فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا رفتن تا ما بمونیم
ما هستیم تا یاد شهدا بمونه
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🕊🌹🕊🌹🕊
انا لله و انا الیه راجعون
مادران مؤمنه شهدا که عزیزترین هستی خود را در دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی فدا کردند، اسوههای واقعی ایثار و گذشت هستند، که در سایه ارادت خالصانه به خاندان عصمت و طهارت(ع) و با تأسی به سیره حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س)، فرزندان شجاع، بصیر و انقلابی تربیت و در دفاع از ارزشها، تقدیم ایران اسلامی کردند.
درگذشت اسوه صبر و ایثار، ایمان و مقاومت مرحومه خانم خدیجه شعبانپور، مادر ارجمند شهید والامقام محمد موسی زارعی را به خانواده محترم ایشان،سایر وابستگان و ملت شریف مشکین دشت تسلیت عرض می نماییم.
از منظر ادب و ارادت بر ساحت ایمان و مقام صبرشان ادای احترام نموده و از درگاه پروردگار متعال علو مرتبه ربانی برای آن مرحومه مغفوره و بردباری برای بازماندگان مسألت داریم؛ امید آنکه به فضل الهی در جوار فرزندان شهیدشان مشمول مقام رضا و قرین رحمت ربوبی گردند.
ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
❁﷽❁
پنجشنبه ڪه مے آید
باز دلتنگ #شهیدان مےشوم
بی قرارِ یـاد #یاران مےشوم
یاد #جانبازان میدان جنون
آشنایان غبارو خاڪ و #خون
یادآنانےڪه #مجنون بودهاند
#شهدا_را_یاد_کنیدذکر_صلوات🌷
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارباب_بـےنظیـرم🌸❤️
هر ڪَس ڪه راهِ ڪربُبَلا شد طریقہ اش
بوےِ حُسیْن مےچڪد، از هر دقیقہ اش
دردانہے خداسٺ حُسیْـن بن فاطمـہ
احسنٺ و آفریـن بہ خُـدا و سلیقہ اش
#بطلب_دورٺ_بگـردم❤️🌸
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
@yadvare_shohada_mishkindasht
ای #شهید
خدا را سپاس که عمرمان در عصری گنجید که معنای هنر را با تو فهمیدیم و زیبایی را از دریچه نگاه تو دیدیم؛ آن گاه که گفتی زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر♥️
@yadvare_shohada_mishkindasht
تنها طلوع صبـــح من
تـویـی
وقتی، به وقت چشـم هایت
بیدار می شوم...
📎سلام ،صبـحتون شهــدایـی 🌺
🌷شهید فرید نعمت پور🌷
@yadvare_shohada_mishkindasht
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
17
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_فرید_نعمت_پور
@yadvare_shohada_mishkindasht
🍁 #عاشقانه_مهدوی
🔆 یا اباصالح
در میان سطرهای خالی از بودنت هرچه نفس می کشم، بیشتر میمیرم...
@yadvare_shohada_mishkindasht
🥀بسم الله الرحمان الرحیم 🥀 سلام ای سردار دل ها که ال حق شهادت برازنده ی تو بود 🌷🌷🌷 اما من نوجوان خطاب به دشمنان شما می گم سردا سلیمانی یکی نبود ما همه سردار سلیمانی هستیم وتا آخرین قطره خون پای خاک مان هستیم 🌷🌷🌷با هر قطره خون یک شهید لاله ی دیگری میدمد شهادت برای ما افتخاره 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🌲🥀
شرکت کننده شماره ۱۷
🌷 سرباز کوچک آقا ایوب شریفی سال آخر کامپیوتر🌷
#قهرمان_من
@yadvare_shohada_mishkindasht
شرکت کننده شماره ۲۸
🌷فاطمه حیدری کلاس پنجم مدرسه زکریای رازی۲🌷
#قهرمان_من
@yadvare_shohada_mishkindasht
💖تهران پر از طراوت عطر و شمیم توست
💫چشمان نا امید به دست کریم توست
💖جانی دوباره می دهد این جا به زائران
💫کرب و بلای کشور ایران حریم توست
#ولادت_حضرت_عبدالعظیم_حسنی💖
#مبارڪ_باد💫💖💫
@yadvare_shohada_mishkindasht
مداحی_آنلاین_طره_نسیمی_سیدرضا_نریمانی.mp3
10.86M
🌸 #ولادت_حضرت_عبدالعظیم_حسنی
💐نه که تهرونیا،تموم ایرونیا،
💐میگن اصفونیا که سید الکریمی
🎤 #سید_رضا_نریمانی
@yadvare_shohada_mishkindasht
شرکت کننده شماره ۲۹
🌷فاطمه حیدری کلاس پنجم مدرسه زکریای رازی۲🌷
#قهرمان_من
@yadvare_shohada_mishkindasht
شرکت کننده شماره ۳۰
🌷معصومه زواری مدرسه زکریای رازی۲🌷
#قهرمان_من
@yadvare_shohada_mishkindasht
شرکت کننده شماره ۳۱
🌷مهدیار خمری ۱۲ ساله🌷
#قهرمان_من
@yadvare_shohada_mishkindasht
شرکت کننده شماره ۳۲
🌷محمد طاها ذوالفقاری🌷
#قهرمان_من
@yadvare_shohada_mishkindasht
#طنز_جبهه😂
اول كھ رفتھ بوديم، گفتند كسۍ حق ورزش كردن نداره⛔️
يھ روز يكۍ از بچہها رفت ورزش كرد مامور عراقۍ تا ديد، اومد در حالۍ كھ خودكار و كاغذ دستش بود براۍ نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟[اسمت چيہ؟]📝
رفيقمون هم كھ شوخ بود برگشت گفت:
گچ پژ😁
باور نمۍكنيد تا چند دقيقــھ اون مامور عراقۍ هر كارۍ كرد اين اسم رو تلفظ كنھ نتونست! ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور مۍ خنديديم😂
@yadvare_shohada_mishkindasht
#یــاابــاصــالــح💚
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
این الفت ما به دوست امروزی نیست
یک عمر دم از #مهدی(عج) موعود زدیم
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@yadvare_shohada_mishkindasht
#امام_خامنہ_ای:
بسیجی اصلا احتیاج بہ محافظہ کـــاری نـدارد و بہ دنـبـــال
از دست دادن چــــیزی نیست،
یڪ ڪارت عضـویت بسیج دارد و آن هم #سند شهادتش است.
#هفته_بسیج_مبارک🌷
@yadvare_shohada_mishkindasht
همراهان خوب وعزیز کانال🌺
یه خبر خوب....😍
یه رمان مهیج و زیبا براتون آوردم
اسم رمانمون هست:
❤️دمشق شهر عشق❤️
👇👇
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht