آنچه درباره تحولات کره جنوبی میدانیم
🔹یون سوک یئول، رئیسجمهور کره جنوبی امروز سهشنبه در یک اقدام غیرمنتظره در جریان یک سخنرانی تلویزیونی وضعیت حکومت نظامی اعلام کرد.
🔹آقای یون حزب اصلی مخالف دولت را به همسویی با دولت کره شمالی و فعالیتهای ضددولتی متهم کرد.
🔹یون در سخنرانیاش به اینکه قصد انجام چه اقداماتی دارد اشاره نکرد، اما طرحی از حزب مخالف دولت (حزب دموکرات) برای استیضاح دادستانهای ارشد و رد کردن طرح بودجه دولت را مورد سرزنش قرار داد.
🔹یون اقدامات مخالفان دولت را به عنوان «رفتارهای آشکار ضددولتی با هدف تحریک به شورش» توصیف کرده و گفت این اقدامات «امور دولت را به حالت فلج» درآوردهاند و مجمع ملی (پارلمان) را به «محملی برای مجرمان» تبدیل کرده است.
🔹رئيسجمهور کره جنوبی حکومت نظامی را گامی ضروری برای ریشهکن کردن «این نیروهای وقیح حامی کره شمالی» توصیف کرد.
🔹در پی اعلانیه «یون» ارتش اعلام کرد تمامی جلسات پارلمان و تمامی «گردهماییهای دیگری» که میتوانند باعث ایجاد «آشوبهای اجتماعی» شوند به حالت تعلیق درخواهند آمد.»
🔹ارتش همچنین اعلام کرده پزشکانی که اعتصاب کردهاند بایستی ظرف ۴۸ ساعت به محلهای کارشان بازگردند.
🔹هزاران پزشک در کره جنوبی از چند ماه پیش در اعتراض به برنامههای دولت برای افزایش تعداد دانشجویان دانشکدههای پزشکی اعتصاب کردهاند.
🔹ارتش کره جنوبی گفته هر کسی که از حکومت نظامی پیروی نکند ممکن است بدون حکم دستگیر شود.
🔹در همین حال شبکه خبری سیانان گزارش داده نمایندگان پارلمان در جلسهای به لغو دستور حکومت نظامی رأی مثبت دادهاند.
🔹در این جلسه از میان ۳۰۰ نماینده پارلمان ۱۹۰ نفر حضور داشت که همه آنها به لغو دستور رئیسجمهور رأی مثبت دادند.
🔹خبرگزاری رویترز از تجمع هزاران نفر بیرون ساختمان پارلمان خبر داده است. گفته میشود پلیس با استفاده از اتوبوس ورودی اصلی به ساختمان پارلمان را مسدود کرده است.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
Mahour Mozafari - Madare Tarikh.mp3
9.28M
#موزیک مادر تاریخ
• باصدای 🎤 ماهور مظفری
※صف به صف، سینه به سینه، علمت را مادر
میرسانیم به دستان حسینی دیگر!
• آهنگساز : سید صادق آتشی
• تنظیم : امیر جمالفرد
• تهیهکننده : پیمان معصومزاده
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
امام باقر علیه السلام:
إذا كنتَ في جَنازَةٍ فكُنْ كأنّكَ أنتَ المَحمولُ و كأنّكَ سَألتَ ربَّكَ الرَّجعَةَ إلَى الدُّنيا لِتَعمَلَ عَمَلَ مَن عاشَ؛ فإنّ الدُّنيا عِندَ العُلَماءِ مِثلُ الظِّلِّ
هرگاه جنازه اى را تشييع مىكنى، چنان باش كه انگار اين تويى كه بر دوشها حمل مىشوى و گويى از پروردگارت مىخواهى تو را به دنيا باز گرداند، تا همچون كسى كه زنده است كار كنى؛ زيرا كه دنيا در نظر دانايان مانند سايه است
ميزان الحكمه ج11 ص139
#حدیث
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
#سلام_امام_زمانم
🍂گفتن که عاشقی جگر می خواهد
جان برکف و مشتاق خطر می خواهد...
🍂هرچند صف مدعیان بسیار است
او سیصد و سیزده نفر می خواهد...
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله بهجت ره:
[میرزا کوچک خان] به یک انگلیسی که آمده بود فریب بدهد او را و حکومت را به دست آنها بدهد و بچاپد ایران را، گفت:
حکومتی که شالودهاش را شما بریزید پایدار نخواهد بود!
انتشار به مناسبت شهادت میرزاکوچک خان جنگلی
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
✅ حمله تند محمود نبویان به ظریف
🔸 نبویان، عضوکمیسیون امنیت ملی مجلس ضمن انتشار تصویر جواد ظریف نوشت: استادِ اعظمِ التماس که از نفس افتاده بود، مجددا نفس گرفته و با تصرف جایگاه غیرقانونی، التماس از دشمنان را آغاز و خواستار مذاکره التماسی شد
🔸این التماسها در جهت منافع شخصی و حفظ فرزندان عزیزش است که در آمریکا ساکن هستند، نه دفاع از ملت بزرگ ایران که با التماس بیگانهاند.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 کمبودهای غرب هم شده عامل خودتحقیری علیه ایران!
▫️و دریای خودتحقیری ساحل ندارد!
#باغ_اروپا
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شاید باورتون نشه ولی کیفیت خدمات پزشکی ایران تو دنیا مطرحه
ویدئوی قبلی رو هم ببینید
#صدای_شما
🔰رستوران دمشق!
🔹افرادی که می خواهند در مسائل سیاسی اهل دقت و تشخیص باشند آن زمانی که عده ای از کنار برخی اتفاقات می گذرند، آنها باید بایستند و قدری درنگ کنند و درباره آن رخدادها بیندیشد. حتی اندیشیدن هم کافی نیست، باید در نهایت حرکتی خردمندانه از آنان سر بزند. مثلا از کنار صرف شام سید عباس عراقچی در رستوران شهر دمشق به هیچ وجه نباید ساده عبور کرد.
🔹چند ساعت مانده به سفر وزیر امور خارجه به دمشق، خبرها گویای آن است که گروههای تروریستی با سرعت، روستاها و شهرها را یکی پس از دیگری به تصرف خود درمی آورند. قدرت عملیات روانی سازمان های اطلاعاتی و امنیتی پشت سر گروه های تکفیری چند برابر، قوی تر از سازمان رزم و عملیات نظامی آنان عمل می کند. خبر کودتا در سوریه، سقوط نزدیک دولت بشار اسد و ماندن او در مسکو به طرز شگفت انگیزی به سرخط اول رسانه ها تبدیل می شود.
🔹در رسانه کار نظام سیاسی سوریه تمام شده است. اتفاقا یکی از دلائل پیشروی سریع گروههای تروریستی و حتی سقوط ناگهانی حلب، جنگ تبلیغاتی حساب شده حامیان آن گروهها محسوب می شود. درست در همین زمان وزیر امور خارجه ایران دکتر سید عباس عراقچی وارد دمشق می شود و با رئیس جمهور سوریه به مذاکره می پردازد تا خط تبلیغاتی فوق العاده سنگین عدم بازگشت بشار اسد از سفر روسیه، شایعه کودتا و خطر فروپاشی نزدیک نظام سیاسی همزمان از کار بیفتد. سید عباس عراقچی اما به همین نیز اکتفا نمی کند او شام را در یکی از رستوران های دمشق صرف می کند تا در حوزه افکار عمومی و حتی عرصه سیاستمداران دنیا خط آرامش و اقتدار و نیز حمایت قاطع جمهوری اسلامی و بلکه جبهه مقاومت از سوریه را مخابره کند.
