eitaa logo
صحیفه ے دل
337 دنبال‌کننده
875 عکس
143 ویدیو
3 فایل
اینجا گاهی از خدا می نویسم گاهی هم از امام زمانم گاهی از خودم از عشق از غم وشادی از دلتنگی هایم... روانشناسی دوست داشتید بمونید ... موندن شما اینجا همدلی وهمدردیهِ واقعا💕 ارتباط باادمین : پیشنهاد ،انتقاد @emame_hazer "کپی فقط با ذکر کانال "
مشاهده در ایتا
دانلود
به خاطر تو از لذتم ( گناه ) می گذرم! تا تو لبخند بزنــے چرا که لبخند تو بالاترین لذته .....❤🍃
۲۱ مهر ۱۳۹۷
بی همگان به ســـر شود بی تو به ســـــر نمیشود❤️🍃 |FM|
۲۱ مهر ۱۳۹۷
آرزو نمی کنم که بیایی آرزو میکنم وقتی آمدی چشمانم شرمسار نگاهت نشود چون همه میدانند که می آیی.. |تداعی|
۲۱ مهر ۱۳۹۷
هر چه زمان می گذرد مردم افسرده تر میشوند این خاصیت دل بستن به زمانه است! خوشا بحال آنکه بجای زمان..... به "صاحب زمان"دل می بندد. |تداعی|
۲۱ مهر ۱۳۹۷
یابـْن یاســین یابْـن طــاها میشـــود...؟ فــی اربعـــین در کربــلا ســر دَهم جــانان بگیــرم با دُعـایـ دُخــت اربـــابــ اِذْنِ امســالم را بگیــرم ؟؟؟ # ارسالی
۲۱ مهر ۱۳۹۷
فقط میخوام بگم آقا مگه ما بدا دل نداریم....
۲۱ مهر ۱۳۹۷
لحظه‌ای مشتریِ یوسف زهرا نشدیم!🌧💔
۲۱ مهر ۱۳۹۷
حالم از شرح غمت افسانه ایست ... خودمانیم عجب منتظرانیم
۲۲ مهر ۱۳۹۷
می نویسم که "شب تار سحر می گردد" یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد
۲۲ مهر ۱۳۹۷
حالم از شرح غمت افسانه ایست ... خودمانیم عجب منتظرانیم |ایستاده در غبار|
۲۲ مهر ۱۳۹۷
🍃دوست عزیزم🍃 🍃کسی را دوست داشتم. خیلی هم دوست داشتم. یک روز که نمی‌دیدمش گویی یک روزگار بود که در غربت نفس می‌کشیدم. وقتی که پیشم بود در بیابان هم بودم گویی در یک شهر شلوغ دارم زندگی می‌کنم. 🍃یک بار کاری کردم که خیلی رنجید از من و با من قهر کرد. اوّلش باورم نمی‌شد که قهر کرده باشد ولی یک روز، دو روز، سه روز نه، گویی بنای سر زدن به من نداشت. او قهر کرده بود با من. باید باور می‌کردم. 🍃چه قدر روزها تاریک شده بود برایم. خورشید حتّی اگر وسط آسمان بود توان روشن کردن روز مرا نداشت. چه قدر منتظر نشستم که پیغام و پسغامی برایم بیاید ولی نیامد که نیامد. هر کسی که او را می‌شناخت وقتی پیشم می‌آمد سلام نکرده، خیال می‌کردم حامل پیغام آشتی است. وقتی که حرفش را می‌زد و نزدیک رفتنش می‌شد با خودم می‌گفتم حتماً پیغام او را گذاشته، آخر حرفش به من بدهد. کاغذی از لای در خانه اگر خودنمایی می‌کرد می‌گفتم حتماً او برایم دستی به قلم برده و خطی نوشته. 🍃چه حالی داشتم در روزهایی که منتظر لحظۀ آشتی کنان ایستاده بودم. آقا! این که چرا این خاطره‌ها را به یادم آوردی، نمی‌دانم ولی هر چه هست این مثل قبلی‌ها نیست که بخواهد ثابت کند من منتظرت نیستم. 🍃به گمانم اینها را به خاطرم آوردی تا بفهمم تو در دوری من داری چه می‌کشی. نه؟ خواستی به من بفهمانی که چه قدر منتظرم هستی. درست می‌گویم؟ من داشتم قبول می‌کردم که منتظرت نیستم ولی حالا باید قبول کنم که حواسم نبوده تو منتظرم هستی. و باز هم همان سؤال قدیمی: «تو چرا مرا دوست داری؟»
۲۲ مهر ۱۳۹۷
هدایت شده از اشکان صادقی ...
 سلام آقا جان... از پاییزِ شما چه خبر؟ اینجا هر قاصدکی که پاییز به دست ما میرساند از روی زمین برش می‌داریم... چشم‌هایمان را می‌بندیم و دَرِ گوشش می‌گوییم که ما را زودتر به شما برساند... هر وقت باران می‌گیرد به شما فکر می‌کنیم... هر وقت روی فرش‌های دستبافِ پاییز راه می‌رویم با صدای برگ‌ها دلمان برای شما تنگ می‌شود... نمی‌دانم چه رازی در دل پاییز نهفته است که دل آدم را اِنقدر برای عزیزانش تنگ میکند! هر چقدر عزیزتر... دل ، تنگ‌تر... عزیزترینِ ما... پاییز پاورچین پاورچین به شهر ما آمده است و دلمان هر روز و هر لحظه برایتان تنگ تر از قبل می‌شود... دیروز زیر نم‌نم باران آرزوی دیدنتان را در گوش قاصدکی گفتم... خدا کند این پاییز آرزویم را اجابت کنند...
۲۲ مهر ۱۳۹۷