بسم الله القاصمـ الجبارین
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفتادوچهار
دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از
نفس افتاد...
چشمان مشکی و کشیده اش روی صورتم مانده و صورت گندم گونش گل انداخته بود...
با قامت
ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد..
که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمی ام رسیده بود که رنگ
از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد
_تو اینجا چیکار میکنی زینب؟
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم...
صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت.. و به نفس نفس افتادم...
باورم نمیشد...
او را در این #حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم...
در این مانتوی بلند مشکی عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه حجابم را تماشا میکرد.
و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید..
و زیر گوشم اسمم را عاشقانه صدا میزد...
عطر همیشگی اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد..
که بین
بازوان برادرانه اش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم..
و او با نفسهایش نازم را میکشید..
که بدنش به شدت تکان خورد و ازآغوشم کنده شد...
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند،..
ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد..
و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
بسم الله القاصمـ الجبارین
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفتادوپنج
از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم..
_برادرمه!
دستان مصطفی سُست شد،..
نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید..
و
هنوز از ترس مرد غریبه ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد...
ابوالفضل، سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد،..
دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد
_برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده سوریه؟
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید،..
پیشانی اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود...
که به سمتمان آمد و بی مقدمه از ابوالفضل پرسید
_شما از #نیروهای_ایرانی هستید؟🇮🇷
ازصراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد
_دو سال پیش خواهرم #بخاطرتو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که #ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟
#نگاه_نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد،...
از همین یک جمله فهمید چرا از بی کسی ام در ایران گریه میکردم..
و من تازه #برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد
_من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!
در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید
_تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!
بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود،..
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
زائرِحُسیـن«ع» هنگامبازگشتاز
زیارتهیچگناهینداردودرجاتش
چنانبالارفتهکهکسیکهبهخاطرخدا
درخونخویشغلتیدهنیزبهآن
نمیرسد
#امامصادقعلیهالسلام
تازمانیڪہدلانســانآلودهبہمحبتدنیا
وهوسهامیباشد.
نبایدتوقعحضـورقلبدرنمـازولذتبـردن
ازعباداتراداشت..
+استادفاطمینیا'
من مشٺاق اینم کہ ࢪنگخـدا بگیࢪم
و بٺونم ٺجلـے حداقل یك صفٺ الــــہـے
ٺو زمیـن باشــم
#شهیدمحمدهادیامینی
وهنگامےڪہدرپیِخودمبودم،
-ٺورایافتمحسینجان«ع» 💔...!
#بیوگرافی
مهدیجان«عج»!
هنوزهمغیرتمابویکوفیاندارد؟!
که برنمیگردی💔؟
ماشهید؎داریـمڪہ..
باچادرششھیدشدھ💔
اونوقتبعضیـٰابہاسم
چـٰادرفالـورجمعمۍڪنن!
آقایامامحسین«علیه السلام»
ماهنوزسرِحرفمونکهگفتیم
"دوریودوستیسرمنمیشه"هستیما!
فلذاانظُرإلَینَا
بعضی گناها مثل خونریزی داخلی
میمونه ! کسی نمیبینه ولی از پا درتون میاره ..
حواستون بهشون باشه .. این گناها خیلی بیشتر
از دیگر چیزها نیاز به بهبود و ترک شدن دارن .
#مراقبباشیم
بخیل را در مشورتکردن دخالت نده!
که تو را از نیکوکاری بازمیدارد،
و از فقر میترساند.
_امامعلیعلیه السلام
به یاد شهید مهدی باکری
صلوات
به یاد شهید ابراهیم همت
صلوات
به یاد شهید ابراهیم هــادی
صلوات
به یاد شهدای گمنام
صلوات
به یاد شهدای امنیت
صلوات
به یاد شهدای مدافع حرم
صلوات
به یاد شهدای دفاع مقدس
صلوات
Hamdi Alimi - Dobare Moztaram (320) (1).mp3
14.94M
دوباره بغض... 💔
گفت ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم«ع»
رفت... 💔ظهرتاسوعا....
#شهیدصدرزاده
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــــج»³¹³:
بسم الله الرحمن الرحیم
*💔 سلام به 14معصوم (ع)..*
*💔بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🥀*
*💔ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🥀*
*💔السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی* *یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران* *ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان...وﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🥀
*اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ🥀*
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج والعافيةَ و النَّصر
#اَلـلـهُـمَعَـجِــلْلِـوَلـیـڪْاَلـْـفَــرَج
امروزمون رو هدیه میدیم به امام جواد علیه السلام
يَا أَبَا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا التَّقِيُّ الْجَوَادُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
اي ابا جعفر اي محمّد بن علي اي تقي جواد، اي فرزند فرستاده خدا،
يَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلاَنَا
اي حجّت خدا بر بندگان، اي آقا و مولاي ما،
إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إلَي اللَّهِ
به تو روي آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوي خدا به تو توسّل جستيم،
وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
و تو را پيش روي حاجاتمان نهاديم، اي آبرومند نزد خدا، براي ما نزد خدا شفاعت كن،