🔹آن چه گفته شد فرامتنی از یک سفر مهم در یک وضعیتی مهم بود. ماهیت ماجرا و نتیجه آن اما آشکارتر به نظر می آید؛ جبهه مقاومت پای در جنگ و نبردی ننهاده، مگر آن که از آن با سربلندی و پیروزی خارج شده باشد. لبنان صحنه جدید و واضح این ادعاست. سوریه نیز از قاعده پیشین و تجربه لبنان خارج نیست. هر چند یکبار پیش از این جبهه مقاومت در سوریه درسی فراموش ناشدنی به تروریستهای داعشی و حامیان منطقه ای و جهانی آن داده بودند.
✍🏼عزیز غضنفری
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
آیا میدانستید 130 میلیون آمریکایی تا سال ششم دبستان درس خواندهاند؟
یعنی ۵۴ درصد مردم آمریکا
✅ درحالی که 67 درصد زنان ایرانی تحصیلات دانشگاهی دارند و در این زمینه، جمهوری اسلامی ایران رتبهی نخست جهان را دارا است.
✴️ تصور کنید آمریکا، حکومیت ایران را «ضد زن» معرفی میکند 😂
ـــــــــــــــــــــــ
☠️ واقعیت غرب رو در کانال #غرب_وحشی ببین👇
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
کمک مومنانه به ۱۰۱۴ مورد رسید
دقایقی پیش با واریز مبلغ ۰۰۰ / ۳۰۰ تومان به حساب ۱ نیاز مند محترم تعداد کمک های صندوق الغدیر به ۱۰۱۴ مورد رسید .
رسول خدا ( صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کس نیاز مؤمنی را روا سازد، خداوند حاجتهای فراوان او را روا سازد که کمترین آن بهشت باشد.
* * * * * * * *
خیرین محترم لطفا کمک های خود را به شماره کارت
6037997580516012
واریز کنند .
صندوق الغدیر تالش محله
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام رضا(ع) فرمودند با آدم بیدین اینجوری صحبت کن
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 منصوری: تبدیل مسئلۀ برق به سیاسیکاری آدرس غلط است
🔹معاون اجرایی رئیسجمهور سیزدهم: طرح بحث ناترازی در زمستان غلط و فرعی است، در فصل زمستان کسری برق نداریم.
🔹دولت فعلی در تامین بههنگام سوخت مایع نیروگاهها غفلت کرد اما با سیاسیکاری موضوع را بهسمت مازوت و سلامت مردم برد.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کسانی که میگویند مدافعان حرم بهخاطر پول میروند این لحظهها چند؟؟؟
🔹شما حاضرید در قبال گرفتن پول یا اقامت با وحشیان داعشی و تحریرالشام بجنگید؟؟
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃 @darmangahemanavi
🌸
🍃
✨ آثار تسبیحات حضرت زهرا (س) ✨
✳️جلوگیری از تیره بختی
❣امامصادق علیه السلام به من فرمود: ای ابوهارون، ما کودکان خود را همانگونه که به نماز فرمان میدهیم،به تسبیح حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز امر میکنیم. پس بر این ذکر مداومت کن؛ زیرا هر بندهای بر آن مداومت کند، تیره بخت نمیشود.
✳️خشنودی خداوند، دوری کردن شیطان
✨ امام باقرعلیه السلام فرمود: هرکس تسبیح حضرت زهرا را بگوید،سپس طلب آمرزش کند، آمرزیده خواهد شد. این تسبیح به زبان یکصد مرتبه است، ولی در میزان عمل یک هزار تسبیح به حساب میآید و شیطان را دور و خداوند رحمان را خوشنود میسازد.»
✳️آمرزش گناهان
❣امام صادق علیه السلام نیز به فضیلت تسبیح بعداز نمازهای واجب چنین اشاره کرد:
« مَن سَبَحَ تَسبِیحَ فَاطِمَةَ ع قَبلَ أَن یَثنِیَ رِجلَیهِ مِن صَلَاتِهِ الفَرِیضَةِ غَفَرَ اللَهُ لَهُ ،
✅ هرکس بعداز نماز واجب تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) را بجا آورد قبل از اینکه پای راست را از بالای پای چپ بردارد، جمیع گناهانش آمرزیده میشود»
📜و در حدیثی دیگر فرمود:
« مَن سَبَحَ تَسبِیحَ فَاطِمَةَ ع فَقَد ذَکَرَ اللَهَ الذِکرَ الکَثِیر
⬅️کسی که تسبیح فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را بگوید خدا را به ذکر کثیر یاد کرده است.»
