🔻۲۶ مهرماه سالروز شهادت سردار نورعلی شوشتری گرامی باد
🔹روزی که سردار شوشتری به شهادت رسید، دقیقاً روز بازنشستگی اش بود، ۳۰ سال سردار پُر شد که کارت بازشستگی خود را با شهادت از خداوند گرفت.
باسلام وصلواتی نثارشادی روحشان"وهمه شهدای اسلام🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔺شکار شکارچی براساس داستان زندگی شهید زرین🌹
🔹۳۰۰۰ شلیک موفق داشت، به همین دلیل عراقیها به او میگفتند «صیاد خمینی».
🔹در یکی از عملیات موقع دوئل با رقیب بعثی، گلوله از بیخ گوشش گذشت. عکسش توی روزنامه چاپ شد. دیگر امام هم او را میشناخت.
🔹حالا ۳۷سال پس از شهادت زرین، قرار است فیلمش با بازی کامبیز دیرباز ساخته شود، با نام شکار شکارچی🌹
💥 آنان که دم از #مذاکره با معاویه میزدند
اردوگاه امام حسن را خالی کردند ...
🌷آن ها که ادعای
#ولایت پذیری داشتــند
با شعار درود_بر زندگی
صلح را بر امام_حسن
تحمیل کردند-
⚡زمانیکه عبیدا...بن عباس،
سردار و نخبه سپاه امام حسن(ع)
خیانت کرد و جانب معاویه را گرفت،
۸ هـزار نفـر با استدلال #نخبه_بودن این فرد
ازجبهه حق جداشدند،
و امام را مجبور به صلح کردند...
❌مراجع_چرا_سکوت_کرده ا_ید!!!
⚠️ حکومت امام حسن
به انـدازه عمـرشـش مـاهـه ی حسیـن(ع) بـود ...*
از تـاریخ عبـرت بگیـریــم..🌹
مهم ترین چیز در روابط انسانها گفتگو است، اما مردم دیگر با هم حرف نمیزنند، به هم گوش نمیکنند؛
آنها سینما میروند، تلویزیون تماشا میکنند، به رادیو گوش میدهند، کتاب میخوانند،
پست های روی اینترنت را به روز میکنند،
اما تقریبا هرگزبا هم صحبت نمیکنند!
اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو برگردیم به دورانی که جنگجوها دور یک آتش جمع میشدند و برای هم قصه تعریف میکردند...
🔴کمپین جمع آوری گرای دقیق تحریم برای آمریکا و غرب با هشتگ #روایت_تحریم!
🔹طی روزهای گذشته پویشی برای بیان نقاط آسیب پذیر از تحریم ها در کشور در فضای مجازی راه اندازی شده که لیدر آن برخی اکانتها در پوشش انقلابی، ابتکار معاون رئیس جمهور و عبدالله رمضان زاده از عوامل براندازی سال ۸۸ و بازداشتی های آن روزهاست.
🔹این کمپین در شرایطی که بسیاری از کارشناسان به بی عملی عامدانه دولت دربرابر حل مشکلات مردم اعتراض دارند عملا کلان داده هایی از نقاط اثرگذاری تحریم بر مردم را در اختیار غرب و ایالات متحده قرار می دهد تا احتمالا دشمن برای افزایش فشار بر کشور هوشمندانه تر عمل کند.
🔹برخی از اکانتها نیز در فضای مجازی وجود دارد که با نام و نشان انقلابی، به شکل عجیبی در بزنگاه ها دشمن را همراهی کرده و اصرار دارند با انتشار مطالب ارزشی یا عباراتی مانند «ما اصولگراها» یا «ما انقلابی ها» برای اقدامات رسانه ای دشمن ارزش افزوده ایجاد کنند.
