eitaa logo
🍀یاران موعود🍀
1.4هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
236 فایل
سلام اهالی 💖 این کانال قصد دارد، با ارائه ی احادیث معتبر اهل بیت علیهم السلام قدمی بسیار کوچک در راه شناساندن اهمیت ثقلین و مهمترین اصل از اصول دین یعنی #امامت بردارد ان شاءالله لطفا مارو به دیگر عاشقان اهل بیت علیهم السلام معرفی کنید @yaranmuood
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ملانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر می رفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یک طرف افتاده و قبایش یک طرف دیگر. ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت. قاضی به هوش آمد و قبا را ندید. به نوکرش سپرد: قبا را تن هر که دیدی، او را پیش من بیاور. اتفاقا نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش می رفت. جلوی او را گرفت و گفت: باید با من به محضر قاضی بیایی! ملا بی آنکه اعتراض کند همراه او رفت. به محضر قاضی که رسیدند، ملا گفت : دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم، مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم. هر وقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم قبایش را پس بدهم. قاضی گفت: من چه می دانم کدام احمقی بوده! قبایش پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر می کنیم.
💢استاد؟؟!! فردی برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره! چقدر گران! مگر این طوطی چه می‌کند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر می‌ارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده! خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟ پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او می‌گویند استاد!!! 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 حکایت بعضی از استادهای روزگار ماست که هیچ هنری ندارند، اما تعدادی آن‌ها را صدا میزنند!!!
🔹‏مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده ، شک كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت! متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یك دزد راه می رود ، مثل دزدی كه میخواهد ‏چیزی را پنهان كند پچ پچ می كند، آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند ، اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد! زنش آن را جابه جا كرده بود، مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه ‏او مثل یك آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار میكند! ✅این نکته را به یاد داشته باشید ‼️ که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم❗️ 🔅چشم هارو باید شست ،جوری دیگر باید دید ..😉 ❌قضاوت عجولانه و نا اگاهانه⛔️❌
داستان کوتاه بسیار زیبا پادشاهی به وزیرش گفت: ۳ سوال می‌كنم. فردا اگر جواب دادى، وزیر هستى و اگر نه از مقامت عزل می‌شوى. ▫️سوال اول: خداوند چه می‌خورد؟ ▫️سوال دوم: خداوند چه می‌پوشد؟ ▫️سوال سوم: خداوند چه كار می‌كند؟ ▪️وزیر كه جواب سوال‌ها را نمى‌دانست؛ ناراحت بود. غلامى فهمیده و بسیار زیرك داشت و به غلامش گفت: سلطان ۳ سوال كرده اگر جواب ندهم بركنار می‌شوم و هر سه سوال را به غلام حكایت كرد. ▫️غلام گفت: جواب هر سه را می‌دانم؛ ولى حالا فقط دو جواب را می‌گویم، اینکه خداوند چه می‌خورد؟ غم بنده‌ هایش را مى‌خورد. این ‌كه خداوند چه مى‌پوشد؟ خداوند عیب ‌هاى بنده ‌هایش را مى ‌پوشد. اما پاسخ سومی را اجازه دهید فردا بگویم. ▪️فردا وزیر و غلام نزد پادشاه رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت: درست است؛ ولى بگو جواب‌ها را خودت پیدا كردى یا از كسى پرسیدى؟ ▫️وزیر گفت: این غلام من انسان فهمیده‌یى است جواب‌ها را او داد. پادشاه گفت: پس لباس وزارت را بكش و به این غلام بده و غلام هم لباس نوكرى‌ اش را كشید و به وزیر داد. ▪️بعد وزیر به غلام گفت پس سوال سوم چى شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدى!؟ ✍خداوند چه كار می‌كند؟ خدا در یك لحظه غلام را وزیر می‌كند و وزیر را غلام...
