👈 طرف به امام صادق سلام الله علیه گفت آقا شما چهار هزار شاگرد دارین
پس چرا قیام نمیکنید ؟؟؟؟؟؟؟
👈 آقا امام صادق فرمودند:
به خدا قسم من اگر هفده نفر یار داشتم قیام میکردم
می گن خانوم رقیه
وقتی که توی خرابه شام خواب امام حسین رو دید
بی قرار بلند شد و با گریه سراغ باباش رو گرفت ، طوری گریه و ناله می کرد که همه از گریه هاش ، گریه اشون گرفت
خبر رسید به یزید و گفت: باباش رو براش ببرید
سر آقا رو با یه پارچه روش آوردن گذاشتن جلو بچه
خانوم پارچه رو کنار زد و سر باباش رو دید و بغلش کرد
شروع کرد حرف زدن باهاش و صدای گریه هاش بلند تر شد:
بابا جان کی صورتت رو با خونت رنگ کرده؟ بابا جان کی رگ های گردنت رو بریده؟ بابا جان کی منو تو بچگیم یتیم کرده؟ بابا من که یتیم شدم ، حالا به کی پناه ببرم ، کی حواسش بهم هست؟
اینقدر بچه گفت و گفت و گفت و گریه کرد تا صداش آروم شد و ساکت شد
همه خیالشون راحت شد که خوابید
ولی وقتی اومدن کنارش دیدن از گریه و غم از دنیا رفته
شهید غم خانوم رقیه رو شبونه غسل دادن و توی همون خرابه شام خاکش کردن
حوثاینم،نامحرمات.