https://www.dana.ir/1658036
@dana_news
💢تعاملات جریان انقلابی؟
🔻الف) افراد، گروه ها و احزاب مختلفی در سپهر سیاسی کشور حضور دارند که مدعی انقلابی گری هستند و در عمل نیز با نسبت های متفاوت در مسیر انقلاب اسلامی حرکت می نمایند. این گروه ها و افراد هرازگاهی ممکن است اختلافاتی با یکدیگر پیدا نمایند که شاید طبیعی باشد، اما اینکه بدنه و آحاد جریان انقلابی بخواهد علیه این گروه یا آن گروه انقلابی موضع گیری نماید امر خطرناکی است چراکه به انشقاق جریان انقلابی می انجامد، لذا اولین خط قرمز ورود به اختلافات آنها و دو یا چند قطبی کردن بدنه جریان انقلابی است
🔺ب) برخی افراد مشهور جریان انقلابی سخنانی می گویند و یا مواضعی اتخاذ می نمایند و یا حرکتی انجام می دهند که در امتداد مواضع رهبری نیست و یا با مواضع صریح مقام معظم رهبری زاویه دارد، طبیعی است آحاد جریان انقلابی با چنین اقداماتی همراهی ندارند و همواره بر سه رکن اساسی امیدآفرینی، اعتمادزایی و حفظ وحدت ملی تکیه دارند.
@habib49
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
✅ یادداشت/
❇️ پارلمان لبنان با انتخاب مجدد سعد حریری بدنبال چه چیزی است؟
❌ حریری به طور طبیعی در دایره سیاست های غرب و عربستان سعودی حرکت می کند و پس از نخست وزیری هم اعلام کرد من در صدد اجرای طرح فرانسه هستم.
🔻 روابط حزب الله و سعد حریری از سابقه خوبی برخوردار نیست و حریری پس از انفجار بیروت و نیز پس از حکم دادگاه پدرش رفیق حریری، علیه حزب الله مواضع مخالف اتخاذ کرده بود.
🔺نخست وزیری مجدد حریری در شرایطی حاصل شده که لبنان به نحوی دچار استیصال شده است.
💯 متن کامل یادداشت در لینک زیر: 👇👇👇
https://basirat.ir/fa/news/325590/
🔵نویسنده: فرزان شهیدی
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
#تحولات_لبنان
🔴"رهبرمعظم انقلاب" در دیدار اعضای ستاد ملی مقابله با کرونا: یک حرف واحد از جلسه ستاد ملی مقابله با کرونا باید شنیده شود
🔻اعمال مدیریت صحیح و مناسب، اتخاذ تصمیمهای قاطع حاکمیتی، اقناع افکار عمومی و همکاری همه دستگاهها و همچنین همکاری مردم لازم است
🔻این همکاری فقط مختص مقابله با کرونا نیست بلکه باید در همه مسائل بخصوص مسائل سیاسی وجود داشته باشد زیرا کشور که دارای ملتی قدرتمند، نظام نوپدید و سخن جدید است، بهطور طبیعی با مسائل مهمی در عرصه جهانی و داخلی مواجه است
🔻باید حرمت رؤسای سه قوه و مسئولان کشور که در عرصه خدمت رسانی به مردم هستند، حفظ شود
🔻از آنجا که جنبههای امنیتی و اقتصادی نیز نشأت گرفته از همین بیماری است، بنابراین اصل و اولویت در تصمیمگیریها، سلامت مردم است
🔻هنگامی که وزارت بهداشت، مصادیق محدودیت را تعیین کرد، بقیه دستگاهها باید بدون در نظر گرفتن ملاحظات دیگر، آنها را رعایت و اجرا کنند
🔻متأسفانه گاهی برخی از مسئولان در رعایت مواردی مثل ماسک زدن به شیوه صحیح یا رعایت فاصله، کوتاهی میکنند که این بیاعتناییها بر رعایتهای عمومی مردم هم اثر منفی میگذارد
🔻یک حرف واحد از جلسه ستاد ملی مقابله با کرونا باید شنیده شود"
🔴امام خامنه ای: برخورد یکی دو هفته قبل بعضی ها با دولت و رئیس جمهور کار غلطی بود.
🔻انتقاد غیر از هتک حرمت است. این کارها کار امثال امریکایی هاست.
🔴رهبر معظم انقلاب: مدیریت امریکا در قبال کرونا بدترین نوع مدیریت است.
🔻ما باید سعی کنیم بهترین مدیریت را برای عبور از حادثه کرونا اعمال کنیم.
