همسر شهید:
چند روز قبل از آخرین باری که به سوریه رفت خواب دیدم تیر به گلویش خورده. دو روز قبل از رفتن اش هم گفتم این دفعه که بروی مطمئنم از دستم رفتی آقا مرتضی. خندید و گفت روز قیامت که بشود وقتی گلوی خونی امام حسین(ع) را ببینم و گلوی من سالم باشد شرمنده می شوم
رشادت های ابوعلی در درگیری های «تل قرین»، «تدمر»، «بصرالحریر»، «القراصی» و «خان طومان» هر کدام قصه ای شنیدنی شبیه افسانه ها دارد، آن قدر که با شنیدن نام ابوعلی در پشت بیسیم، لرزه به جان داعشی ها می افتاد و کابوس شب هایشان شده بود
هنوز هم اگر چیزی از بقایای داعشی ها باقی مانده باشد و به حرف بگیریم شان، خوب طعم گوشمالی های فرمانده ابوعلی، (مرتضی عطایی) فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون را به یاد دارند
ولادت : ۱۳۵۵/۱۲/۴ مشهد مقدس
شهادت : ۱۳۹۵/۶/۲۱ منطقه لاذقیه ، سوریه
#شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عطایی
اولین برادر شهید
شهیدحسن مظفر
تاریخ تولد 1334/2/29
تاریخ شهادت 1367/5/6
دومین برادر شهید
شهیدعلی مظفر.
تاریخ تولد 1337/7/5
تاریخ شهادت 1367/5/6
سومین برادر شهید
شهیدرضامظفر.
تاریخ تولد 1340/2/12
تاریخ شهادت 1367/5/6
محمود یک خاطره زیبا تعریف کرد که برایم بسیار جالب بود. روزی که حضرت آیت الله خامنه ای زنگ درب خانه شهیدان مظفر را زدند. محمود می گوید: زمستان سال 1380 ساعت هفت غروب بود که زنگ خانه ما به صدا در آمد. وقتی درب خانه را باز کردیم حیرت زده شدیم. پشت درب مقام معظم رهبری بودند. با عزت و احترام ایشان را به خانه دعوت کردیم. فضای معنوی خاصی بود. وقتی مادرم به حضرت آقا گفت سه فرزند دیگرم هم آماده شهادت هستند حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: امروز روز تولید علم و خدمتگذاری به مردم است به فرزندانتان بگوئید درس بخوانند و خدمتگذار مردم باشند زیرا امروز جنگ فرهنگی و اعتقادی است
فرزندان مرحوم محمد مظفر از این رو به راه راست هدایت شدند زیرا به گفته مادر شهید هر پولی که در خانه خرج می شد ابتدا خمس آن پرداخت شده بود و حلالیت پول برای ما اثبات بود.
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهیدان مظفر صـلوات
شِکوه دارم که ندیدم رخ زیبای تو را
حضرت ماه، کجایی رمضان آمده است...
#اللهمعجللولیکالفرج
دعای روز اول ماه رمضان
خدایا روزهام را بیخطا کن
به من شوقِ عبادت را عطا کن
نما بیدارم از خوابِ جهالت
مرا با طاعتِ خود آشنا کن
#فاطمه_دستجردی
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🔷 رهبر معظم انقلاب: «حالا یک مسأله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسأله هم این است که کار ادامه پیدا کند.
🔹آن روز که ما از این آقایان خواهش می کردیم و من اصرار می کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند درست نمی دانستم چگونه ادامه پیدا کند. بعد که برنامه ها اجرا شد دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره ها را یکی یکی از زبان ها بیرون کشیدن و آنها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن.
🔹این کاری بود که ایشان داشت می کرد. و هرچه هم پیش می رفت بهتر می شد. یعنی پخته تر می شد چون کار نشده ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان تر بود. این کار هنری تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود. اول ایشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد.»
🔸منبع: «سایت شهید آوینی، دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهید آوینی، ۱۳۷۲/۲/۲»
⚜ #داستــــــــــان_شـــــــــب
🌹 بمناسبت روز شهید 🌹
برای یکی از شهد.ا مراسم گرفته بودند. دوستی گفت، با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را نمیشناختم، پدر شهی.د بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد. لحظاتی بعد گفت آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی، اما پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود. بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود و بعد ادامه داد که : شب گذشته پسرم را در خواب دیدم. میگفت در مدتی که ما گمنام و بینشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات، حضرت زهرا(سلام الله علیها) به ما سر میزد، اما از وقتی پیدا شدم، دیگر چنین خبری نیست. میگویند شهد.ای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند.
دانههای درشت اشک از گوشه چشمان ابراهیم روان بود. ابراهیم گمشدهاش را پیدا کرده بود؛ گمنامی.
ابراهیم همیشه میگفت خوشگلترین شها.دت را میخواهم. اگر جایی بمانی که کسی تو را نشناسد، خودت باشی و مولا هم بالای سرت بیاید و سرت را به دامن بگیرد، این خوشگلترین شها.دت است.
سرانجام ابراهیم هادی در ۲۲ بهمن سال ۶۱ پس از پنج روز که در کانال کمیل واقع در فکه مقاومت کرد، در عملیات والفجر مقدماتی، بعد از فرستادن رزمندگان باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا میخواست که گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد.
[برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم]