✨خداوندا!
اگر در کار تو چون و چرا کردم؛
خطا کردم!
وگر در نا امیدی تکیه بر جز کبریا کردم؛
خطا کردم!
اگر جز بر تو، دل بستم به لذت های این دنیا؛
حلالم کن!
وگر دل را به عشق نازنینان مبتلا کردم؛
خطا کردم!
اگر اسمی به جز اسم تو آمد بر زبانم؛
من پشیمانم!
وگر در نیک روزی، غفلت از شکر و دعا کردم؛
خطا كردم.
اگر لغزیده گاهی ذره ای، پایم؛
ببخشایم!
وگر از فرش زیرم اندکی پا را فرا کردم؛
خطا کردم!
من آن روزی که گفتم عشق را دیدم؛
نفهمیدم!
که عشق اول وآخر تویی عشق آفرینا!
من خطا کردم!،
@yamahdi313z
@yamahdi313z💐🌺
#متن_مذهبی_بسیار_عالی؛
مردی با پدرش در سفر بود که «پدرش از دنیا»
رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مردههای شمــا نماز میخواند؟»
چوپان گفت ما شخص خاصی را برای این کار
نداریم، خودم نمازِ آنها را میخوانم
مرد گفت خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان
@yamahdi313z💐🌺
چوپان مقابل جنازه ایستــاد و چند جمله
زمزمه
کرد و گفت: نمازش تمام شد! مرد تعجب
کرد و گفت: این چه نمازی بود؟! و چوپان گفت:
بهتر از این بلد نبودم! مرد از روی ناچاری، پدر
را دفن کرد و رفت. شب هنگام در عالمِ رویا
پدرش را دید که روزگارِ خوبی دارد! و از پدرش
پرسید چه شده که اینگونه راحت و آسودهای؟!
پدرش گفت: هرچه دارم از دعای آن
چوپان دارم! مرد فردا آن روز ،به سراغِ چوپان
رفت و "از او خواست تا بگوید" در کنـارِ جنازه
پدرش چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت:
وقتی «کنار جنازه آمدم» و ارتباطی میان منو
خداوند برقرار شد با خدا گفتم: خدایا اگر این
مرد امشب مهمانِ من بود یک گوسفند
"برایش زمین میزدم" حالا که این مرد امشب
مهمان توست ببینم با او چگونه رفتار میکنی!
به نامِ خدای آن چوپان
گاهی دعای یک دلِ "صاف" از صد نمازِ یک
دلِ پرآشوب بهتر است...
@yamahdi313z💐🌺
💎شخص ساده لوحي مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودي روزي رسان است.
به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدي برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزي خود را بگيرد.
به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد.
هرچه به انتظار نشست برايش ناهاري نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكي براي شام كرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتي از شب گذشته درويشي وارد مسجد شد و در پاي ستوني نشست و شمعي روشن كرد و...
از «دوپله» خود قدري خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.
مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزي كرده بود و در تاريكي و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود
ديد درويش نيمي از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بي اختيار سرفه اي كرد. درويش كه صداي سرفه را شنيد گفت:
«هركه هستي بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگي داشت مي لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد
وقتي سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت:
«فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودي من از كجا مي دانستم كه تو اينجايي تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزي خودت برسي؟
شكي نيست كه خدا روزي رسان است اما يك سرفه ای هم بايد کرد!
@yamahdi313z
#شعر
*شعری از زبان حال امام زمان علیه السلام :*😔
*خانه ی تک تک تان را زده ام درب ولی*
*اثر از یاری ما در دلتان نیست که نیست*
*انتظارم ز شما بیشتر است از دگران*
*یک دعای فرجی بر لبتان نیست که نیست*
*اگر هم هست فقط لقلقه ای باشد و لیک*
*گریه بر غربت ما در شبتان نیست که نیست*
*به کجا روی ز سویم بکشیدید افسوس*
*یک نفر مرد عمل در صفتان نیست که نیست*
*تا دعایی ز برایم نکنید از ته قلب*
*صبح امید و ظهور در کفتان نیست که نیست*
🌸اللَّـهُمَّ عجل لولیک الفرج🌸🍃
@yamahdi313z🕊💐
🔴 اُف بر این منطق تا قیامت....
🔻آن چنان که مشهور است:
وقتی از مدینه خارج می شد عبدالله ابن عمر، که آدم مقدس مآبی بود نزدیک آمد، افسار اسبش را گرفت و گفت:
ای پسر رسول خدا! شهر جدت را ترک مکن و در خانه ات بنشین و بر یزید قیام نکن. تو در حجاز و یمن و عراق شیعیان بسیاری داری، کرسی درس و فتوا بگذار و محاسنت را به خون آغشته نساز...
