eitaa logo
کانال یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی ولا تهلکنی
18.7هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
14.2هزار ویدیو
492 فایل
بسمه تعالی احتراما بدینوسیله اعلام میگردد ، کانال فوق وابسته و تحت مدیریت و نظارت مجموعه بزرگ موسسه فرهنگی مذهبی قرآنی و مرکز نیکوکاری پیروان شهدای کربلا در جنوب تهران میباشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
*بیت کوین چیست؟* *وچگونه باعث کمبود برق و گاز میشود؟* برای درک بهتر مطلب به زبان بسیار ساده و عامیانه، این مطلب بیان می گردد👇 تصورکنید که چند نفر، اسم فامیل بازی می کنند و مثلا مقداری تنقلات و آجیل یا میوه در وسط، بعنوان جایزه قرار داده باشند. یک نفر یک حرفی می گوید و بقیه باید با آن حرف یک اسم را حدس بزنند. هر کسی زودتر، اسم درست را حدس بزند، برنده است و بعنوان پاداش یک امتیاز به آن تعلق می گیرد. بعد نفر بعد یک حرف جدید می گوید و دوباره این روند ادامه پیدا می کند. فرض کنید این بازی آنقدر ادامه پیدا کند تا مثلا جمع امتیازات به ۱۰۰برسد. در اینجا یکی ممکن است ۳۰امتیاز، یکی دیگه ۵۰امتیاز یا ۱۰امتیاز گرفته باشد. هر فرد بر اساس امتیازی که بدست می آورد می تواند از این تنقلات یا میوه یا آجیل استفاده کند. ویا حتی امتیاز خود را به دیگران که امتیاز ندارند یا امتیاز کمتری دارند بفروشید تا آنها نیز بتوانند از آن خوراکی ها استفاده کنند. در این حالت این امتیاز ارزش پیدا می کند و قابل تبادل است. بیت کوین نیز به نوعی به همین صورت است یعنی بیت کوین صاحب و مالک خاصی ندارد و همه افراد در کل جهان می توانند در این مسابقه شرکت کنند. در بیت کوین یک فرمول ریاضی بصورت معادل داده میشود. همه افراد عضو باید آن عدد را حدس بزنند، کسی که زودتر عدد را حدس بزند امتیاز می گیرد. بعد یک معادله دیگر داده میشود و این عمل آنقدر ادامه پیدا می کند تا به ۲۱میلیون واحد برسد. این واحد های کسب شده قابل خرید و فروش است. مثلا در حال حاضرهر بیت کوین یک میلیارد تومن ارزش دارد. در بیت کوین هر ۱۰ دقیقه یک معادله داده میشوند و بقیه باید در ظرف این ده دقیقه جواب درست را حدس بزنند (معادله به نحوی طراحی میشود که در مدت ده دقیقه پاسخ آن حدس زده شود نه کمتر، نه بیشتر) و اولین کسی که درست حدس بزند آن امتیاز را کسب کرده است. و این روند تا رسیدن به حد ۲۱ میلیون واحد به همین روال ادامه می یابد‌. به افرادی که در استخراج بیت کوین شرکت می کنند« ماینر» می گویند. هر ماینر از یک وسیله یا کامپیوتر برای اتصال و نظارت استفاده می کند که «نود» نامیده میشود.بعضی از نودها شرایطی ویژه دارند که به آنها «نود ماینینگ» می‌گویند. این نودها مجموع امتیازات گرفته شده را جمع آوری و در یک بسته قرار می دهند که«بلاک» نام دارد. این باک ها مانند زنجیر به هم پیوسته هستند. سوال؟ خوب حالا این بیت کوین چه ربطی به برق دارد؟ چون رقابت بر سر کسب امتیاز زیاد است و هرکسی زود تر عدد را حدس بزند؛ امتیاز را می گیرد. بنابر این نیاز به یک دستگاه پردازنده قوی برای گرفتن امتیاز هست. از این رو هر سیستمی که سرعت پردازش بیشتری داشته باشد؛امتیاز بیشتری می گیرد. به نحوی که cpu های معمولی جوابگوی آن نیست. از این رو پردازشگر خیلی قوی نیاز است. پردازشگر قوی، برق بسیار زیادی لازم دارد و آنقدر گرم میشوند که نیاز به فن های بزرگی برای خنک کردن دارند و آنقدر سرو صدا تولید می کنند که در بیرون از مناطق مسکونی قرار داده میشوند. این سیستم های قوی ای‌سیک (ASIC) نام دارند. چند نکته در این رابطه مهم است👇 1⃣ در حال حاضر استفاده از کامپیوتر های معمولی جوابگوی استخراج بیت کوین نیست. 2⃣ برای استخراج بیت کوین باید از اینترنت خانگی(ADSL) استفاده کرد 3⃣ حتی یک لحظه نباید اینترنت و برق قطع شود. 4⃣ برای استخراج بیت کوین نیاز به برق قوی و برق خیلی زیادی است. 5⃣برای حفظ ارزش بیت کوین هر ۴سال یک بار واحد کسب شده بیت کوین نصف میشود. بنابر این درصد امتیاز گیری سخت تر میشود و به همان نسبت ارزش بیت کوین بالاتر می رود. که به این عمل«هاوینگ» می گویند. این عمل در اردیبهشت امسال اتفاق افتاد و همین مسئله باعث بالارفتن قیمت آن شد. سوال؟ حالا چرا چینی ها برای استخراج بیت کوین به ایران می آیند؟ برای تولید بیت کوین، برق زیاد نیاز است. تولید برق زیاد، نیاز به انرژی فسیلی مثل گاز و نفت دارد. در چین نفت و گاز خیلی گران است. ولی در ایران بواسطه تولید داخلی و از طرف دیگر بواسطه تحریم های نفتی و گازی و همچنین پائین بودن ارزش ریال نسبت به دیگر ارزها، نفت و گاز ارزان است (البته برای خارجی ها نه برای مردم ایران) از طرف دیگر چینی ها فن آوری تولید دستگاه های پیشرفته بیت کوین را دارند. با این اوصاف گروه های قدرت، دست در دست چینی ها در ایران اقدام به استخراج هر بیت کوین می نمایند. احتمال می رود به دلیل تعداد زیاد دستگاه های استخراج بیت کوین و همچنین مصرف خیلی زیاد این دستگاه ها، ایران را دچار کمبود برق کرده باشد https://eitaa.com/joinchat/2982805560C0db2510922.
◾ سلام علیکم و رحمة الله و برکاته ⚫ بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ☀️ صبح روز جمعه ، بیست و ششم دی ماه و اول جمادی الآخر بر شما و منتسبین محترم به خیر و خوبی ، منور به نور هدایت و رحمت الهی و متبرک به برکات آل الله صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین باشد ان شاءالله. 📿 ذکر روز جمعه : صد مرتبه 🏴 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ⚫ 🖤🖤🖤🖤 دردي مثال درد و غمت، میشود مگر؟ رنگی سياهی علمت، میشود مگر؟ اي کشته ی فتاده به هامون، قتيل اشک کس نااميد از کرمت، میشود مگر؟ يک جمله ی تو حُر و زهیر و حبيب ساخت آخر بدون فيض دمت، میشود مگر؟ اصلا بهشت با همه ی حور و کوثرش باب ورودی حرمت، میشود مگر؟ بی لطفت ای امير دلم هيچ شاعری مقبل و يا که محتشمت، می شود مگر؟ تغيير کرده قافيه در بيت آخرم بی ذکر روضه و اَلَمَت، می شود مگر؟ از آب هم مضايقه کردند کوفيان داغی شبيه هُرم لبت، می شود مگر؟ نوكرنوشت : حسین جان منشا گریهٔ ما هر شب جمعه زهراست که خودش گریه کنان سوی حرم خواهد شد صلي الله عليک يا سيدنا المظلوم يا اباعبدالله الحسين السلام عليك یا مولای یا صاحب الزمان 🏴 ⚫️⚫️⚫️⚫️ *جَعَلَکُمُ الله و ایٰانٰا وَ جَعَلَنٰا الله و ایٰاکُم و جَمیٖعِ المؤمنین و المُسلمینَ و المستضعفین فی دِرعِهِ الحَصینَةَ الَلتیٖ یَجعَلُ فیهٰا مَن یَشاءُ و صلی الله علی سیدنا سید الکَونَین محمد و علیٰ آله الطیبین الطاهرین .* ⚫️⚫️ 🖤🌺🖤🌺🖤🌺🖤🌺🖤🌺🖤🌺🖤🌺 https://eitaa.com/joinchat/2982805560C0db2510922 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿 https://t.me/joinchat/AAAAAE2s_u8p_AW-aXlb4Q 🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹 https://chat.whatsapp.com/Fh75f7U4PwQ4NZvLi6g2ph ☘🥀جمعه بیست و ششم دی ماه سال ۹۹🥀☘🌹☘ 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ⚫️⚫️
ماجراي وصلت عجيب شهيد مدافع حرم عبدالمهدي كاظمي در گفت و گوي «جوان» با همسر شهيد واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدي كاظمي و همسرش مرضيه بديهي، شهيد سيد مجتبي علمدار بود. هر دو به اين شهيد متوسل مي‌شوند تا همسري متدين نصيبشان شود و طي يك رؤياي صادقه، شهيد علمدار، عبدالمهدي را به همسرش معرفي مي‌كند. به اين ترتيب ازدواج خوبان شكل مي‌گيرد و 9 سال ادامه مي‌يابد. يك زندگي شيرين كه با شهادت عبدالمهدي در سوريه در تاريخ 29 دي ماه 94، به سرنوشتي زيباتر ختم مي‌شود. حالا كه كمتر از يك سال از شهادت عبدالمهدي مي‌گذرد، با همسرش مرضيه بديهي همكلام شديم تا هرچه بيشتر از اين شهيد مدافع حرم بدانيم. شهيدي كه آيت‌الله بهجت پيش‌بيني شهادتش را در روز تاج‌گذاري امام زمان(عج) كرده بود و طبق همين پيش‌بيني، عبدالمهدي آسماني شد. گفتگو با همسر شهید عبدالمهدی کاظمی را در ادامه بخوانید: گويا واسطه ازدواج شما شهيد علمدار بود، اين وصلت چطور اتفاق افتاد؟ سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقه‌اي كه به شهيد سيد مجتبي علمدار داشتم، در خصوص زندگي ايشان مطالعه مي‌كردم. اين مطالعات به شكل كلي من را با شهدا، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا مي‌كرد. حب به شهيد علمدار و زندگي‌اش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبي به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) داشت. عاشق اباعبدالله الحسين(ع) و شهادت بود. ياد دارم در بخش‌هايي از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتي فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبي دست روي سر بچه مي‌كشد و شفا پيدا مي‌كند. شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتي داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد. وقتي اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبي علمدار گفتم حالا كه اين را مي‌گوييد، مي‌خواهم دعا كنم خدا يك مردي را قسمت من كند كه از سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد. حاجتي كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم. مگر در خواب چه ديديد كه تصميم گرفتيد شريك زندگي‌تان را به وسيله آن انتخاب كنيد؟ يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد. وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد. مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم. خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم. وقتي براي اولين بار همسرتان را ديديد، آن هم بعد از خوابي كه ديده بوديد، واكنشتان چه بود؟ در اولين ملاقاتتان چه صحبت‌هايي رد و بدل شد؟ همان شب خواستگاري قرار شد با عبدالمهدي صحبت كنم. وقتي چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتي ترسيدم! طوري كه يادم رفت سلام بدهم. ياد خوابم افتادم. او همان جواني بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود. وقتي با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقي افتاده است؟ گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديده‌ام. خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدي شروع كرد به گريه كردن. گفتم چرا گريه مي‌كنيد؟ در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار براي پيدا كردن همسري مؤمن و متدين برايم گفت. همسرم تعريف كرد: من و تعدادي از برادران بسيجي با هم به ساري رفته بوديم. علاقه زيادم به شهيد علمدار بهانه‌اي شد تا سر مزار ايشان برويم. با بچه‌ها قرار گذاشتيم سري هم به منزل شهيد علمدار بزنيم. رفتيم و وقتي به سر كوچه شهيد رسيديم متوجه شديم كه خانواده شهيد علمدار كوچه را آب و جارو كرده‌اند و اسفند دود داده‌اند و منتظر آمدن مهمان هستند. تعدادي از بچه‌ها گفتند كه برگرديم انگار منتظر آمدن مسافر كربلا هستند، اما من مخالفت كردم و گفتم ما كه تا اينجا آمده‌ايم خب برويم و براي 10 دقيقه هم كه شده مادر شهيد را زيارت كنيم. رفته بودند و سراغ مادر شهيد علمدار را گرفته و خواسته بودند تا 10 دقيقه‌اي مهمان خانه شوند. مادر شهيد علمدار با ديدن بچه‌ها و همسرم گريه كرده و گفته بود من سه روز پيش با بچه‌ها و عروس‌ها بليت گرفتيم تا به مشهد برويم. سيد مجتبي به خواب من آمد و گ
فت كه از راه دور مهمان دارم. به مسافرت نرويد. عده‌اي مي‌خواهند به منزل ما بيايند. مادر شهيد استقبال گرمي از همسرم و دوستانش كرده بود. با گريه گفته بود شماها خيلي برايمان عزيزيد. شما مهمان‌هاي سيد مجتبي هستيد. در همان جلسه خواستگاري و بعد از آن همسرم خيلي از معجزه‌هاي اين شهيد برايم تعريف كرد. مي‌گفت مادر شهيد برايمان خاطره‌اي از فرزند شهيدش روايت كرد. مادر شهيد علمدار گفته بود: من از سيد مجتبي گله كردم كه روز مادر است تو هم به من يك تبريكي بگو يك علامتي، چيزي كه من هم دلخوش باشم به اين روز. سيد مجتبي در خواب مادرش گفته بود مادر جان! من هميشه در كنارت هستم و بعد دست مادر را بوسيده و يك انگشتري به دست مادرگذاشته بود. وقتي مادر از خواب بيدار شده بود انگشتر اهدايي شهيد علمدار به مناسبت روز مادر در دستش بود. مادر شهيد انگشتري را به همسرم نشان داده بود و همان جا هم ايشان از شهيد علمدار همسري خوب مي‌خواهند و كمي بعد هم به خواستگاري من مي‌آيند. زمان ازدواج، شغل همسرتان چه بود؟ همسرم آن زمان درس طلبگي مي‌خواند و مي‌گفت: من طلبه هستم و مالي از دنيا ندارم. دارايي‌ام همين كاپشني است كه پوشيده‌ام. نبايد از من توقع زياد داشته باشيد. من اينطوري هستم اگر مي‌توانيد قبول كنيد. مي‌دانم كه ارزش شما بيش از اين حرف‌ها است. ان شاءالله بعدها اگر توانستم جبران مي‌كنم. الان من درس مي‌خوانم و حقوقي ندارم. دوست دارم همسرم ساده‌زيست باشد. اگر قرار است نان خالي يا غذاي خوب هم بخوريم بايد با دل خوش باشد. زندگي بالا و پايين دارد، تلخي هست، سختي هست. همسرم به احترام نسبت به پدر و مادر بسيار تأكيد مي‌كرد. براي خودم من هم ايمان و تقوا مهم بود. دوست داشتم مرد زندگي‌ام مؤمن و استاد اخلاق من باشد. آنقدر همسرم از لحاظ ايمان و اخلاق در درجه بالا باشد كه بتواند من را رشد دهد. واقعاً هم عبدالمهدي در مدت زندگي براي من مثل استاد اخلاق بود. امروز كه مي‌بينم عبدالمهدي در كنارم نيست گويي از بهشت بيرون آمده باشم. من هر چه دارم را مديون و مرهون شهيدم مي‌دانم. در زندگي پيش آمده بود حرفي از شهادت پيش بكشد؟ اتفاقا عبدالمهدي يك بار يك خوابي ديده بود. بعد از آن رفت پيش يكي از علماي اصفهان و خواب را تعريف كرد. آن عالم گفته بود براي تعبيرش بايد بروي قم با آيت الله بهجت ديدار كني. همسرم به محضرآيت‌الله بهجت شرفياب مي‌شود تا خوابش را به ايشان بگويد. آقا هم دست روي زانوي عبدالمهدي گذاشته و مي‌گويند جوان شغل شما چيست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم. ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند اسم شما چيست ؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ايشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. آيت‌الله بهجت فرموده بودند: شما در تاجگذاري امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع مي‌كنيد. وقتي عبدالمهدي از قم برگشت خيلي سريع اقدام به تعويض اسمش كرد. با هم رفتيم گلستان شهدا و سر مزار شهيد جلال افشار گفت مي‌خواهم يك مسئله‌اي را با شما در ميان بگذارم كه تا زنده‌ام براي كسي بازگو نكنيد بين خودم، خودت و خدا بماند. عبدالمهدي گفت شما در جواني من را از دست مي‌دهيد. من شهيد مي‌شوم. گفتم با چه سندي اين حرف را مي‌زنيد. گفت كه من خواب ديدم و رفتم پيش آيت‌الله بهجت و باقي ماجرا را برايم تعريف كرد. من خودم را اينگونه دلداري مي‌دادم كه ان‌شاء‌الله امام زمان (عج) ظهور مي‌كند. ايشان در ركاب امام زمان(عج) خواهند بود. امروز كه جنگي نيست كه شهادتي باشد. اين حرف‌ها را با خود مرور مي‌كردم تا اينكه عبدالمهدي كاظمي با لباس سبز سپاه به جمع مدافعان حرم پيوست. پس عاشق شهدا و شهادت بود؟ بله، هر جا مي‌نشست از شهدا مي‌گفت. پيش مادرش كه مي‌رفت از شهدا تعريف مي‌كرد و مي‌گفت كاش همه با حالت شهدا به ديدار خدا برويم. مي‌گفت مادر دعا كن من شهيد شوم وقتي شهيد شوم رويتان پيش حضرت زهرا(س)‌ سفيد مي‌شود. مادرش مي‌گفت هر شب از شهادت مي‌گويي، اما عبدالمهدي مي‌گفت يك مادر شهيد بعد از سال‌ها انتظار آمدن فرزندش، دلخوشي‌اش تنها به يك تكه استخوان است. وقتي استخوان شهيدش را مي‌آورند چقدر خوشحال مي‌شود و مي‌گويد اين هديه من به اسلام است و ناقابل است. شما هم بايد اينطور باشيد. چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟ يك بار از سر كارش آمد و گفت مي‌خواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم. گفتم خب همين جا بگو. گفت نه برويم بعد مي‌گويم. رفتيم قم و به قبرستان شيخ‌ها رفتيم. خيلي گريه كرد. بر مزار آيت‌الله ملكي تبريزي استاد امام خميني از مقام ايشان و حضرت امام گفت. بعد گفت خدا دست يتيم‌ها را مي‌گيرد و مقام مي‌دهد. حضرت محمد(ص)‌ يتيم بود. امام خميني يتيم بود.
اينهايي كه به جايي رسيدند يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت. داشت من را آماده مي‌كرد كه اگر بچه‌ها يتيم شدند فكر بدي نكنم و غصه نخورم. بعد در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشي بايد بروي. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله. گفتم چرا اين حرف‌ها را مي‌زني؟ عبدالمهدي در جواب از تكفيري‌ها گفت و از جسارت به حرم بي‌بي حضرت زينب(س). گفت من غيرتم قبول نمي‌كند بمانم و اتفاقي براي خانم بيفتد. من بي‌غيرت نيستم. مي‌گفت احساس مي‌كنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفي نيستم. عبدالمهدي وقتي سخنراني رهبر را درباره شهداي مدافع حرم شنيد، شيفته‌تر شد. خط ولايت فقيه ايشان را به دفاع از حرم و شهادت رساند. عبدالمهدي معتقد بود دوران قبل از ظهور امام‌زمان(عج) را اگر بخواهيم پشت‌سر بگذاريم اول بايد توبه كنيم تا وارد مسير اصلي شويم. مسير اصلي نور و توسل به امامان و معصومين است. ايشان معتقد بودند امام‌خامنه‌اي نائب امام‌زمان(عج) هستند و اطاعت از ايشان واجب است. وقتی فهميدم كه مي‌خواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچه‌ها را كردي كه مي‌خواهي بروي. من اجازه نمي‌دهم كه بروي. در پاسخ گفت: روز قيامت مي‌تواني در چشمان امام حسين(ع) نگاه بيندازي و بگويي كه من نگذاشتم؟ ديگر حرفي براي گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم. عبدالمهدي گفت مي‌خواهم مثل همسر زهير باشي كه همسرش را راهي ميدان نبرد كرد. آنقدر در گوش زهير خواند تا نام او هم در رديف نام شهداي كربلا قرارگرفت. آنجا ديگر زبانم بسته شد. گفتم باشه و گفت خود حضرت زينب(س) نگهدارتان باشد. چند بار اعزام شدند؟ عبدالمهدي يك بار اعزام شد. يك هفته قبل از اعزامش در مرخصي بود كه خبر شهادت مسلم خيزاب را به ايشان دادند. گريه‌اش گرفت. اشك مي‌ريخت و مي‌گفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد. خدا من را هم عاقبت بخير كند. خواب دوستش شهيد خيزاب را ديده و خيزاب گفته بود: آن لحظه كه تير خورده بودم و داشتم جان مي‌دادم امام حسين(ع) آمد و دست راستش را گذاشت روي قلبم. چون همسرم هنگام غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود دعا كن من هم شهيد شوم، شهيد خيزاب در خواب به همسرم گفته بود: عبدالمهدي شهادت خيلي شيرين بود. شربت شهادت را خوردم و همانجا كه در گوشم گفتي و از من خواستي كه به امام حسين (ع) بگويم شهيد شوي، حضرت زهرا(س) برات شهادتت را امضا كرد. هر كسي مي‌خواهد به شهادت برسد، حضرت زهرا پاي شهادتش را امضا مي‌كند. همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من مي‌گفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گره‌هاي كور را باز مي‌كند. امام حسين(ع) خيلي باب‌الحوائج است. مي‌گفت حديث كسا بخوانيد تا ما شهري را كه در محاصره است آزاد كنيم. قبل از شهادتش هم با من تماس گرفت. صدايش گرفته بود و گفت از من راضي هستي؟ گفتم بله، اين چه حرفيه. گفت از من راضي باش. دعا كردم و گوشي را قطع كردم. الهامي از شهادتش به شما شده بود؟ قبل از شهادتش خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه روبند داشت. از آن خانم پرسيدم كه اينها عكس‌هاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس شهداي كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكس‌ها تصوير عبدالمهدي من هم بود. خيلي نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. 29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد. پس آنطور كه آيت‌الله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد. بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگي‌تان چه كرديد ؟ وقتي خبر را شنيدم، بال بال مي‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) مي‌رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. مي‌گفت من زنده‌ام فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان حل مي‌كنم. از شهيد فرزندي هم داريد؟ من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاري‌هاي شهيدم هستند. ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف مي‌زد. در مورد بچه‌ها چه سفارشي داشتند؟ همسرم مي‌گفت دوست دارم ريحانه ولايتي بار بيايد. عبدالمهدي عاشق رهبري بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه مي‌كرد دست بر سينه مي‌گذاشت و مي‌گفت: جان ناقابلي دارم، فداي رهبر عزيزم. سفارش كرد كه مي‌خواهم بچه‌ها را زينب‌وار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبي باشد. رفتارشان زهرايي باشد. نمونه باشند. يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نمي‌شد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمي‌آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمي‌دانستم چه كار كنم
. عبدالمهدي قبل‌تر به من گفته بود كه كمك خواستي به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن. توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنج‌شنبه است و من مي‌دانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدي بگويند اگر براي دخترش اتفاقي بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچه‌اش نگهداري كنم. آنها امانت هستند دست من. رفتم بالاي سر ريحانه ناگهان بوي عطري در خانه پيچيد. عطري كه هر لحظه زياد و زيادتر مي‌شد. ناگهان من صداي عبدالمهدي را شنيدم. گفت همسرم بخواب من بالاي سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتي بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب مي‌خواهد. حس كردم كه عبدالمهدي در كنارم است. حسش مي‌كردم. همه حرف‌هايم را با عبدالمهدي زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند، بحق فرموده‌اند كه شهدا عند ربهم يرزقونند. بعد از آن شب تا مدت‌ها هر كسي وارد خانه مي‌شد متوجه آن بوي خوش مي‌شد. لباس ريحانه بوي اين عطر را گرفته بود. حتماً شما طعنه برخي از افراد ناآگاه را شنيده‌ايد؟ بله؛ خيلي‌ها به من مي‌گويند چرا اجازه دادي كه همسرت برود و براي عرب‌ها بجنگد؟ مي‌خواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم. عبدالمهدي رفت تا از مرز اسلام دفاع كند. رفت تا نامحرمي وارد حريممان نشود. مدافعان حرم مي‌روند تا ما در آرامش زندگي كنيم. هدف اصلي تروريست‌ها ايران است. اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم. ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و براي همين بايد ادامه‌دهنده راهشان باشيم؛ شهداي از صدر اسلام تا امروز. *!* *افسوس شهدا را دیر شناختیم!* *هدیه به ارواح مطهر امام و شهدا وسلامتی وعزت روزافزون حضرت آقا صلوات* https://eitaa.com/joinchat/2982805560C0db2510922 🌴🌹☘🖤❤️💚🌷🌺🧡🥀💜🍃
‏فیلم از طرف 09123072869
❤️💚. بنام خدا. 🌹❤️💙 گزارش تصویری از قربانی کردن امروز اول ماه جمعه ۲۶ دی ماه سال ۹۹ دو گوسفند در مرکز نیکوکاری پیروان شهدای کربلا ذبح شد . از بانیان خیر خداوند قبول کنه ان شاء الله 🌿🌱🕋☘️🌹📖