eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
1_3356753378.mp3
5.35M
با صدای شهید حاج شيخ احمد ضيافتے كافے @yasegharibardakan
نمونه ای از پیامهای شما : سلام ..... عیدتون مبارک خواستم بابت شعر به لهجه اردکانی تشکر کنم خیلی عالی بود قسمت خواهران هم حسابی ذوق زده شده بودن😂
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودکانه 🎥 کارتون زیبای سرگذشت انسان ها 📼 ذوالقرنین ۳ @yasegharibardakan
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کسی که نفرینش هم دعا بود‼️ 🔰استاد_عالی @yasegharibardakan
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا همه اختلاسگران اهل نماز و ریش و یقه‌بسته بودن⁉️ ⛔️ تاحالا اختلاس کننده‌ای دیدین که کراوات بزنه و بی‌دین باشه⁉️ @yasegharibardakan
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فرزند شهید اومده میگه من کربلا میخوام.... . . : فقط نگاهِ رهبر....😍 دیگه حله... @yasegharibardakan
بسم الله الرحمن الرحیم 🔶سرِ پیری و دیوانگی!🔶 ✍️ محمدرضا حدادپور جهرمی -این دو کتاب را بگیر! هیچ کس نباید متوجه شود که این دو کتاب در نزد توست. اگر درباریان بفهمند که این کتاب ها در اختیار توست، به تو رحم نخواهند کرد. -چشم سرورم. اگر صلاح میدانید، از مفاد این دو کتاب بفرمایید! -کتاب اول در خصوص مسائل اجتماعی است که تو به تدریج برای مردم میخوانی و توضیح میدهی. اما کتاب دوم فقط برای خودت هست. لزومی به نقل محتوای آن به بقیه نیست. -باعث افتخار بنده است. -یادت هست که وقتی جوان تر بودی و به اینجا آمدی، به تو گفتم حتی باید نام شهری که از آن آمده ای، از مردم مخفی کنی؟ -بله. یادم هست که گفتید بگویم اهل همین جا هستم. گفتید که وقتی کسی مدتی را در شهری ماند و از آنجا خارج نشد، اهل آنجا محسوب میشود. -بله. دقیقا. اما الان به تو میگویم که حتی فرزندان و نوادگانت، علاوه بر اینکه نباید از زادگاهت اطلاع داشته باشند، حتی نام اصلی پدر و مادرت را هم نباید بدانند. چون هر لحظه امکان افشا وجود دارد. -متوجه شدم. همان روز اول که به همسرم گفتم پدر و مادرم از دنیا رفته‌اند، به او فهماندم که از یاد آنها غمگین می‌شوم و او هم از آن روز تا الان هیچ سوالی درباره پدر و مادرم از من نپرسیده. -مرحبا. باید همین طور باشد. فقط مانده یک مسئله! -گوش به فرمانم. -در زمانی که بین من و تو فاصله زیادی افتاده، و بر محاسن و موهای سرت گرد پیری نشسته، مبتلا به آزمون سختی میشوی! -پناه بر خدا. بفرمایید چه حیله‌ای به کار بگیرم که در امان باشم؟ -به جنون پناه ببر! مردم و حاکمان از دیوانگان انتظار و تکلیفی ندارند. تکلیف دشواری است اما برای حفظ این خط و جان و مال و آبروی شیعیان باید بدین گونه عمل کنی. -لذت دیوانگی به امر شما از هزار بار عاقلی و دانشمندی بالاتر است. -حواست را جمع کن که دیوانگی باید ارث تو به بهترین شاگردت باشد. او هم این راه را در پیری‌اش و زمانی که تو نیستی، باید طی کند. -بهترین شاگردم بهلول است. الان جوان و عالم و از زمره فضلا و علاقمندان به آقازاده شماست. -به بهلول هم این سفارش را بکن. حتی به قیمت سنگ خوردن از کودکان در کوچه ها. او را برای یاری پسرم و نوه ام می‌خواهیم.(یعنی امام صادق و امام کاظم علیهما السلام) -بهلول برای روزهای سخت‌تر آماده میشود. شنیدم که روزی فرمودید که هیمنه بنی‌عباس را جنونِ مردی از شاگردان من به زیر می‌افکند... 