بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عليكم
رسول خدا صلی الله علیه وآله:
ای ابوذر!
اگر علی [علیه السلام] نبود
حقّ و باطل معلوم نمیشد،
مؤمن از کافر مشخص نمیشد، و اصلاً خدا عبادت نمیگردید،
اگر چنین نبود ثواب و عقابی نبود.
هیچ پرده و پوششی بین او و خدا نیست، هیچ حجاب و مانعی بین او و خدای تعالی نیست، او خود واسطه و پرده بین خدا و خلق است.
تفسير فرات الكوفي ۳۷۰
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت امام جمعهٔ اردبیل از ۴ خطی که علیه شهید رئیسی بود
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
همسر شهید طاهرنیا:
اولین کارت ازدواج را برای امام زمان (عج) در چاه مسجد جمکران انداختیم و دومی را برای حضرت معصومه (ع) نوشتیم
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
شهید ورامینی به همسرش وعده کرد که بعد از دو سال به او میپیوندد
مادر شهید ناصر ورامینی می گوید: ناصر در سن ۲۰ سالگی ازدواج کرد، ۴ ماه بود که ازدواج کرده بود و خانمش باردار بود که دوباره به جبهه اعزام شد.
هر چه من و همسرش اصرار داشتیم که مانع رفتن او شویم ، قبول نکرد و گفت : من دیگه بر نمی گردم نگران نشوید ، اگر من شهید شدم ، خدا سعادتی نصیبتان کرده است.
خانمش در پاسخ به ناصر گفت : ما همیشه به تو افتخار می کنیم.
گفتم : مامان تو تازه ازدواج کردی و خانمت هم باردارهست، پیش خانمت باش گناه دارد، دختر مردم است و ....
همسرش را بوسید و رو به من گفت : مامان من شهید می شوم ، ازدواج کردم تا یادگاری از خودم داشته باشم ، فرزند من دختر هست و اسمش هم بزارید فاطمه .
رو به به خانمش گفت: نگران نباش ، دو سال بعداز شهادت من وقتی که دوران شیردهی دخترش فاطمه تمام شد، به او به خواهد پیوست.
ناصر شهید شد و فاطمه به دنیا آمد ودوران شیردهی تمام شد، تا اینکه شهید ناصر ورامینی به خواب همسرش آمد و لباس عروسی به همسرش داد وگفت:حالا وقتش و بیا!!!
من و پدر ناصر و عروسم با کاروانی از شیراز راهی قم شدیم که درمسیر اتوبوس تصادف کرد و عروسم ۱۰ روز توی بیمارستان بود وسرانجام به ناصر پیوست.
صبح زود سر مزار ناصر رفتم گفتم :ناصر تو از خدا بخواه خانمت خوب بشه بیاد پیش دخترت ، شب به خوابم آمد و گفت: مادر این قدر اصرار نکن ما با هم عهد بستیم و من پیمانم را نمی شکنم و میهمان من خواهد بود.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_ناصر_ورامینی
شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا:
.....از خدا می خواهم در آخرت با هم باشیم. شاید سختی هایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم. لطفا «فاطمه رقیه» و «محمد حسین» را ولایی تربیت کند و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم.
خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم. اگر در توان شما بود برایشان بخوانید.
یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط توکل کنید به خداو قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید. ببخشید که در لحظات سخت نبودم، هر چند وظیفه بنده بود، اما به خاطر همه ی سختی ها از شما عذرخواهی می کنم.
از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید.
سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر می کنم برای همه چیز.
دوست دارت آقایی
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 بیانات مرحوم حضرت آیت اللَّه خوشوقت ره
❓روایتی که #حضرت_رضا ع فرمودهاند در امر #ازدواج احتیاج به #استخاره نیست در کدام #کتاب است تا به #پدرم نشان دهم تا نظرش در مورد #ازدواج_من تغییر کند
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر پیشنهادی آیت الله العظمی بهجت (ره) جهت حل مشکل ازدواج
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیزر ازدواج ساده
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
......او حتی نفهمیده بود یعنی اصلاً ندیده بود که سر مصطفی مو ندارد!
دو ماه از ازدواجشان میگذشت
که دوستش مسئله را پیش کشید؛
غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارانت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است،
این کوتاه است؛
مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد
که سر و شکلش نقص نداشته باشد.
حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟
غاده یادش بود که چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد،
حتی دلخورشد و بحث کرد که؛
مصطفی کچل نیست،
تو اشتباه میکنی.
دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.
آن روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی،
شروع کرد به خندیدن؛
مصطفی پرسید:
چرا میخندی؟
و غاده که چشمهایش از خنده
به اشک نشسته بود گفت:
مصطفی، تو کچلی؟
من نمیدانستم!
و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد.
از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی میگفت:
شما چه کار کردهاید که شمارا ندید؟
ممکن است این جریان خنده دار باشد، ولی واقعاً اتفاق افتاد.
آن لحظاتی که با مصطفی بودم
و حتی بعد که ازدواج کردیم
چیزی از عوالم ظاهری نمیدیدم، نمیفهمیدم.
جاذبه های معنوی........
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🔸خاطرهای ناب از شهید باکری
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت:
تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟
گفتم: کار.
گفت: فردا بیا سرکار!
باورم نمیشد!
فردا رفتم مشغول شدم.
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری، این درخواست خود شهید بود!
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