🔹بعد از هر نماز
« اَللهُ اَکْبَر » ۳۴ بار
« اَلْحَمْدُلِلّٰه » ۳۳ بار
« سُبْحٰانَ الله » ۳۳ بار
📚کافی، ج ۳ ،ص ۳۴۳
📚معانی الاخبار، ص ۱۹۳
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃 @darmangahemanavi
🌸
🍃
✨اخلاق مومن✨
💫حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله :
🔺هر كس غمى از غمهاى دنيا را از مسلمانى برطرف نمايد، خداوند غمى از غمهاى روز قيامت را از او برطرف كند
🔺و هر كس بر شخص تنگدستى آسان بگيرد، خداوند در دنيا و آخرت بر او آسان گيرد
🔺و هر كس راز مسلمانى را بپوشاند، خداوند در دنيا و آخرت راز پوش وى شود.
📚نهج الفصاحه صفحه 723
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبی بر بدی غلبه می کنه ...👌
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۲ فاطمه منتظر جوابم بود. دستپاچه گفتم: -خب..منظورم اون دوستمه که
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۵۳
فاطمه کمی آنطرف تر کنار پنجره ایستاده بود و بیرون رو تماشا میکرد.
کنارش ایستادم.
مدتی در سکوت تلخ او، نظاره گر بیابانها بودم.دنبال کلمه ای میگشتم تا به او بفهمانم حس او را میفهمم.ولی پیدا کردنش کار سختی بود.
فاطمه آه عمیقی کشید.یا صدایی خشدار آهسته گفت:
-منو ببخش ناراحتت کردم.گفته بودم ضعیفم.
بنظرم فاطمه ضعیف نبود.او سلاحش ایمانش بود.انسانهای مومن هیچ وقت ضعیف نبودند. گفتم:
-هروقت حالم بد بود آرومم کردی ولی الان واقعا نمیدونم چیکار کنم حالت خوب شه.
فاطمه خنده ای کرد و گفت:
-کی گفته من حالم بده؟!!! من فقط یک کم رفتم تو رل آدم حسابیا!!
🍃🌹🍃
و بعد جوری خندید که از چشماش اشک جاری شد.فاطمه عجیب ترین دختری بود که در زندگیم دیده بودم.تشخیص اینکه الان واقعا ناراحته یا خوشحال کار سختی بود.گفت:
_چرا عین خنگا نیگام میکنی؟؟! موافقی بریم کافه یه چیزی بخوریم؟
من متحیر مونده بودم.اجازه دادم دستمو بگیره و با خودش به کافه ببره.تا پایان سفربا فاطمه فقط گفتیم وخندیدیم.انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!!!
🍃🌹🍃
به تهران رسیدیم.
دل کندن از همدیگر واقعا کار مشکلی بود.در سالن ترمینال ،خانواده های اکثر بچه ها با دسته گل یا شیرینی به استقبال عزیزانشون اومده بودند.
مادر وپدر فاطمه هم گوشه ای از سالن، انتظار او را میکشیدند.بازهم احساس خلا کردم.وقتی میدیدم هرکسی از ما یک نفر رو داره که نگرانش باشه و برای او اومده دلم میشکست.
کاش من هم کسی رو داشتم که نگرانم بود.کاش آقام اینجا بود.ساکم رو میگرفت.چفیه ام رو از روی شونه ام برمیداشت ومیبوسید و با افتخار میگفت:
قبول باشه سیده خانوم!!
