»
بیاراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، #نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیطتون ساعت ۸ شب، فرصت #زیارت دارید.»
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم #حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم #گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و #اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از #زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
در وصف شما هرچہ بخواهیم بدانیم
باید کہ فقط سوره والشمس بخوانیم
آرامش این لحظۂ ما لطف شماهاست
رفتید کہ ما راحت و آسوده بمانیـم
#سرباز_ولایت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
61
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
بعضیا اَصلا ''آسمونےاَن''
موقتاً چند روزی پیشمٰان
زندگے رو برای نوکـَرے،
مرگ رو برای ''شھید'' شدن میخوان♥️
#حاجقاسمسلیمانی🕊
#شهیدجهادمغنیه🌱
@yadvare_shohada_mishkindasht
دیـــــدےکھ حتـــــےکربلا هم بعدتوبھ رویـــــمان بستـــــہ شد....گویا ازاولــــش بودےبراےبازنگہ داشتـــــن راه کربـــــلا...ازهمـــــان روزهــــاےدفاع مقدس تازمـــــانےکھ درکنارمان بودے...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@yadvare_shohada_mishkindasht
مداحی آنلاین - دیگر ندارد برگ و بر نخل امیدم یا زهرا - محمود کریمی.mp3
2.81M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴دیگر ندارد برگ و بر نخل امیدم یازهرا
🌴با هر نفس میسوزم ای یار شهیدم یازهرا
🎤 #حاج_محمود_کریمی
⏯ #نوستالژی
👌بسیار دلنشین
┄┅┅═✧❅💠❅✧═┅┅┄
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل نوشته ای تقدیم به #حاج_قاسم_سلیمانی
کاری ازآیدا حجتی 🍃
دانش آموز طرح شهید بهنام محمدی ،مدرسه آیت الله طالقانی
حوزه بسیج دانش آموزی۳۳۶۱حضرت رقیه (سلام الله علیها) - ناحیه امام رضا (علیه السلام)
@yadvare_shohada_mishkindasht
21.mp3
28.37M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 #قسمت21💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بیوفایی از در و دیوار حرم خجالت میکشیدم که قدمهایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم.
از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که #چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا میدیدم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این زینب را ببخشد.
💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانهدانه گناهانم را گریه میکردم، او اشکهایم را میخرید و من #ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای #عشقش بیشتر میشد.
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی #ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود.
💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور #حضرت_زینب (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم.
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در #صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیدهاش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود.
💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمیام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار میکنی زینب؟»
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفسنفس افتادم.
💠 باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به #سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
در این مانتوی بلند مشکی #عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه #حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را #عاشقانه صدا میزد.
💠 عطر همیشگیاش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان #برادرانهاش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!»
دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز از ترس مرد غریبهای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد.
💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده #سوریه؟»
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانیاش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بیمقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای #ایرانی هستید؟»
💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر #غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟»
نگاه #نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بیکسیام در ایران گریه میکردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!»
💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌀 برنامه های گرامیداشت اولین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همرزمان شهیدش در مشکین دشت برگزار شد+تصویر
به گزارش خبرگزاری بسیج مشکین دشت برنامه های متنوع ای در سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی در مشکین دشت با همت معاونت فرهنگی حوزه مقاومت بسیج ۳۲۱ شهید باهنر،معاونت فرهنگی حوزه ۳۲۲ حضرت آسیه س و پایگاه های بسیج تابع ،ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت و شورا اسلامی و شهرداری شهر مشکین دشت برگزار شد و با استقبال و حضور شهروندان عزیز شهر مشکین دشت و مسئولین شهری و شهرستانی مزین گردید.
گزارش تصویری در ادامه خبر ⬇️
@khabarbasiijmeshkindasht
💠خبرگزاری بسیج مشکین دشت💠
🔰#گزارش_تصویری گرامیداشت اولین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همرزمان شهیدش در مشکین دشت.
✅غرفه خطاطی
@khabarbasiijmeshkindasht
💠خبرگزاری بسیج مشکین دشت💠