🌿🌺﷽🌿🌺
🦋مولوی مثلی می آورد، می گوید:
شخصی خاری را در سر راه مردم کاشته بود؛ این خار بزرگ شد.گفتند:
آقا بیا این خار را بِکَن. گفت: دیر نمی شود، حالا می کَنیم، یک سال دیگر می کَنیم! سال بعد بوتۀ خار بزرگتر شد، ولی خا رکَن چطور؟ پیرترشده. گفتند: بیا بِکَن. گفت: دیر نمی شود، بعد می کَنیم.
سال به سال بوتۀ خار بیشتر رشد می کرد، بیشتر ریشه می دوانید، تنه اش کلفت تر، خارهایش تیزتر و خطرش بیشتر می شود؛ امّا خارکن پیرتر و از نیرویش کاسته می شد.
✅می خواهد بگوید: این ملکات رذیله، اخلاق فاسد، روز به روز در وجود تو مثل آن بوتۀ خار بیشتر رشد می کند، بیشتر ریشه می دواند، تنه اش کلفت تر، خارهایش تیزتر و خطرش بزرگ تر می شود، ولی تو خودت روز به روز پیرتر می شوی و از نیرویت کاسته می شود.
✅وقتی که جوان هستی مثل یک آدم قوی و نیرومندی هستی که می خواهد یک نهال را بکند. به سرعت می کَنی، ریشه اش را هم می کنی، امّا وقتی که پیر شدی، مثل یک آدم سست قوه ای هستی که می خواهد یک درخت قوی را با دست خودش بکَند، هر چه زور می زند درخت از ریشه در نمی آید.
📚منبع :تمثیلات و تشبیهات در آثار شهید مطهری، علیرضا رجالی تهرانی، ص ۱۵۴
#یک_جرعه_کتاب
@yaranqoran
‼️امام صادق علیه السلام:
زمستان بهار مومن است، از شبهای طولانیاش برای عبادت بهره برده و از کوتاهی روزهایش برای روزه استفاده میکند.
📚وسائل الشیعه، ج10، ص414
🔶️🔸️راه های گناه نکردن🔸️🔶️
@yaranqoran
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مداحی«مادر به یادم باش گره افتاده تو کارم»🎤 محمدحسین پویان فر
#فاطمیه
@yaranqoran
هواۍآلودهۍشھردلھارابـہنفسانداختہ
طبیبدلٺڪھشھـداباشند
هواےدلٺهمآسمانۍمۍشود
دلمآسمـاטּمۍخواهد...🕊-!
#شھیدمحمودرضابیضائۍ
#شہیدانھ
@yaranqoran
#فاطمیه
فاطمیه، ازکدامینغصهبایدجانسپرد..؛
دردحیدر، داغمادر، یاغریبیِحسن..؛
#خاطره
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد..
@yaranqoran