اما قبلا هم گفتم.سهم من در دنیا فقط حسرت خوردن چیزهایی بود که از دید خیلیها خیلی کم اهمیته!نذاشتم کسی از حس خرابم چیزی بفهمه.
اینجا تهرانه! شهری که من توش نقاب زدنو خوب یاد گرفتم. اینجا دیدن اشکات ممنوعه! و از امروز، کامران وسحر ونسیم مسعود هم تعطیلند!
چشمم به حاج مهدوی بود.اینحا آخر خط بود! باید ازش جدا میشدم.وشاید دیگر هیچ وقت فرصت درد دل کردن با او رو پیدا نمیکردم.او کمترین توجهی به من نداشت.جوونهای مسجدی دوره اش کرده بودند.تصویری که تا چندماه پیش مدام کنار مسجد تکرار میشد و برام لذت بخش بود ولی اینک قلبم رو میشکست.
نفهمیدم فاطمه کی نزدیکم اومد.با خوشحالی گفت:
-ببخشید معطلت کردم.توقع نداشتم تو این وقت پدرو مادرم اینجا باشند.
بغصم رو فروخوردم.
او پرسید:
-تو چطوری میخوای بری؟؟کسی نمیاد دنبالت؟! میخوای ما برسونیمت؟
من عادت نداشتم کسی رو زحمت بدم.گفتم:
_ممنونم عزیز دلم.آژانس میگیرم. اینطوری راحت ترم هستم.
فاطمه گفت:
-ما قراره با برادر اعظم بریم.میخوای اول بگم اعظم تو رو برسونه؟
با اطمینان گفتم:
-اصلا حرفشم نزن.من عادت دارم به این شکل زندگی.
نگاهی گذرا به حاج مهدوی انداختم. اوهنوز هم با جوانها سرگرم بود. نمیتوانستم بدون خدا خداحافظی از او دل بکنم.با تردید به فاطمه گفتم:
-بنظرت اگر با حاج مهدوی خداحافظی کنم زشته؟!
فاطمه به طرف اونها نگاه کرد و گفت:
-نه چرا باید زشت باشه؟! بنده ی خدا اینهمه زحمت کشید برامون بیا با هم بریم.
وبعد دستم رو گرفت و ساک به دست نزدیک حاج مهدوی رفتیم.
فاطمه برای متواری کردن جمعیت یه یاالله نسبتا بلند گفت و بعد ادامه داد:
_حاج اقا با اجازه تون..
حاج مهدوی از خیل جمعیت بیرون اومد و باز به رسم همیشگی سر پایین انداخت و به فاطمه گفت:
-تشریف میبرید؟؟ خیلی زحمت کشیدید خانوم.ان شالله سفر کربلا ومکه.خسته نباشید واقعا
فاطمه هم با حجب وحیای ذاتیش جواب داد:
-هرکاری کردیم وظیفه بود.ان شالله از هممون قبول باشه.خب اگر اجازه میدید بنده مرخص شم.
حاج مهدوی پرسید:
-وسیله دارید؟
خوش بحال فاطمه!! او حتی نگران وسیله ی او هم بود!
فاطمه نگاهی به پدرو مادرش انداخت و اونها هم تا او را دیدند به سمت ما اومدند.
-بله حاج آقا پدرو مادرم زحمت کشیدند اومدند دنبالم.احتمالا با یکی از هم محله ای ها که وسیله دارند برگردیم .
🍃🌹🍃
حاج مهدوی تا چشمش به پدرومادر فاطمه افتاد رنگ و روش تغییر کرد و گونه های سفیدش گل انداخت.
انگار یک دستی محکم قلبم رو فشار میداد .هرچه بیشتر میگذشت بیشتر پی به رابطه ی عمیق این دو میبردم و بیشتر نا امید میشدم.پدرومادر فاطمه با سلام واحوالپرسی نزدیکمون شدند. من لرزش دستان حاج مهدوی رو دیدم. من شاهد تپق زدنش بودم..