حضرت فقط یک جمله پاسخش داد:
اف لهذا الکلام ابدا
تف به این منطق تا قیامت!
::::::::
▪️چقدر این نقل بر من اثر میگذارد و پیش از این مقدمه ی چند مطلبم نیز بوده...
همیشه تاریخ، پیش از هر نبردی، یک عبد الله بن عمر سر و کله اش پیدا میشود که بزدلی و انفعالش را پشت ژست عقلانیت پنهان کرده و در صدد است تا ریش سفیدی کند و با پند های اخلاقی و توصیه های خیرخواهانه و حرف های خوب و هشدارهای ایمنی، پیش از بزنگاه و کشاکش، انسان را منصرف و سر به راه کند...
تامظلوم را به شرایط موجود قانع کند، اگر نه،لااقل او را بفرستد به یک راه دراز و بی انتها و کم ریسک و آبرومندانه که هیچ گاه گذرش به کربلا نخورد...
#مرگ_بر_امریکا
#مرک_بر_اسرائیل
@yamahdi313z
هدایت شده از rz_313
🔴ای پدر زیبایم یا صاحب الزمان (علیه السلام)
🌷تقصیر شما نیست ...
🌷که تصویر شما نیست....
😔من آینه ای پر شده از
گرد و غبارم ... !
@yamahdi313z
هدایت شده از rz_313
🌹
شب میلاد زهرای بتول است
ز یُمن او دعا امشب قبول است
شب فیض و شب قرآن، شب نور
شب اعطای کوثر بر رسول است
میلاد حضرت فاطمه(س) و روز مادر و روز زن مبارک باد💐
@yamahdi313z
⭐امامم مهدی(عج)⭐🕊🕊
#دلنوشته
✨ مولای من!!
یوسف زیبای زهرا!!!
شنیده ام از ما دلتنگ ترے براے آمدنت..
شنیده ام دل نگرانِ مایے..
شنیده ام گریہ مے کنے براے ما..
کے تمام مے شود..
غروب هایے ک "دلِ" ما "گیرِ" دلتنگے ات است آقا؟؟ تسبیحی بافته ام،
نه از سنگـــــــ....
نه از چوبــــــــ....
نه از مرواریــــــــد...
من
بلور اشکـــــــهایم
را به نخ کشیده ام..
تا برای ظهورتـــــــان دعا کنم.
🌷به اميد ظهورش صلوات🌷
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ.🌸
🕊#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🕊
@yamahdi313z
پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
☝️گفت از پنج سبب:
اول آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند
دوم آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند
سوم آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند
چهارم آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
پنجم آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهی کنم توبه ام را بپذیرد
@yamahdi313z
💠خراب کردن خانه شیخ حسینعلی راشد(واعظ مشهور)
🍃در زمان شاه مى خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوارى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مى شد
🍃 به اطلاع صاحبان خانه ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مى خريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود
🍃هيچكس به جز مرحوم راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»
🍃بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و (خار) خفيفش نمايند
راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
🍃 گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريده ام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كرده ايد، زياد است!
✨من راضى نيستم از بيت المال مردم قيمت بيشترى براى خانه ام بگيرم✨
🍃بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت:
☀️«اگر اسلام اين است، من آماده ام براى مسلمان شدن...»
@yamahdi313z
چه انتـظــار عجیبـــی..
نه کوششــی نه دعایــی..
نه جنبشــی نه بکـایـــی..
نه پرسشــی که کجــــایی
فقط نشســتـه ایم و گوییــم...
"خـدا کـنـد کـه بیـایـی"
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@yamahdi313z
شهرداری که رفتگر شد؛ در حاشیه تخریب منزل مسکونی مادر پیر دو بچه سندرم داون
🔹اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است.
🔹آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن.
🔹وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد.
به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد.
پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت.
در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست.
تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد.
كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني .
نمي دانم اين #شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از #غيرت و #شرف شما را ياد بگيرد آقا مهدي خنده اي كرد و گفت:
راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت .
🔹 ۲۵ اسفند سالروز شهادت مهدی باکری شهردار سابق ارومیه بود که حتی پیکرش هم از میدان جنگ بازنگشت.
#آیا_مدیریت_و_رفتار_شما_مانند_مهدی_باکری_است؟؟!!
@yamahdi313z
بانـــــــــو
چــــادری که شــــدی...
مرامــت هم چــــادری باشــد
چـــــادر که گذاشتی وظایفت بیشتر می شود ..
گرچه من می گویم عشــــــــــق است
و خبری از وظیــــفه نیست ..
چشم هایت بانـــــــــو
حواست باشد..
صدایت بانــــــــو
حواست باشد ...
قدمهایت ...
مبادا رفتارت چادری نباشد!!
