YEKNET.IR - shoor - fatemie 1399.10.03 - mehsi salahshoor.mp3
3.09M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴من آن شاخه گل افسرده بودم
🌴که در نشکفتگی پژمرده بودم
🎤 #مهدی_سلحشور
⏯ #شور
👌بسیار دلنشین
🔴جدیدترین #مداحی های روز
@yadvare_shohada_mishkindasht
شهادت،به آسمان رفتن نیست
به خود آمدن است
تاوقتی که راه های رسیدن
به خودت راپیدانکنی و
درکوچه های نشناختن های
خودت سرگردان باشی
درراه رسیدن به آسمان باز می مانی
#شهید_علی_سبیانی
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نوزدهم
💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟»
شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم #ترکیه و در راه پیوستن به #ارتش_آزاد است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا میخواستن همه رو بکشن...»
💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!»
جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگیام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که #وهابیها به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!»
💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!»
یادم مانده بود از #اهل_سنت است، باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات #شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما #شیعههای داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به #حرم برسه!»
💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرینزبانی ادامه داد :«خیال کردن میتونن با این کارا بین ما و شما #سُنیها اختلاف بندازن! از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما #شیعهها، وحشیتر شدن!»
اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!»
💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا نالهام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!»
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانهام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگیام #خجالت کشیدم.
💠 خون پیشانیام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونهام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!» در برابر محبت بیریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بیکسیام را حس میکرد که بیپرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟»
و من امشب از #جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.
💠 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش #غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت.
روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانیاش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش #خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...»
💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :«#خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زندهاید!»
هجوم گریه گلویم را پُر کرده و بهجای هر جوابی #مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد.
💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو #حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 ۵روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
55
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌷 بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن🌷
🕊 ختم قرآن به نیابت شهید حاج قاسم سلیمانی وتعجیل در ظهور اقا امام زمان (عج)
🕊جهت قرائت ختم قرآن ، فاتحه و صلوات به صفحه یادبود مجازی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به آدرس زیر مراجعه نمایید:
http://iporse.ir/6031698
ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت
@yadvare_shohada_mishkindasht
31.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴یکمی حرف بزن علی ببینه
🌴حرف رفتن نزن علی میمیره
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #نماهنگ
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو که شب تا سحر واسه مردم
تو دعاهات چیزی کم نمیزاری...
🏴💔 | #فاطمیه
@yadvare_shohada_mishkindasht
AUD-20201225-WA0008.mp3
3.16M
یارالی......🥀🥀
تقدیم به آذری زبانها
التماس دعا
@yadvare_shohada_mishkindasht
هر کدامشان
یک #کوه بود
یک #رود بود
#محکم و #استوار
#جاری و #زلال
هر کدامشان
یک #لشکر بود
#لشکر_خوبان شنیده ای!
حالا ببین . . .
#لاله_های_شهر_من
@yadvare_shohada_mishkindasht
14.mp3
27.39M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #چهاردهم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیستم
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریهاس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!»
💠 بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش #مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این #بهشت مست محبت این زن شده بودم.
💠 به پشت شانههایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر #زینبیه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد :«زینب!»
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به #نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان #نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 4روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
56
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
شرکت کنندگان مسابقه میثاق آسمانی(وصیت نامه خوانی شهید حاج قاسم سلیمانی):
- رقیه محمودی
- مهدیه عظیمی
- امیرحسین اکبر
- سید محمد سیدحسینی
- حوریه محمدخان
- فاطمه نظامی
- مهدی زند
- زهرا زند
- صغری حسنی
- سمیرا کوچکی
- نرجس فاضلی
- بهاره سادات حسینی
- محمدرضا شوریده
- طیبه ناظوری
- سیده فاطمه پورجلال
- حانیه شوریده
- جواد هادی نژاد
- مجتبی آراسته
- نرجس قامتی
- لیلا سادات گل ساز
- دینا جابری
- میثم جابری
- علی هادی نژاد
- حسین جابری
- مهدیه سادات هادوی
- حامدرضا مقدس
در صورتی پاسخگو سوالات بوده اید ولی اسم شما در بین لیست نیست به کانال های ارتباطی ستاد یادواره شهدای مشکین دشت پیام دهید:
📌تلگرام:
@setadeyadvareh
📌ایتا:
@khadem_yadvare_shohada
در اطلاعیه های بعدی کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت اسامی برندگان نیز اعلام می گردد.مهلت پاسخگویی تا ۱۲ دی ماه می باشد.
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#سردار_قاسم_سلیمانی
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مقام معظم رهبری:
بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر از حسین برید همان جانباز صفین است که تا مرز شهادت پیش رفت . نهم دی ماه ، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی باد.
نُه دی روز ایمان و بصیرت
@yadvare_shohada_mishkindasht
🔰 پوستر | بیانات سپهبد #قاسم_سلیمانی بهمناسبت ایام فاطمیه
🔺️ اثر استاد دوستمحمدی
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاوير ديده نشده از عمليات آزادی نبل و الزهرا و لحظه ورود نیروهای شهید سلیمانی به این دو شهر و نقش شهید سلیمانی در آزادسازی این شهرها
#مکتب_حاج_قاسم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#سرداردلها
@yadvare_shohada_mishkindasht
YEKNET.IR - shoor - fatemie 1399.10.05 - hosein taheri.mp3
6.39M
🍃قلبم را غمت رها نمی کند
🍃دل بی تو دمی صفا نمی کند
🎤 #حسین_طاهری
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌷 بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن🌷
🕊 ختم قرآن به نیابت شهید حاج قاسم سلیمانی وتعجیل در ظهور اقا امام زمان (عج)
🕊جهت قرائت ختم قرآن ، فاتحه و صلوات به صفحه یادبود مجازی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به آدرس زیر مراجعه نمایید:
http://iporse.ir/6031698
ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت
❤️ این پیام را منتشر کنید تا در ثواب این ختم قرآن شریک باشید.
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته🕊
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت و معاونت فرهنگی و هنری حوزه مقاومت بسیج ۳۲۱ شهید باهنر به مناسبت سالگرد شهادت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی برگزار می کند:
✨حال و هوای خود و اعضای خانواده تان از زمان شنیدن خبر شهادت حاج قاسم را برای ما در قالب متن برای کانال های ارتباطی ستاد یادواره شهدای مشکین دشت ارسال نمایید✨
📌تلگرام:
@setadeyadvareh
📌ایتا:
@khadem_yadvare_shohada
آثار ارسالی در کانال و پیج ستاد یادواره شهدای مشکین دشت در فضای مجازی اطلاع رسانی خواهد شد.
@yadvare_shohada_mishkindasht
✨به دل نوشته های برگزیده هدیه اهدا خواهد شد.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها_راهت_ادامه_دارد
#ستاد_یادواره_شهدای_مشکین_دشت
#معاونت_فرهنگی_هنری_حوزه_مقاومت_بسیج_۳۲۱_شهید_باهنر_مشکین_دشت
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊
شرکت کننده شماره ۱۷ :
رقیه لطفی
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#سردار_قاسم_سلیمانی
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊
شرکت کننده شماره ۱۸ :
فاطمه شورگشتی
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#سردار_قاسم_سلیمانی
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊
شرکت کننده شماره ۱۹ :
فاطمه عبدالمالکی
#سردار_دلها
#مرد_میدان
#سردار_قاسم_سلیمانی
@yadvare_shohada_mishkindasht