#پهلوان_انقلاب۶۶
والفجر مقدماتی
راوی: علی نصرالله
گردان کمیل خط شکن محور جنوبی و سمت پاسگاه بود یکی از فرماندهان لشکر آمد و برای بچه های گردان شروع به صحبت کرد:
برادر ها امشب برای عملیات والفجر به سمت منطقه فک حرکت می کنیم دشمن سه کانال بزرگ به موازات خط مرزی جلوی راه شما زده تا مانع عبور شود. همچنین موانع مختلف را برای جلوگیری از پیش روی شما ایجاد کرده اما انشاالله با عبور شما از این موانع و کانالها عملیات شروع خواهد شد.
با استقرار شما در اطراف پاسگاه های مرزی طاووسیه و رشیدیه، مرحله اول کار انجام خواهد شد.
بعد بچه های تازه نفس لشکر سیدالشهدا علیه السلام و بقیه رزمندگان از کنار شما عبور خواهند کرد و برای ادامه عملیات به سمت شهر العماره عراق می روند و انشاالله در این عملیات موفق خواهید شد.
ایشان در مورد نحوه کار و موانع و راه های عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسیر شما یک راه باریک در میان میادین مین خواهد بود. انشاالله همه شما که خط شکن محور جنوبی فکه هستید به اهداف از پیش تعیین شده خواهید رسید.
صحبت هایش تمام شد بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد اما نه مثل همیشه! خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت.
روضه حضرت زینب سلام الله علیها را شروع کرد.
🗨️ ادامه...👇
#پهلوان_انقلاب۶۶
بعد هم شروع به سینه زنی کرد اولین بار بود که این بیت زیبا را شنیدم:
امان از دل زینب
چه خون شد دل زینب
بچه ها با سینه زنی جواب دادند و هم از اسارت حضرت زینب سلام الله علیها و شهدای کربلا روضه خواند.
در پایان هم گفت: بچه ها امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه سادات اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاومت کنید (عجیب بود که تقریباً همه بچه های گردان های کمیل که ابراهیم برایشان روضه خواند یا شهید شدند یا اسیر)
بعد از مداحی عجیب ابراهیم بچه ها در حالی که صورت هایشان خیس از اشک بود بلند شدند نماز مغرب و عشا را خواندیم! از وقتی ابراهیم برگشته، سایه به سایه دنبال او هستم یک لحظه هم از تو جدا نمیشوم.
من به همراه ابراهیم یکی از پل های سنگین و متحرک را روی دست گرفتیم و به همراه نیرو ها حرکت کردیم.
حرکت روی خاک رملی فکه بسیار زجر آور بود. آن هم با تجهیزاتی به وزن بیش از ۲۰ کیلو برای هر نفر! ما هم که جدایی از وسایل یک پل سنگین را مثل تابوت روی دست گرفته بودیم!
همه به یک ستون و پشت سرهم از معبری که در میان میدان های مین آماده شده بود حرکت کردیم.
حدود ۱۲ کیلومتر پیاده روی کردیم رسیدیم به اولین کانال در جنوب فکه. بچه ها دیگر رمقی برای حرکت نداشتند.
ساعت نه و نیم شب یکشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل های متحرک و نردبان از عرض کانال عبور کردیم سکوت عجیبی در منطقه حاکم بود عراقی ها حتی گلوله های شلیک می کردند!
یک ربع بعد به کانال دوم رسیدیم از آن هم گذشتیم با بیسیم به فرماندهی اطلاع داده شد.
چند دقیقهای نگذشته بود که به کانال سوم رسیدیم.
ابراهیم هنوز مشغول بود و در کنار کانال دوم بچه ها را کمک می کرد. خیلی مواظب نیروها بود. چون در اطراف کانال ها پر از میادین مین و موانع مختلف بود.
🗨️ ادامه...👇
#پهلوان_انقلاب۶۶
خبر رسیدن به کانال سوم یعنی قرار گرفتن در کنار پاسگاه های مرزی و شروع عملیات.