💢 پادشاه ورشکسته و سه قانون وزیر روزی پادشاهی خزانه را خالی دید، پس به وزیر زیرک خود دستور داد طرحی برای بودجه سال بعد ارائه کند. حکایت پادشاه ورشکسته وزیر پس از مشورت با اصحاب اقتصاد، برای جبران کسری بودجه طرحی ارائه کرد که شامل سه بند بود: ۱- مالیات دو برابر شود. ۲ – نیمی از گاو و گوسفندها به نفع دولت مصادره شود. ۳ – کسی حق ندارد آروغ بزند! پادشاه طرح را که دید، با پوزخندی به وزیر گفت بند اول و دوم قبول، اما سومی یعنی چی؟ چرا مردم نباید آروغ بزنند؟ وزیر زیرک گفت قسمت سوم ضمانت اجرای دو قسمت قبل است. او ادامه داد بند سومی برای تخلیه انرژی اعتراضی مردم است و ما با استفاده از جارچی‌ها آروغ نزدن را به مهمترین مسئله مردم تبدیل میکنیم. مردم هم به جای پرداختن به بندهای اول و دوم، به قسمت سوم خواهند پرداخت. در نهایت، پس از بالا گرفتن اعتراضات، به نشانه احترام به خواست مردم، با دستور ملوکانه شما بند سوم را لغو میکنیم و مردم هم خوشحال به خانه میروند و درد اجرای دو بند قبلی را تحمل میکنند.🍃
🔹روزی زنی با شیطان شرط گذاشت که مرد خیاطی را وادار به طلاق همسرش کنند. شیطان خندید و گفت به اینکه کاری ندارد. پس به دکان مرد خیاط رفت و شروع به وسوسه کردن وی کرد. اما خیاط زنش را دوست داشت و فکر طلاق به سرش نیامد. 🔸شیطان سرافکنده برگشت و این بار زن به دکان مرد خیاط رفت و گفت: چند متر از گرانترین پارچه ای که داری برای زنی که پسرم دوستش دارد میخواهم. خیاط پارچه ای را برید و به زن داد. زنک به در خانه مرد خیاط رفت و در زد. چون زن خیاط در را باز کرد به او گفت: خیر ببینی خواهر میترسم نمازم قضا شود میخواهم اجازه دهی در همین ایوان خانه ات نمازم را بخوانم. زن خیاط گفت بفرمایید. 🔹زن پس از آنکه نمازش تمام شد پنهانی پارچه را پشت در اتاق گذاشت و از خانه خارج شد. خیاط که به خانه برگشت پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد. بعد از این اتفاق شیطان به زن گفت: اکنون من به مکر و حیله زنان اعتراف می کنم. زن به شیطان گفت نظرت چیست مرد خیاط و همسرش را به یکدیگر بازگردانم؟ شیطان با تعجب گفت چگونه؟ 🔸زن گفت بنشین و نگاه کن. روز بعد زنک به دکان خیاط رفت و به او گفت: از همان پارچه ی زیبایی که دیروز خریدم میخواهم چون دیروز برای ادای نماز به خانه ای رفتم و پارچه را آنجا جا گذاشتم. مرد خیاط بعد از شنیدن این حرف سراسیمه دکان را رها کرده و دنبال زنش رفت....
💥میگن در زمان‌های قدیم در فرانسه، خانم‌ها یه روش جالبی استفاده میکردن که مرداشون رو مردِ زندگی کنن:😉 خانم ها هر روز صبح تو غذای شوهرشون یکم سَم میریختن و عصر که بر میگشته خونه بهش پادزهرشو میدادن. اگه آقای خونه دیر میومده خونه، شروع میکرده حالش به بد شدن و بالا آوردن و ...😜 و هر چی بیشتر بیرون خونه میمونده، بیشتر هم حالش بد میشده. !! ولی تا بر میگشته خونه و غذای خونه که پادزهر داشته رو میخورده خوب می‌شده! ((اینجوری ناخودآگاه تربیت میشده که نخواد بیرون بمونه:))😎😌😂
دیدین بعضی ها یکسره میگن ،مردم این طوری ... مردم اون طوری ...(جالب اینجاست با اینکه خودشون هم سراپا تقصیر هستن ولی خودشون رو علیه السلام میدونن!🤷‍♀😐)👇 خانمی به حالت اعتراض به روحانی مسجد گفت: من نمی‌خوام دیگر در مسجد حضور داشته باشم! حاج آقا گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ خانم جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن  در حین دعا خواندن هستند، بعضی‌ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان این‌جاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی‌ها به من خیره شده‌اند... حاج آقا ساکت بود..بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ گفت: حتما چه کاری هست؟ حاج آقا گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. خانم گفت: بله می‌توانم! لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید، برگشت و گفت: انجام دادم! حاج آقا پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ خانم گفت: نمی‌توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... حاج آقا گفت: وقتی به مسجد می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.نه رفتار بندگان خدا ... ❌دین خدا با رفتار بندگان تعریف نمیشود ❗️❌ برای همین است که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند «مرا پیروی کنید» و بعد از من از ثقلین (قران و اهل بیت علیهم السلام)پیروی و اطاعت کنید و نفرمودند که مسلمانان را دنبال کنید‼️ و اینگونه بود که کلام امیر مومنان مولانا علی بن ابیطالب علیه السلام که فرمودند : 🍃إِنَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ؛. حقّ به شخصيتها شناخته نمى شود ؛ خودِ حقّ را بشناس تا پيروان آن را بشناسى .🍃 📙میزان الحکمه ج 3ص156 📘وسائل الشیعه ج 27ص135
