eitaa logo
•|یاران‌_مهدوی|•
97 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
خواستم‌ یارت باشم ولی جز سرباری‌ چیزی نبودم💔😭 اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج شروع:۱۴٠۱/۷/۱۲ پایان:شهادت ان شاءالله کانال وقفِ اقاصاحب‌الزمانِ(: ادمین تبادل: @khademozeinab_313 بیسیم چیـ: https://daigo.ir/secret/3111058138
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت از حال دلت گو چه بَرَش میگذرد؟ گفتم او متروکه ای بود علی آبادش کرد .. ♥️
درپناه بابا مهدی باشید...💚 یادتون نره با بابا مهدی موقع خواب حرف بزنید منتظرتونه🖐
-بسم‌اللھ... بخونیم‌باهم...🤲🏻 @yaranmhdvi
بسم‌الله .
1_838240515.mp3
21.06M
🎧 📝 دعای عهد 🎤 با صدای دلنشین علی فانی 🔖امام صادق(ع) فرمودند: هرکس چهل صبحگاه این دعا را بخواند از یاوران حضرت قائم(عج)خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد خدای تعالی او را زنده خواهد کرد تا در رکاب آن جناب جهاد نماید و به شماره هر کلمه از آن هزار حسنه برایش نوشته می‌شود و هزار کار بد از او محو می‌گردد. 📚مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۸۳، ص۲۸۴. ┄┅┅❅◦🔆◦❅┅┅┄ @yaranmhdvi
. .♥️ شود به صبر دوا ، دردهای بی درمان ؛
هر‌وقت‌در‌زندگۍگرفتارۍ‌پیش‌امد بدون‌ڪار‌خداست زود‌برو‌با‌او‌خلوت‌ڪن‌ بگو‌با‌من‌چڪار‌داشتۍ‌راهمو‌بستۍ؟ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ  ִֶָ ‹
|`مومـن‌‌بـودن‌جسـارت‌میخواد اینکه‌وسط‌یـه‌عده‌بـی‌نمـاز‌؛نماز‌بخونے◐  اینکه‌وسط‌یه‌عـده‌بی‌حجاب‌؛حجاب‌داشته‌باشے اینکه‌حد و حدود‌‌نامحـرم‌ و محرم؛رورعایت‌ڪنے اینکه‌با‌افتخار‌چادر‌مشکی‌بپوشی‌؛✿ اینکه‌به‌جای‌آھنگ‌؛قرآن‌گوش‌میدی به‌خودت‌افتخار‌کن‌+به‌مومن‌بودنت‌...'! ✨️ ❈ ═══════❖═══════ ❈
قرآن یه جا خیلیییی عمیق حرف میزنه ... میگه «لا یُکَلِّفُ اللهُ نفساً إلّا وُسعَها» یعنی خدا به هرکس به اندازه توانش تکلیف میکنه... میشه اینجوری هم ترجمه کرد آیه رو خدا به هرکس به اندازه آرزوهاش توانایی میده ❤️ آرزوهاتو بزرگ کن رفیق 🫂🎖
•|یاران‌_مهدوی|•
#بدون_تو_هرگز_۱٠ قسمت دهم: " فرزند کوچک من " 🔹 هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد... ⭕️ لقب
11 قسمت یازدهم : "رحمت خدا" 🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... 🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده! 👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت... 🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد. 🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓 مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین: - شرمنده ام علی آقا،دختره 😢 نگاه علی خیلی جدی شد. هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش! با همون حالت، رو کرد به مادرم: - حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟ 🔹مادرم با ترس ،در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... ❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭 🔻 بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️ دختر رحمت خداست ، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... 🔹با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 😭 دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/ چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊 دونه های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ... - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️ 🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...❤️ خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌 و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق... 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . . ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
•|یاران‌_مهدوی|•
#بدون_تو_هرگز 11 قسمت یازدهم : "رحمت خدا" 🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر ن
۱2 قسمت دوازدهم : عین پاکی . 🔹 بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد ... ⭕️ حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه! اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت... 🔸خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل یه پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... 🔸 اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ...😢 🔸اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... 🔹اون روز ... همون جا توی در ایستادم ... فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... 🔹همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...🙄 🔹تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه! 🔸 نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 😭 🔸من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد... 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