آخر همیشه می گوینـــــد
چادر که سر کردی
یک چادر ظاهری بر سرت هست و یک چادر باطنی بر دلت..
حواست باشد بانــــــو
چادری که در دستان توست #امانت #زهراست .
مبادا روز قیامت چادر را از ما بگیرند و بگویند لیاقتش را نداشتی...
#بانـــــو_حواست_باشد...
#چــــــادرحــرمـــــت_دارد
#حــرمــــت_دارد
@yamahdi313z
💠روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت : چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد. پسرک گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم. سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت. سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته انرا خواند: بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است.🌺🌺
@yamahdi313🌸🌺🌸🌺
داریم به سمتی میریم که؛
بی حیایی = مُد..
بی آبرویی = کلاس..
دود = تفریح..
رابطه با نامحرم = روشنفکری.
گرگ بودن = رمز موفقیت..
بی فرهنگی = فرهنگ..
پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ..
خوردن حق دیگران = زرنگی..
ای اشرف مخلوقات خدا ؛
😢😢به کجا چنین شتابان😢😢
@yamahdi313z🌺🌸
#داستان_اموزنده
@yamahdi313z🌺
💎ﻋﺎﺭﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ،
ﻣﯽﮔﻮﻳﺪ :
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ.
ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ :... ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ !
ﻣﺎﺩﺭ : ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ !
- ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟ !
ﭼﻮﻥﮐﻪ ﻫﺮﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﻭ
ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ..
- ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭ ...
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ .
ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻢ ... ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩﻡ ...
- ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ .
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ .. ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯾﺪ
ﺧﺎﻧﻪ ...
ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ؟
ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﯽ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ ..
ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ .. ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ ﺁﻥ
ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ ...!
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ...
ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﯾﻢ
ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ ﻧﻤﯿﺪﻩ، ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ
ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﻩ !
ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ! ﻧﮑﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻪ؟ !
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ ..!
ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ...
ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ... ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ ... ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ...
ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ... ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ
ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ .. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ..
ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ..
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ .. ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ..
ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ ..
ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﻛﻨﻪ ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ؟ !! ..
ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ .. ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ !
ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺯﺩﻥ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ . ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ ..
ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.. ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ .. ﺍﯾﻦ
ﺧﺎﮎﻫﺎ ﻭ ﮔِﻞﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ...
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ..
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ؟
ﮔﻔﺖ : ﺟﺎﻧﻢ ...
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ
ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ..
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ، ﭼﯽ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟ !!
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ ..
ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ.. ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ .. ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ
ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻧﺒﻨﺪ ..
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ؛ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎﺳﺖ.
ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﯿﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﮑﻦ
ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ﺭﺩﻣﻮﻥ ﻧﮑﻦ.
ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ، ﺧﺎﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭیم
@yamahdi313z🌺
در همدان ، کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند .
در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .
از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد .
این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود
@yamahdi313z
✍ پند نامه
همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی....
پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت
غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست. اين خودت هستي که باید تصميم بگيري تا عوض شوي...
بعضي از چيزها دير که شد،
بيفايده هستند....
@yamahdi313z
💧 #هر_چه_میخواهی_گناه_کن
💎جوانی محضر امام حسین (ع) رسید و گفت: «من مردی گناهکارم و نمیتوانم خودم را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما.»
امام حسین (ع) فرمودند: «پنج کار را انجام بده و آنگاه هر چه میخواهی گناه کن.
اول: روزی خدا را مخور و هر چه میخواهی گناه کن.
دوم: از حکومت خدا بیرون برو و هر چه میخواهی گناه کن.
سوم: جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه میخواهی گناه کن.
چهارم: وقتی عزرائیل (ع) برای گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه میخواهی گناه کن.
پنجم: زمانی که مالک دوزخ تو را به سوی آتش میبرد در آتش وارد مشو و هر چه میخواهی گناه کن.»
@yamahdi313z
🔹یاد آن شاعر دلداده بخیر
🔹که دمادم میگفت ...
🔹خبر آمد خبری در راه است...
🔹سرخوش آن دل که ازآن آگاه است...
🔸ولی ای کاش خبر می آمد...
🔸که خدا می خواهد
🔸پرده از غیبت مهدی زمان بردارد
🔸پرده از روزنه ی عشق و امید...
🔸پرده از راز نهان بردارد.
🔹کاش روزی خبر آید
🔹که تسلای دل خلق خدا
🔹از فراسوی افق می آید
🔸مهدی، آن یوسف گم گشته ی زهرا "س" و علی "ع" ...
🔸از شب هجر به کنعان دلم می آید...
❣اللّٰـہم عَجـِّل لـِولـیڪَ الفَــرج❣
@yamahdi313z🕊⬅️
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ .
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.
ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم....
"از پاهایی که نمی توانند تورا به سمت ادای نماز ببرند انتظآر نداشته باش تورا به بهشت ببرند"
@yamahdi313z🌸🌺