🌷🍃
💭 پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد.
💭 پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم.
💭پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد..
پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید ..
💭 وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است .
مات و مبهوت اشکریزان همدیگر را نگاه میکردند.
💭اشکهایشان برای این نیست که کارشان هدر رفته است برای این بود که همدیگر را به همان اندازه دوست داشتند و هرکدام بدنبال خشنودی دیگری بودند.
@yaree313
لگد شتر❗
🔹شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
در بازار بودم ؛
اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت ...
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم .
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از كنارم میگذشتند؛
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمیكشیدم، خطرناك بود!
به مسجد رفتم و فكر میكردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
🔸در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی!
آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی!
🔹گفتم : اما من كه خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد❗
" اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد،
حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند "
📚 کیمیای محبت
@yaree313