و میدونستم معنی این حرکات یعنی چی!! قلبم!!! بیشتر از این نمیتونستم اونجا بایستم.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۵۳ فاطمه کمی آنطرف تر کنار پنجره ایستاده بود و بیرون رو تماشا میکر
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۵۴
حاج مهدوی خطاب به اونها گفت:
-اجازه بدید من برسونمتون.رضا ماشینو آورده...
اونها هم انگار همچین بدشون نمی اومد باهاش برن.چقدر خودمونی حرف میزدند.بابای فاطمه دستشو گرفت گفت:
-نه حاجی مزاحمت نمیشیم.وسیله هست.
🍃🌹🍃
من چرا اونجا ایستاده بودم؟؟؟
اصلا مگه من ربطی به اونها داشتم؟اونها انگار یک جمع خانوادگی بودند.من بین اونهمه صمیمیت مثل یک مترسک بیچاره وغصه دار ایستاده بودم و لحظه به لحظه بیحال ترو نا امیدتر میشدم!!
راهمو کج کردم..
اولش با قدمهای آروم ولی وقتی صداشون قطع شد با قدمهای سریع از سالن اصلی دورشدم و به محوطه ی اصلی پناه آوردم. اونها اینقدر گرم صحبت با یکدیگر بودند که حتی متوجه رفتن من نشدند!
مردی در حالیکه ساکم رو از دستم میگرفت با لهجه ی معمول راننده ها، ازم پرسید:
_آبجی کجا میری؟
عین مصیبت دیده ها چند دیقه نگاه به دهانش کردم و بعد گفتم:
-پیروزی!
اون انگار از حرکاتم فهمید که تو حال خودم نیستم و خواست گوشمو ببره.خیلی راحت گفت:
_با بیست تومن میبرمت
قیمتش اینقدر بالا بود که شوک صحنه ی چندلحظه ی پیش رو خنثی کنه!!
ساکم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم :
-چه خبره؟ مگه سر گردنست؟!لازم نکرده نمیخوام.
صبر نکردم تا چونه بزنه.از کنارش رد شدم و به سمت ماشینها رفتم.
صدای فاطمه رو شنیدم ولی خودمو زدم به نشنیدن. راننده های مزاحم سواستفاده گر یکی پس از دیگری سد راهم میشدند وهرکدوم بعد از شنیدن اسم مسیرم یک قیمت پرت میگفتند و بعدشم با کلی منت و غر غر دنبالم راه می افتادند که
-نرخش همینه.حالا تو تا چقدر میتونی بدی!!
در میان هجوم اونها فاطمه شانه ام رو گرفت ونفس نفس زنان گفت:
-چرا هرچی صدا میکنم جواب نمیدی؟ کجا رفتی بی خداحافظی؟؟
🍃🌹🍃
دلم نمیخواست نگاهش کنم ولی چاره ای نداشتم! او از احساس من خبری نداشت.شاید اگر میدانست که چقدر نسبت به روابط او و حاج مهدوی حساس وشکننده ام در حضور من کمتر به او نزدیک میشد. اما این همه ی مشکل من با فاطمه نبود.فاطمه شش ماه با من دوست بود و من هیچ چیز از او نمیدانستم.
درحالیکه من بدترین اعترافاتم رو درحضورش کرده بودم. او دوست نداشت من چیزی از زندگیش بدونم.حتی از دخترعموش که دیگه زنده نیست! این منصفانه نبود!!! او به من اعتماد نداشت.حق هم داشت .من مثل او خانواده دار نبودم.من یک دختر بی سرو پا بودم که معلوم نبود چیکار کردم و چیکار قراره بکنم.چرا باید با من صمیمی میشد و مسایل شخصیش رو بهم میگفت؟ ! لابد او میترسید دونستن مسایل شخصیش از جانب من خطری براش ایجاد کنه!
شاید تاثیرهمه ی این افکار بود که به سردی گفتم:
-دیرم شده بود.نمی تونستم صبر کنم خوش وبش شما تموم شه..
