eitaa logo
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
475 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
32 فایل
‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج🌹🌿› «اگر یک نفر را به او وصل کردي برای سپاهش تو سردار یاري»🌱💚 کپی‌:به عشق اهل‌بیت حلالت👇🏻🌱 مایل‌به‌صلوات‌برای‌ظهور‌مهدی‌فاطمه؟؛) مدیر: 🌱اللهمـ‌عجل‌لولیکـ‌الفرجـ🌱 شهید نشی میمیری؛)
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ اربعین توبه کرد اما وقتی تموم شد، به لطف ایجاد شک و تردیدی که از طرف من بهش میرسه، شک میکنه که خدا بخشیدش یا نه! و کلا ارزش توبه و اشک هایی که تو محرم ریخته رو زیر پا میذاره و به لطف من و وسوسه های من، گناهاشو از سر میگیره... با من دوستی کنید؛ بد نمی‌بینید :) مــهــدی‌فـــاطـــمـه
صبح جمعه موافقید یه محفل کوچیک بریم؟:)) دلی
سلام برآن پهلویی که پشت در شکست :) سلام بر ان پهلویی کہ با لگد شکست!💔
روضه حضرت رقیہ سخت است خدا رحم کند! روضه‌ی‌ امروز نَمی از روضه‌ی مادر دارد
دارم فکر میکنم مقدمه چی باشه! مناسب ترین مقدمه..:)
خواستم بیشتر فکر کنم که .. یهو یه چی در گوشم گفت _ اخه فقط سه سالش بود ...🙂
دختربچه های سه ساله رو دیدی؟
سه ساله ی آقای مام همینقدی بود! کوچولو .. دوست داشتنی! دیدی چه زبونی برا باباشون میریزن؟💔 نازدونه‌ ی قصه‌ ی مام اینقدررر برا باباش زبون میریخت ..
یه پسر خاله دارم چهار سالشه وقتی حالت های شیرین بچه گانش رو میبینم که چقدر بچست و شیرینه یچیزی در گوشم میگه... ولی اون یسال کوچیکتر بود و اون همه بلا دید 😄💔
ولی جدا از اون سه ساله ما دختر بچه بود بابایی بود.. اینقدرر شیرین زبون بود برای باباش که🙂🥀 البته این آخرا ... شیرین زبونی که میکرد صداش بغض داشت!💔
اخه باباش نبود جواب شیرین زبونی هاش رو بده عمو ابلفضل نبود که دست بکشه روی سرش و جواب شیطنت هاش رو بده
اخه اون روزای خوش رو دیگ نداشت:))
این آخرا.. بابا که میگفت..🙂 چونه اش میلرزید ..💔 چشاش خیس میشد ..😭
ولی میگم انگار پهلوی شکسته تو این خاندان ارثیه ..💔
زینب هنوز عزادار پهلوی شکسته‌ ی مادرش بود نامردا .. زینب سلام الله هنوز اون صحنه‌ ی شکستن پهلوی مادرو میخ در جلو چشاش بود ..
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
اصلا..
میفهمی از کربلا تا شام! سربریده‌ یِ بابات جلو چشات باشه یعنی چی؟💔😭
منطقی باشیم!
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
منطقی باشیم!
ادم که یهو دق نمیکنه .. هی غصه هاش روهم جمع میشه هی بغضاش تو گلو خفه میشه بعد یهو دق میکنه :)🙂
شهادت تدریجی رو میدونید ینی چی؟🙃
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
شهادت تدریجی رو میدونید ینی چی؟🙃
رقیه رو💔 ذره ذره شهیدش کردن.. اره این یعنی شهادت تدریجی🥀
بهش اب دادن.. دوید سمت قتلگاه - کجا میری؟ میرم به بابام اب بدم تشنه‌اس ..💔
دیدید بااینکه دیگه بزرگ شدیم ولی بازم بفکر بابامون هستیم؟:) وقتی میاد خونه دستش زخم شده نگران میگی بابا چت شده دستت چی شده حالا زخم خیلی عمیقی نیستااا میگه هیچی باباجون سرکار اینطور شد کمرش درد میکنه دلنگرونی میگی بابات کمرت رو ماساژ بدم:) حتیی فقط خسته کار هم که هست دلمون آروم نیست میگیم اخه بابا خستست:)
حالا رقیه ما باباش کشته جنگ شد🙂💔 خسته جنگ که دیگه هیچ...
خلاصه سرتون رو درد نیارم ولی بخدا که همین سه ساله بودنش روضس💔