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه پند آموز ✍ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍهی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: قرﺑﺎﻥ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺭﻓﺖ؟ » ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻧﺰﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺁﻣﺪ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺣﻤﻖ،ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻣﺴﺖ؟؟؟ 💭 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﻭﺍﻝ ﮐﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺳﻮﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ… ﻭﻟﯽ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﮐﺘﮏ ﺯﺩ . 💥ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﻭﺳﺖ !! ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺧﻼق و ادب اوست... 🍃اینجا ست که میگن(( از کوزه همان تراود که در اوست)) 😉
✨﷽✨ 🔴ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺲ !💥 ✍ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﺎﻝ ﺍﻧﺪﻭﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺩﺍﺭﯾﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺳﺨﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺷﺪ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻣﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺒﺮﻡ . ﺍﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺶ ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﺪ . ﺯﻥ ﻧﯿﺰ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﺪ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺲ ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﮔﻔﺖ ... ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ ؛ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﺮﺣﻮﻣﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ . ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً این ﺣﻤﺎﻗﺖ روﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﯼ ؟😳 ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﻟﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ ،😢 ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﻡ . 😊 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ محاسبه کردم ﻭ ﻭﺟﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﮑﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺩﺭ ﻭﺟﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ، ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻭﺻﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺒﻠﻎ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ !!! 😅
✨﷽✨ ⚠️روزها را شوم و نحس ندانیم! ✍حسن بن مسعود گوید: روزی به محضر مولایم امام هادی علیه‌السلام رسیدم، در حالیکه در آن روز چند حادثه‌ی ناگوار برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده بود؛ شانه‌ام در اثر زمین خوردن از روی اسب، صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقّبه، لباس‌هایم نیز پاره شده بود؛ به همین خاطر، با ناراحتی تمام در مقابل حضرت گفتم: «عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!» امام هادی صلوات‌الله‌علیه فرمودند: «ای حسن! تو هم با اینكه با ما رفت و آمد دارى، گناه خود را بر گردن روزگارِ بى‌گناه مى‌اندازى‌؟!» با شنیدن سخن امام، بر سر عقل آمدم و فهميدم كه اشتباه کرده‌ام و گفتم: «مولاى من، از خداوند طلب آمرزش دارم.» امام عليه‌السلام فرمودند: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه چون شما به سزاى اعمالتان مى‌رسيد، آنها را شوم مى‌پنداريد؟!» عرض کردم: «يا بن رسول اللّٰه! من همواره استغفراللّٰه گفتن را ورد زبانم سازم و اين توبه‌ی من باشد؟» امام عليه‌السلام فرمودند: «به خدا سوگند اين کارتان چنان فایده‌ای ندارد و خداوند به خاطر نكوهشى كه بر بى‌گناهى انجام می‌دهید، شما را مجازات می‌نمايد! اى حسن، مگر نمى‌دانى كه پاداش‌دهنده و مجازات‌كننده‌ی اعمال در دنيا و آخرت، فقط خداست؟!» گفتم: «آرى چنين است اى مولاى من.» آنگاه حضرت فرمودند: «دیگر تکرار مکن و براى روزگار، اثرى در حكم خداوند قائل مشو.» عرض كردم: «چشم مولاى من.» 📚 تحف‌العقول (علامه‌حرانی)، ص482 بحار الانوار (علامه‌مجلسی)، ج56، ص2
✨پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. ✨ پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. ✨ دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. ✨ او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. و با دخترک، شد آنچه شد 👌 📒داستان های جالب وجذاب📒