آدمیزاد تو یه سنی یه قبر میکنه ، آرزوهاشو میریزه توش و میشینه به نگاه کردن. باور کنید حال سوگواریام نداره. بهتزده به مرگ آرزوهاش زل میزنه. گیج و منگ. میدونه هم که دیگه نمیشه. به قول فروغ؛ چه میشود کرد؟ مگر میشود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی درآورد؟ همین است که هست .
اعتماد مثل دومینو میمونه!
حالا دستت بخوره ، پات بخوره ، عمدا بندازی ، مرض داشته باشی یا هرچی ...
وقتی ریخت دیگه کار از کار گذشته.
قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد ؛ جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هرچه برد ، از آنچه روزی خود به دستم داد برد !
ساده بپوش،ساده راه برو، ولی در برخورد با دیگران ساده نباش ؛ زیرا سادگی ات را نشانه می گیرند برای درهم شکستم غرورت !
منو هیچ وقت نتونستین درک کنین ، گاهی خوب بودم که بد باشین ، بد بودم که خوب باشین ، عوض شدم چون عوض شدن رو دوست نداشتم ، کلمات برام کوتاه شدن چون از کوتاهی کلمات متنفر بودم ، شبا برام طولانی شد چون شبای کوتاه رو بیشتر دوست داشتم ، الکی الکی سیگاری شدم چون سیگار برام بی معنی بود ، حالا دیدین نمیشه درکم کرد ؟ .
زندگی عجیبه ، میگرده میگرده ببینه چی دوس داری به چی دل بستی دقیقا همونو ازت میگیره، درست وقتی که انتظارشو نداری تومیمونیو کلی حسرت و سوال بی جواب .
" من راه رفتم روی سنگ ریزههایی که در بین شیارهای مغزم گیر کرده بود
هوا عالی بود، خیس از سیاهی "