اما فرمانده گردان بچه ها را نگه داشت و گفت طبق آنچه در نقشه است باید بیشتر راه میرفتیم اما خیلی عجیبه هم زود رسیدیم هم از از پاسگاه ها خبری نیست!
تقریباً همه بچه ها از کانال دوم عبور کردند یک دفعه آسمان فکه مثل روز روشن شد!
مثل اینکه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شلیک کردند از خمپاره و توپخانه گرفته تا تیربار ها که در دوردست قرار داشت. آنها از همه طرف به سوی ما شلیک کردند!
بچه ها هیچ کاری نمی توانستند انجام دهند موانع خورشیدی و میدان های مین جلوی هر حرکتی را گرفته بود.
تعداد کمی از بچه ها وارد کانال سوم شدند بسیاری از بچه ها در میان خاک های رملی گیر کردند همه به این طرف و آن طرف می رفتند.
بعضی از بچه ها می خواستند با عبور از موانع خورشیدی در داخل دشت سنگر بگیرند اما با انفجار مین به شهادت رسیدند.
اطراف مسیر پر از زمین بود ابراهیم این را می دانست برای همین به سمت کانال سوم دوید و با فریاد هایش اجازه رفتن به اطراف را نمی داد.
همه روی زمین خیز برداشتن هیچ کاری نمی شد کرد توپخانه عراق کاملاً میدانست ما از چه محلی عبور می کنیم! و دقیقا همان مسیر را می زد.
همه چیز به هم ریخته بود هر کس به سمتی می دوید.
دیگر هیچ چیز قابل کنترل نبود تنها جایی که امنیت بیشتری داشت داخل کانال ها بود در آن تاریکی و شلوغی ابراهیم را گم کردم!
🗨️ ادامه...👇
#پهلوان_انقلاب۶۶
تا کانال سوم جلو رفتم اما نمیشد کسی را پیدا کرد! یکی از رفقا را دیدم و پرسیدم ابراهیم را ندیدی!؟ گفت چند دقیقه پیش از اینجا رد شد.
همینطور این طرف و آن طرف می رفتم یکی از فرماندهان را دیدم من را شناخت و گفت: سریع برو توی معبر بچه هایی که توی راه هستند بفرست عقب اینجا توی این کانال نه جا هست نه امنیت برو و سریع برگرد.
طبق دستور فرمانده بچه هایی را که اطراف کانال دوم و توی مسیر بودند آوردم عقب،حتی خیلی از مجروح آرا کمک کردیم و رساندیم عقب.
این کار دو سه ساعتی طول کشید. میخواستم برگردم اما بچه های لشکر گفتند نمیشه برگردی! با تعجب پرسیدم چرا!؟
گفتند دستور عقب نشینی صادر شده فایده نداره بری جلو چون بچه های دیگه هم تا صبح بر می گردند.
ساعتی بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود خسته بودم و ناامید. از همه بچه هایی که برمی گشتند سراغ ابراهیم را می گرفتم اما کسی خبری نداشت.
دقایقی بعد مجتبی را دیدم با چهره های خاک آلود و خسته از سمت خط بر می گشت با ناامیدی پرسیدم مجتبی،ابراهیم رو ندیدی!؟
همینطور که به سمت من می آمد گفت ۱ ساعت پیش با هم بودیم.
با خوشحالی از جا پریدم جلو آمدم و گفتم: خب،الان کجاست!؟
جواب داد نمی دونم، بهش گفتم دستور عقب نشینی صادر شده، گفتم تا هوا تاریکه بیا برگردیم عقب هوا روشن بشه هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم.
اما ابراهیم گفت: بچه ها تو کانال ها هستند من می رم پیش اونها، ها همه با هم برمی گردیم.
مجتبی ادامه داد: همینطور که با ابراهیم حرف میزدم یک گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد.
🗨️ ادامه...👇
#پهلوان_انقلاب۶۶
ابراهیم سریع با فرمانده آنها صحبت کرد و خبر عقب نشینی را داد من هم چون مسیر را بلد بودم با آنها فرستاد عقب.