فاطمه جاخورد! با تعجب پرسید:
_عسل؟؟؟ یعنی تو از اینکه پدرومادرم با سلام احوالپرسی وقتتو گرفتن ناراحت شدی وقهر کردی؟؟
🍃🌹🍃
آره دیگه!!!!
این رفتار غیر منطقی من تنها برداشتی که منتقل میکرد همین بود واین واقعا قابل قبول نبود!!
خدایا کمکم کن..کمکم کن تا مثل فاطمه قوی باشم ودر اوج ناراحتی احساساتم رو پنهون کنم.چرا در مقابل فاطمه نمیتونم نقاب بزنم؟!
به زور خندیدم وگفتم:
-نه خنگه!! گفتم تا شما سرتون گرمه بیام بیرون ببینم چه خبره.ماشین هست یا نه! که ظاهرا اینقدر زیاده که نمی زارن برگردم داخل.
میدونم دروغم خیلی احمقانه بود ولی این تنها چیزی بود که در اون شرایط به ذهنم رسید.
فاطمه هم باورش نشد.بجای جواب حرف من ،به سمتی دیگر نگاه کرد وگفت :
-همه منتظر منند باید زود برم.خیلی ناراحت شدم اونطوری رفتی هرچقدر صدات کردم جواب ندادی! میخواستی با حاح مهدوی خدافظی کنی ولی..
حرفش رو قطع کردم.
با شرمندگی گفتم:
-الهی بمیرم برات.ببخشید.باور کن من اونقدر بی ادب نیستم که بی خداحافظی بزارم برم.
اوهنوز نفس نفس میزد.گفت:
-میدونم..میدونم.در هرصورت بدی خوبی هرچی دیدی حلال کن.ما دیگه داریم میریم.
دلم شور افتاد.پرسیدم:
-با کی میرین؟؟
فاطمه گفت:
-با اعظم اینا دیگه
ته دلم روشن شد.گفتم:
-آخه حاج آقا میگفت میخواد برسونتتون
فاطمه خندید:
-نه بابا اون بنده ی خدا حالا یک تعارفی کرد. درست نبود مزاحمش بشیم.
با او تا کنار ماشین برادر اعظم همراه شدم. اونها خیلی اصرارم کردند که مرا تا منزلم برسونند ولی من ممانعت کردم.فاطمه نگرانم بود.گفت
-رسیدی زنگ بزن.
🍃🌹🍃
وقتی رفتند، بسمت راننده ها حرکت کردم و مشغول چانه زدن با آنها شدم که صدای حاج مهدوی رو از بین همهمه ی جوانهایی که اونشب از دید من مثل کنه بهش چسبیده بودند شنیدم.سرم رو برگرداندم تا ببینمش.او هم مرا دید.اینبار نه یک نگاه گذرا بلکه داشت با دقت نگاهم میکرد.
و من دوباره میخ شدم..!!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۴ حاج مهدوی خطاب به اونها گفت: -اجازه بدید من برسونمتون.رضا ماشین
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۵۵
تماما چشم شدم.!
بدون اینکه صدای راننده ی سمج رو بشنوم.وبدون اینکه بترسم از اینکه او دوباره نگاه بیحیای من عصبانیش کند.
او نزدیکم آمد.پرسید :
-هنوز اینجا هستید؟؟ گمان کردم با خانوم بخشی رفتید!!
با من من گفتم:
-نههه..من مسیرم با اونها یکی نیست!
او پشت گوشش رو خاراند و دوباره به زمین گفت:
-مگه شما هم محلی نیستید؟؟
🍃🌹🍃
خوش بحال زمین!! کاش من زمین بودم و او به بهانه ی حرف زدن با نامحرم، همش به من خیره میشد!
با مکث گفتم:
-نه..
نگاهی به اطراف انداخت.گفت
-کسی دنبالتون نیومده؟
چقدر امشب این سوال تلخ تکرار میشد!
گفتم:
-من کسی رو ندارم.