📘رمان دمشق شهر عشق❤
قسمت_شانزدهم (۱۶)
💠بروصورتت رو بشور تا من ابوجعده روبپزم! من میاناتاق ماندم واو رفت تا شیطانشوهرش رافراریدهد کهباکلمات و کرشمه برایشنازکرد :امروز که رفتی تظاهرات نیت کردم اگه سالم
برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بنمحمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!سالها بودنامی از ائمهشیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام امام صادق را از زبان
این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠انگار هنوز زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفسسینه پَرپَرمیزدکه پایمبرای بیحرمت کردن حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعدهخماررفتنم شده ومیترسیدحسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد وحتی از پشت سر داغینگاهشتنم رامیسوزاند. با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت فراری پیدا کنم
💠و هرقدمیکه کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد. وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد حرم مثل ماه پیدا شدونفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم
چشمم رابارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم
رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت
💠:میخوام امشب بساط کفراین مرتدها رو بهم بزنیبا هم میریم تو و
هر کاری گفتم انجام میدیگنبدشبحرمدرتاریکیچشمانممیدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد :ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان! و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد عملیاتی همراهمان آمده است
💠. بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد:تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم! با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی
صدایش روی سرم خراب شد:کل رافضیهای داریا همین چند تا خونواده ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو
بفرستیم جهنم!
💠باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به هم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!نگاهم در حدقه چشمانم از وحشت میلرزیدو میدیدم وحشیانه به سمت حرم قشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند :امشب انتقام فرحان
رو میگیرم!
💠 دلمدرسینه دست و پا میزد واومیخواست شیرم کند کهبرایم اراجیف میبافت :سه سال پیش شوهرم تو کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری! از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به
زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید
💠:چته؟ دوباره ترسیدی؟دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفتوفرمان داد :فقط کافیه چهارتا مفاتیحپاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه شون رو میفرستن به درک!
💠چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد :میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه! نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سر صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :باشه..و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم راسمت حرم کشید.
💠 باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان یاد خداباشد که مرتب لبانش میجنبید و قرآن میخواند. پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی شوم
💠 که قدمهایم میلرزید. عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صداینوحه ازسمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کردهبودکهنعرهبسمه پردهپریشانیام را پاره کرد. پرچم عزای امام صادق را با یک دست از دیوار پایین کشید...
#ادامهدارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_هفدهم
💠جمع کنید این بساط کف
را پُرکرده و بهجایهرجوابی مظلومانه نگاهش میکردم
💠 که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شدرفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :امشب تو حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم
💠:سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره ترکیه، هرچیالتماسش کردم بذاره برگردم ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه! حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره خنجر سعد در قلبشنشست که بیاختیارفریاد کشیدشمارو داد دست این مرتیکه؟و سد صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را باداد و بیداد میداد
💠این تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز عراق وارد سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و داریا رو کردهانبار باروت! نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ غیرت بریدند و صدایش زخمی شد
💠 :اون مجبورتون کرد امشب بیاید حرم؟ با
کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و مردانه امانم داد :دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید! کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد
💠شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم
کرد و صدا رساند :مامان مهمون داریم!
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چندلحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :هنوز شام نخوردی مامان؟ زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند
💠 که چشمم بهزیر افتاد و اشکم بیصداچکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود،حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :مامان این خانم شیعه هستن،امشب وهابیها به حرمسیدهسکینه حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلامهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!
💠جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره غربت این شهر شوم که بارانگریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. دردپهلوتوانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمیعقبتر پای ایوان ایستاده وساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید
💠اهل کجایی دخترم؟ در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دستدلمرا گرفت :ایشون از ایران اومده! نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتیسعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :همسرشون اهل سوریهاس،ولی فعلا پیش ما میمونن!
💠بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودشچسباندکه
از خجالت نفسم رفت. او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد
💠 خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این بهشت مست محبت این زن شده بودم. به پشت شانههایم دست میکشید وشبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمهکرد:اسمت چیه دخترم؟ و دیگر دست خودم نبود که نذر زینبه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد..
#ادامه_دارد..
نویسنده:فاطمهولی نژاد
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_بیستم
💠زینب! از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با حضرت زینب داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم. کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم
💠 وظاهراًدختری در خانه نداشت که با مهربانی عذر تقصیر خواست :ل