خودش هم یک آرپی جی با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت کانال، دیگه از ابراهیم خبری ندارم.
ساعتی بعد میثم لطیفی را دیدم به همراه تعدادی از مجروحین به عقب بر می گشت به کمک شان رفتم از میثم پرسیدم چه خبر!؟
گفت من و این بچه هایی که مجروح هستند جلوتر از کانال لای تپه ها افتاده بودیم ابرام هادی به داد ما رسید.
یکدفعه سرجایم ایستادم با تعجب گفتم: داش ابرام!؟ خب بعدش چی شد!؟
گفت به سختی ما را جمع کرد تو گرگ و میشه هوا ما رو آورد عقب.
توی راه رسیدیم به یک کانال،کف کانال پر از لجن و... بود، عرض کانال هم زیاد بود.
ابراهیم رفت دوتا برم کارت آورد و با آنها چیزی شبیه پل درست کرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
ساعت ۱۰ صبح، قرارگاه لشکر در فکه محل رفت و آمده فرماندهان بود. خیلی ها می گفتند چندین گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند!
«شادی روحش صلوات»
#پهلوان_انقلاب_ابراهیم_هادی
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷به جمع سربازان جهاد تبیین در پیامرسان ایتا بپیوندید 👇
eitaa.com/yaranhamdel
#یاران_شهیدهادی
اینجا نردبانی به سوی آسمان است کانال کمیل (قبل از تفحص)
#پهلوان_انقلاب_ابراهیم_هادی
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷به جمع سربازان جهاد تبیین در پیامرسان ایتا بپیوندید 👇
eitaa.com/yaranhamdel
🌹امیدوارم که ان شاء الله تعالی به برکت آن آستان مقدس، جمهوری اسلامی همان طوری که تا کنون پیروز مندانه پیش رفته است از این به بعد هم پیش برود و این جمهوری اسلامی باقی باشد با اسلامیت خود تا وقتی که، زمانی که به حضور بقیه الله این جمهوری مشرّف شود و مسائل را در خدمت ایشان حل کند.
#امام_خمینی
📚صحیفه نور، جلد ١۶،صفحه ٢٣١
🍃🌹اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🌹🍃
✨💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠✨
✔️جهاد تبیین لازمه بالا بردن سطح آگاهی
┄┅♡☫♡┅┄
🇮🇷به جمع سربازان جهاد تبیین در پیامرسان ایتا بپیوندید 👇
eitaa.com/yaranhamdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه مرد تحت هیچ شرایطی نمیگه آدرس بلد نیستم 😂🤣😅😃😄😃😃😃😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار کل دنیا اینطوره😂🤣😅😁😂😃😄😁😁
جای همه چی هست به جز آنچه که باید باشه 😂😂😂
#حکایت
پسر بچه اي بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هر بار كه عصباني مي شوي بايد يك ميخ به ديوار بكوبي. روز اول پسر بچه 37 ميخ به ديوار كوبيد.
💫 طي چند هفته، همانطور كه ياد مي گرفت چگونه عصبانيتش را كنترل كند، تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر مي شد. او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسان تر از كوبيدن ميخها بر ديوار است...
💫بالاخره روزي رسيد كه پسر بچه ديگر عصباني نمي شد. او اين مسئله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر بار كه مي تواند عصبانيتش را كنترل كند، يكي از ميخها را از ديوار درآورد.
💫روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است. پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت:
💫 «پسرم! تو كار خوبي انجام دادي و توانستي بر خشم پيروز شوي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر مثل گذشته اش نمي شود. وقتي تو در هنگام عصبانيت حرفهايي مي زني، آن حرفها هم چنين آثاري به جاي مي گذارد.
💫تو مي تواني چاقويي در دل انساني فرو كني و آن را بيرون آوري. اما هزاران بار عذرخواهي هم فايده ندارد؛ آن زخم سر جايش است.
👈 زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است.»