فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #زیارت_حضرت_ولی_عصر(عج)
در روز جمعه
چنددقیقه وقت بذاریم برای...
زیارت امام زمان (عج)💗
🎙استاد: #محسن_فرهمند
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
••✾🌻🍂🌻✾••
«یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة...»
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️کمڪ به خوزستان دفاع ازحرمه
#حاجقاسم 🌹
ᷝᷡᷝ
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبهی جالب با شهید "احسان محبوبی" رزمنده ی کاشانی که به طنز گفتن و روحیه بخشی تو جبهه معروف بوده و هیچوقت از تلویزیون پخش نشد
@yadvare_shohada_mishkindasht
#لاله_های_شهر_من
راوی میگفت :
رزمنـده هایی را
این رودخانه با خود بُرد
پس اینجـا ارونـــد نیست
دستانت را به آب بزن و فاتحه بخوان!
اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست.
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 ۲۲ روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
1_24918694.mp3
6.04M
🎵
نگاهت رو نگیر نگاهه تو دنیامه 😭
🎧 سید رضا نریمانی
#مداحی
زمینه
#فوق_زیبا
اوصیکم بسمعک ✋
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️یک پرسش اساسی درباره کرونا
🦠 کرونا چقدر صحت دارد؟ (۱)
#تصویری
@yadvare_shohada_mishkindasht
🍃❤️🍃
🌸 خدایا
برکت نگاهت را در نگاهمان بریز
تا هر کجا که مینگریم نیکی باشد و مهر ...
🌸 خدایا
می دانی که خسته ایم از خودمان
از روزمرگی ها از نفرتها از جدایی ها
از من بودن ها و ما نشدن هایمان ...
🌸 خدایا
دستمان را بگیر تا یادمان باشد
که باید دستی را بگیریم ....
🌸 خدایا
این روزها یه نگاه مهربان تو
خنده را به دل همه باز می گرداند
🌸 خدایا حال این جهان خوب نیست
خودت ما را از شر این بیماریها
و سختیها و مشکلات راحت کن.
🌹 آمین یا رب العالمین
@yadvare_shohada_mishkindasht
🍃❤️🍃
سرخوش آن دل ..
که در آن
شوق تو باشد
همه صبح ..
#سلام
#صبحتون_مزین_به_لبخندشهدا🌷
#شهید_کرم_تقی_پناه
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
39
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_کرم_تقی_پناه 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
شروع یک روز و یک هفته پربرکت با توسل به آقا امیرالمومنین....
قصد و نیت زیارت کنیم و
بریم مسجد کوفه....👆
ان اشالله از این زیارت راه دور دست پربر برگردین....
الهی آمین
@yadvare_shohada_mishkindasht
دلت ڪه گرفت
با رفیقے درد و دل ڪن
⇜ڪه آسمانی باشد♥️
این زمینیـها
در ڪارِ خود مانده اند
#شهید_ابراهیم_هادے
#شادی_روح_شهدا_ترک_گناه :)
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | لحظاتی دیده نشده از حضور سرلشکر قاسم سلیمانی در حرم امام حسین علیهالسلام و هیئات عزاداری
@yadvare_shohada_mishkindasht
از کانالهای آن روز،
فقط به "خدا" میرسیدند
از کانالهای امروز چه طور؟
کانال ستادیادواره شهدای مشکین دشت رادرفضای مجازی دنبال کنید
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
تلگرام
@yadvare_shohada_mishkindasht
ایتا
@yadvare_shohada_mishkindasht
اینستاگرام
https://instagram.com/shohada_meshkindasht?igshid=f7r1gkz9nrq8
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای عمو پورنگ؛ بازم دم شما گرم تو این موقعیت که خیلیا برای فالوور جمع کردن حتی حاضر شدن با آبروی ناموس خودشون بازی کنن؛ شما عزت و احترام به بزرگترها رو اصل کار قرار دادی!
#طنز_جبهه 😊
صلوات
رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش اول خودش را معرفی میکرد. یک روحانی تازه وارد به نام «محمدی» همین کار را میکرد. اما تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا صلوات میفرستادند. دوباره میخواست توضیح بدهد که نام خانوادگیام ... که صلوات بلندتری میفرستادند.
بچه ها حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان میکرد که برادران منظور او را متوجه نمیشوند و این بهانهای برای شوخ طبعی و کسب ثواب الهی میشد.
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
۵۰
🔵تالار عروسی🔵
عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت.
مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود.
برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد!
برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، تاثیرگذار باشد …
👈 شهید مدافع حرم مرتضی زارع
@yadvare_shohada_mishkindasht
شاهد خداست !
و تنهــــا او میداند که #جــوانی ِشان را ،
وقف ِ #نجابت_شان کــــــردند ...
@yadvare_shohada_mishkindasht
#تلنگرانہ
•°روزۍبہایشانگفتم:
محمودرضا توگوشیت📱
چہفیلموعڪسهاییداری؟
فورابدونواهمہگوشےرا داد،
گوشۍپربوداز
فیلمهاۍڪوتاه
ازسخنرانےهایرهبرانقلاب!💜
واقعیتےڪہالان
ازچڪشدنگوشی واهمہداریم🚫
#بہنقلازهمرزمشهید
شهید محمود رضابیضایی
@yadvare_shohada_mishkindasht
🌾ای شهدا،
🌿نگاه به چهره پاک و مظلوم شما
همانند بارانی است که
بر این دل خسته و آلوده می بارد....
🌿در این دنیای وانفسا همین یاد شماست که نمی گذارد غبار گناه دل را سیاه کند....
#شهید_علی_کرم_تقی_پناه
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نهم
💠 دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و #عاشقانه نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!»
💠 انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب #عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها #عشق من سعد است که رو به همه از #همسرم حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد #سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمیگردیم #ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش #اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
💠 سمیه از درماندگیام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بیهیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که میخواست زیر پردهای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون #دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز #اردن دیگه امن نیست.»
حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش میکردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشکها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم #تهران سر خونه زندگیمون!»
💠 باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!»
از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصهخرجی میکرد خجالت میکشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و #عاشقانه نگاهم میکرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم.
💠 از حجم مسکّنهایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس #خنجر، پلکم پاره میشد و شانهام از شدت درد غش میرفت.
سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!»
💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!»
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام #سحر که صدایم زد.
💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانهمان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم #درعا حتی تحمل ثانیهها برایم سخت شده بود.
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم #آیتالکرسی خواند، شوهرش ما را از زیر #قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht