eitaa logo
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
151 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌الله‌رحمان‌الرحیم یوسف‌گمگشته‌باز‌آید‌به،کنعان‌... تشکیل کانال ١۴٠٢/٣/٢۵ https://harfeto.timefriend.net/17200424086309 کانال وقف‌حضرت‌ولی‌عصر‌عج‌‌امامان‌وشهدا _کپی؟حلالهِ‌فقط‌برای‌عاقبت‌بخیریمون‌دعاکنید ازبنر؟ خیر اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
استادآقایپناهیان‌گفته‌اند: تنهایی‌یعنی‌کسی‌نباشد ازرنج‌هایت‌برایش‌بگویی، یاشادی‌هایت‌رابه‌اوابرازکنی. خداگاهی‌عمداًانسان‌راتنهامیگذارد تاباخودش‌مناجات‌کنیم @yaran_mehdizahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[اَلحمدُللهِ‌الاوَّلِ‌بِلا‌اَوَّل‌کَانَ‌قَبلَهُ‌ والاخِرِبِلا‌آخِریَکونُ‌بَعدَهُ] +سپاس‌مخصوص‌خداست‌آن‌وجودمبارکی که‌اول‌است،بی‌آنکه‌اولی‌پیش‌ازاوباشد واخراست،بی‌آنکه‌‌آخری‌پس‌ازاوباشد... @yaran_mehdizahra313
عملیات خیبر انقدر سخت و سنگین بود ڪه بعد از گشت هفت شب در جزیره مجنون وقتے به شهید ڪلهر گفتم: ڪه این هفت شب چگونه گذشت؟ پاسخ داد نگو هفت شب،بگو هفت هزار سال وضعیت وحشتناڪی بود تعداد انگشت شمارے باقے مانده بودند به اضافهـ یڪ تیربار و دو اسلحه.. به آقا مهدے گفتم چه بایدڪرد؟ با خونسردے گفت: صد متر تا انجام تڪلیف باقے مانده ما تڪلیف خود را انجام مےدهیم ادامه راه با آنان ڪه باقے مانده اند.. @yaran_mehdizahra313
‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با لباسِ جهاد ؛ هر کاری عبادت است و چه زیبا روزهایتان وقفِ خدابود.🌱📿 🕊 @yaran_mehdizahra312
ايشٰان لِبٰاس پٰاسدارى كَمتَر به تَنَش مى كَرْد و اَكثَراً لِبٰاس بَسيجى مى پوشيد... مَثلاً مَن خودَمْ لِبٰاس پاسدٰارى ميپوشيدَم اَمّٰا ايشٰان لِبٰاس خٰاكى ميپوشيد.. به او مى گُفتَمْ آقٰاى خَرّٰازى شُمٰا چِرٰالِبٰاسِ پٰاسدٰارى نِميپوشيد..؟ گٰفت ميخوٰاهَم بَسيجى هٰامَرٰابِعُنوٰانِ فَرمٰانده نَشْنٰاسَنْد.. 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @yaran_mehdizahra313
سلام بر او که میگفت: دشمنان نمیدانند و نمیفهمند که ما برای شهادت مسابقه میدهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما این است که از سوی خدا آمده‌ایم و به سوی او می‌رویم. 🌱 @yaran_mehdizahra313
سلام علیکم بنده چند روزی نیستم و عازم سفر خواهم بود ان شاءالله به شرط لیاقت دعاگوی تمامی شما یاران صاحب الزمان «عج» خواهم بود ان شاءالله که در کانال صاحب الزمان عج بمانید و از مباحث نهایت استفاده را ببرید. حلال کنید اگر مطالبی در کانال بارگزاری شد که باب میل شما نبوده است. حلال کنید یاعلی«ع»
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
#مدافعان‌حرم #ازخالڪوبی‌تاشهـادت قسمت دهــــم از ترس اینڪه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت مجید روزه
قسمت یازدهـــم حتی در لحظه شهادتش از روی شوخی ف‌ح‌ش می داد پای مجید به سوریه ڪه می‌رسد بی‌قراری‌های مادرش آغاز می‌شود. طوری ڪه چند بار به گردان می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌ڪند ڪه ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. همه هم قول می‌دهند هر طور ڪه شده مجید را برگردانند. مجید برای بی‌قراری‌های مادرش هرروز چندین بار تماس می‌گیرد و شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد خواهر ڪوچڪ‌تر مجید می‌گوید: «روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه را می‌گرفت. اینڪه شام و ناهار چه خورده‌ایم. اینڪه ڪجا رفته‌ایم و چه کسی به خانه آمده است. همه‌چیز را موبه‌مو می‌پرسید. آن‌قدر ڪه خواهرش می‌گفت: «مجید تهران ڪه بودی روزی یڪ‌بار حرف می‌زدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس می‌گیری. ازآنجا به همه هم زنگ می‌زد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. هرڪسی ما را می‌دید می‌گفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را ڪرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می‌ڪرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش می‌شد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ می‌زد. شنیده‌ایم همان‌جا را هم با شوخی‌هایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر خالڪوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته ڪه معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یڪی از رزمندها را می شست. یڪی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید:مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالڪوبی داری؟ مجید هم جواب می دهد: این خالڪوبی یا فردا پاک می شود، یا خاڪ می شود. مجید حتی لحظه شهادتش بااینڪه چند تیر به شڪمش خورده باز شوخی می‌ڪرده می داده است. حتی به یڪی از هم‌رزم‌هایش گفته بیا یڪ تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتند مجید داری شهید می شوی ف‌ح‌ش نده. می گفت من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شڪلی حرف می زنم.  یڪی از دوستانش می‌گوید  هرڪسی تیر می‌خورد بعد از یڪ مدت بی‌هوش می‌شود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌ڪرد و حرف می‌زد تا اینڪه شهید شد.» شهید آقای مجید قربانخانی
قسمت دوازدهــم وقتی شهید شد پلاکاردهایش را جمع می‌کردند ڪه نفهمیم مجید شهید شده است. بی‌آنڪه کسی بتواند پیڪر بی‌جانش را برای خانواده‌اش برگرداند. ڪنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی می‌خواهد این خبر را به مادرش برساند؟ «همه می‌دانستند من و مجید رابطه‌مان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا می‌ڪرد. ما هم همیشه به او داداش مجید می‌گفتیم. آن‌قدر به هم نزدیڪ بودیم که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان جمع می‌شدند. وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم. لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند ڪه ڪسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاڪاردهای دورتادور یافت‌آباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت پسرم نشوم. این ڪار تا ۷ روز ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود. او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد. آخر از تناقضات حرف‌هایشان و شهید شدن دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمی‌ڪردم. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه‌شب بی‌هوا بیدار می‌شوم و آیفون را چک می‌ڪنم و می‌گویم همیشه این موقع می‌آید. تا دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما نمی‌آید! ۷ ماهه است ڪه نیامده است.» شهید آقای مجید قربانخانی
قسمت سیــزدهــم بعضی ها هنوز فڪر می ڪنند مجید آلمان یا ترڪیه رفته است «آقا افضل» حالا هفت‌ماه است سرڪار نمی‌رود و خانه‌نشین شده، بارها میان صحبت‌هایمان و حرف‌هایمان بی‌هوا می‌گوید: «تعریف کردن فایده ندارد. ڪاش الآن همین‌جا بود خودش را می‌دیدید.» بارها میان صحبت‌هایمان می‌گوید: «خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همان‌جایی ڪه مجید در عڪس‌هایش نشسته بود، نشستم و درد و دل ڪردم. گفتم هر طور ڪه با حضرت رقیه درد و دل ڪردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمی‌زنیم. هر طور ڪه خودت دوست داری حرف ما هم همان است. از وقتی شهید شده خیلی‌ها خوابش را می‌بینند. یک‌بار پیرزنی بی‌هوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. گفت من مشڪل سختی داشتم ڪه پسر شما حاجتم را داد. من فقط یڪ‌بار خواب مجید را دیده‌ام. خواب دیدم یڪ لباس سفید پوشیده است. ریش‌هایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش ڪردم و تا می‌توانستم بوسیدمش. با گریه می‌گفتم مجید جانم ڪجایی؟ دلم می‌خواهد بیایم پیش تو. حالا هم هیچ‌چیز نمی‌خواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم می‌خواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگ‌شده است.» تحول و شهادت مجید آن‌قدر سریع اتفاق افتاده ڪه هنوز عده‌ای باور نڪرده‌اند. هنوز فڪر می‌ڪنند مجید آلمان رفته است؛ اما. مجید تمام راه با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخوانده‌اش، نگران روزه‌های باقی‌مانده مجید ڪه آن‌قدر سریع گذشت ڪه نتوانست آنها را به‌جا بیاورد. نگران آنڪه نڪند جای خوبی نباشد: «گاهی گریه می‌ڪنم و می‌گویم. پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخری‌ها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آن‌قدر زود رفت ڪه نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش می‌گویند. مهم حق‌الناس است ڪه به گردنش نیست و چون مطمئنم حق‌الناس نڪرده، دلم آرام می‌گیرد.» شهیدآقای مجید قربانخانی
قسمت چـهـاردهـم بچه‌های محله برایش نامه می‌نویسند مجید رفته است و از او هیچ‌چیز برنگشته است. چندماهه است ڪه کوچه قدم‌هایش را ڪم دارد. بچه‌های محله هنوز با دیدن ماشین مجید توی خیابان می‌ریزند. مادرش شب‌ها برایش نامه می‌نویسد. هنوز بی‌هوا هوس خریدن لباس‌های پسرانه می‌ڪند. هنوز آخرین لباسی که مجید از تنش درآورده است را نگه‌داشته و نشسته است. ڪت‌وشلوار مجید را بارها بیرون می‌آورد و حسرت دامادی‌اش را می‌خورد. یڪی از آشناها خواب‌دیده در بین‌الحرمین برای مجید و رفقایش مراسم عقد گرفته‌اند. بچه‌های ڪوچه برای مجید نامه نوشته‌اند و به خانواده‌اش پیغام می‌رسانند. پدر مجید می‌گوید: «همسایه روبروی ما دختر خردسالی است ڪه مجید همیشه با او بازی می‌ڪرد. یڪ روز ڪاغذی دست من داد و ڪه رویش خط‌خطی کرده بود. گفت بفرستید برای مجید، برایش نامه نوشته‌ام ڪه برگردد. یڪی دیگر از بچه‌ها وقتی سیاهی‌های ڪوچه را جمع ڪردیم بدو آمد جلو فڪر می‌ڪرد عزایمان تمام‌شده و حالا مجید برمی‌گردد. می‌گفت مجید ڪه آمد در را رویش قفل ڪنید و دیگر نگذارید برود. از وقتی مجید شهید شده است. بچه‌های محله زیرورو شده‌اند. بیش ازهزاربار در ڪل یافت آباد به نام مجید قربان خانی قربانی ڪشته‌اند.» حالا بچه‌محل‌ها و تعداد زیادی از دوستان مجید بعد از شهادتش برای رفتن به سوریه ثبت‌نام ڪرده‌اند. مجید گفته بود بعد ازشهادتش خیلی اتفاقات می‌افتد. گفته بود بگذارید بروم و می‌بینید خیلی چیزها عوض می‌شود. شهیدآقای مجید قربانخانی پایان
سوره مبارکه توحید ۳مرتبه
دوستان سلام ممنون میشم اگر کانال رو به سایر دوستان و همشهریان معرفی کنید... خیلی‌ها از برگزاری مراسم استغاثه در شهرقدس بی اطلاع هستند.... رسوندن پیام استغاثه به مردم و طلب دعا و درخواست برای فرج امام مهدی رو جزو ضروری ترین کارها بدونین.... پیام کانال رو با لینک خودش ارسال کنین و به ما کمک کنید تا مراسم استغاثه در شهرقدس باشکوه و گسترده برگزار بشه.... ممنونم و خدا خیرتون بده... https://eitaa.com/gharare_jomeha_ghods
سلام علیکم ان شاءالله مباحث کانال دوباره بارگذاری خواهد شد
ما به خبرهای دردناک صبح زود عادت داریم💔 🆔@BarayeAgaahi
تنها جایی که برای غم ِیکی دیگه ؛ گریه میکنی و غم ِخودت تسکین پیدا میکنه پشت در ِخونه‌ی ِسیدالشهداست«ع».
ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل‌الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربهم يرزقون. -شهادت اقای اسماعیل هنیه
سردار اقای حاجی‌زاده: آماده باشید تا به صهیونیست‌ها بفهمانید ریختن خون مهمان در خانه ما چه عقوبتی دارد. ما هنوز داغ‌دار شهادت حاج قاسم سلیمانی در غربتیم...
جرمشان ؟ شیعه‌امام‌علی‌"علیه‌السلام " بودن
هدایت شده از [نـائــب الـشـهـیـد..🌱]
راست می‌گفت: در آستانه طلوع خورشید، ستارگان یک‌به‌یک غروب می‌کنند.. - عزیزنا؛ عجل علی ظهورک . @ir_naeboshahid .
اهل دنیا را خیال مرگ حتی می‌کشد عاشقان با مرگ اما زنده‌تر خواهند شد...