گفت:
-خدارو دارید..
تو دلم گفتم خدارو دارم که شما الان در اوج نا امیدی و دلشکستگیم کنارم ایستادی.
گفت:
-مسیرتون کجاست؟
گفتم:
-پیروزی
با تعجب نگاهم کرد و دوباره سرش را پایین انداخت.
بعد از کمی مکث رو کرد به یکی ازجوونهایی که همراهش بودند و گفت:
-رضا جان شما اول خواهرمونو برسون. این از هرچیزی ارجح تر وافضل تره.
🍃🌹🍃
رضا جوانی قدبلند و چهارشانه بود که ازنظر ظاهری خیلی شباهت به حاج مهدوی داشت.
سریع سوییچ رو از جیبش در آورد و گفت:
-رو چشمم داداش.پس شما با کی میرید؟ حاج مهدوی گفت.
-ما چهارتا مردیم یه ماشین میگیریم میریم.
من که انگار قرار نبود خودم نقشی در تصمیم گیری داشته باشم خطاب به آن دو گفتم:
-نه ممنون.من داشتم ماشین میگرفتم. اصلا نمیخوام کسی رو تو زحمت بندازم.
رضا ساکم رو از رو زمین برداشت و با مهربونی گفت:
-نه خواهرم. صلاح نیست.این راننده ها رحم و مروت ندارن.کرایه رو اندازه بلیط هواپیما میگیرن.
میخواستم مقاومت بیشتری کنم که حاج مهدوی گفت:
-تعلل نکنید خانوم.بفرمایید سریعتر تا اذان نشده برسید منزل.
من درحالیکه صدام میلرزید یک قدم نزدیکتر رفتم و با شرمندگی گفتم:
-من در این سفر فقط به شما زحمت دادم.حلالم کنید.
حاج مهدوی گفت:
-زحمتی نبود.همش خیرو رحمت بود.در امان خدا..خیر پیش!!
چاره ای نبود.باید از او جدا میشدم.رضا جلوتر از من راه افتاد و در کمال تعجب به سمت ماشین مدل بالایی رفت وسوییچ رو داخل قفل انداخت!!
سوار ماشین شدم و او هم در کمال متانت آدرس دقیق را پرسید وراه افتاد .
در راه از او پرسیدم :
-ببخشید فضولی میکنم. شما با حاج مهدوی نسبتی دارید؟
او با همان ادب پاسخ داد:
_ایشون اخوی بزرگم هستند.
حدسش زیاد سخت نبود.چون رضا هم زیبایی او را به ارث برده بود. ولی لباسهای رضا شبیه جوانان امروزی بود و رنگ موهایش تیره تر از برادرش بود.
گفتم:
-خوشبختم ..من فکر نمیکردم ایشون برادری داشته باشند.
رضا جواب داد:
-عجیبه که نمیدونید. خوب البته ظاهرا شما در محله ی ما زندگی نمی کنید.وگرنه همه خانواده ی ما رو میشناسند
با چرب زبانی گفتم:
-بله بر منکرش لعنت! طبیعیه! خانواده ی سرشناس ترین امام جماعت اون محل ، باید هم، شناس باشه.
او تشکر کرد و باقی راه، در سکوت گذشت.
بخاطر خلوتی خیابانها سریع رسیدیم.از اوتشکر کردم و باکلی اظهار شرمندگی پیاده شدم.او صبر کرد تا من وارد آپارتمان کوچکم بشم و بعد حرکت کند. چه حس خوبی داره کسی نگرانت باشه و نسبت به تو حس مسئولیت داشته باشه.!!
🍃🌹🍃
اذان میگفتند.
ساکم رو گذاشتم و رفتم وضو گرفتم. ناگهان لبخند مسرت بخشی زدم!!
راستی راستی من نماز خون شده بودم!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
مراسم شب شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیه با سخنرانی حجت الاسلام شاد و مداحی کربلایی سید تقی جلالی در مسجد الغدیر تالش محله برگزار شد