🔷 سال 120تا 128 قمری جابر بن یزید جُعفی به دستور امام باقر عليه السلام خود را به ديوانگي زد و در صحن مسجد كوفه بچه ها را دور خود جمع مي‌كرد. اتفاقاً چند روز از جريان جنون جابر نگذشته بود كه از سوي هشام بن عبدالملك به والي كوفه فرماني رسيد كه: «جابر بن يزيد جعفي را گردن بزن و سرش را پيش من بفرست!» والي كوفه پس از قرائت نامه از اطرافيانش درباره جابر پرس و جو كرد. آنان گفتند: «او مردي فاضل، دانشمند و محدث و اهل بحث و نظر است، ولي اخيراً ديوانه شده و اينك در صحن مسجد همراه بچه ها، اسب سواري مي كند.» والي شخصاً موضوع را تعقيب كرد و ديد كه جابر، سوار بر چوبي شده و بازي مي كند. وقتی دید جابر در سر پیری به چه روزی افتاده گفت: «سپاس خدا را كه مرا از قتل اين مرد رهايي بخشيد.» 🔷 سال 180 تا 190 قمری نیمه شب، بهلول با امام کاظم علیه السلام در حاشیه شهر به طور مخفیانه ملاقات کرد. بهلول گفت: «به امر شما با ده نفرشان مناظره کردم.» -بله. خبر پیروزی تو به دربار عباسیان رسیده. این کار تو سبب از رونق افتادن تمام آن ده نفری شد که کاندید ریاست دستگاه قضای عباسیان بودند. -بله. شکست و عجز آنها در نزد مردم و شاگردانشان محرز شد. -به زودی این مقام را به تو پیشنهاد می‌کنند. -لابد تا پس از این که مرا به این مقام منصوب کردند، بتوانند از من حکم قتل شما را بگیرند و اینگونه شیعه را وادار به امام کُشی کنند. -هم این، و هم این که تو را سپر همه اعتراضاتی کنند که از سوی شیعیان و علویان به عباسیان میشود. -تکلیف چیست سرورم؟ -به سیره استادت ... جابر بن یزید جعفی عمل کن. دو روز گذشت. ماموران حکومتی با جوایز و هدایای فراوان به خانه بهلول رفتند. وقتی در زدند، فرزندش در را باز کرد. -با پدرت ... فخر شیعیان ... قاضی القُضات عباسیان کار داریم. -پدرم قاضی القُضات شد؟ عجب! -چرا تعجب میکنی؟ انگار از مقام و منزل علمی و معنوی پدرت بی خبری! -بی خبر نیستم. اما بهتر است نگاهی به پشت سرتان بکنید. وقتی همه رو برگرداندند، دیدند بهلول لباس کهنه ای به تن کرده و مثلا بر چوب بزرگی سوار شده و او را هی میکند. فرماندهی که خیال میکرد از آن روز وظیفه اش محافظت از قاضی القُضات عباسیان خواهد بود، با تعجب پرسید: «جناب بهلول چه میکنید؟! این خلاف شان شماست!» بهلول جواب داد: «مگر کوری؟ خلیفه بازی میکنم!» فرمانده با تعجب پرسید: «پس کو خلیفه؟!» 👇
بهلول اشاره به چوبی کرد که لای پایش قرار داده بود و او را هی میکرد. گفت: «اینا. الان من سوار خلیفه ام و ساعتی دیگر، خلیفه سوار من خواهد شد.» و این چنین بود که فرمانده ناامید شد و خبر دیوانگی بهلول را به دربار رساند. و از آن روز، بهلول تا ده سال، یعنی تا سال 190 هجری، با زبان و هیبت دیوانگان، از هر فرصتی برای بی آبرو کردن عباسیان استفاده کرد تا اینکه با همان حال از دنیا رفت. @Mohamadrezahadadpour @yasegharibardakan
❤️🍃❤️ اگر بعد هرکاره کوچکے 👈🙏 زن و شوهر ازهم سپاس گزاری کنن 👈❤️زندگی سرشار از و خواهد شد را فراموش نکنید!👌 چه پیامکے📲 چه حضوری 😘😍 و چه در جمع خانوادگی و دوستانه و اقوام @yasegharibardakan
❤️🍃❤️ ✍واکنش‌ هوشمندانه در برابر همسر بهانه‌جو ❗️ البته منظور این نیست که کاملا ساکت بمانید تا احتمالا خشم همسرتان برانگیخته شود. ◀️به عنوان مثال اگر همسرتان می‌گوید: «در نظافت خانه دقت نمیکنی» ✍بگویید «شاید حق با تو باشد» یا اگر می‌گوید: «باید یک اتومبیل جدید بخریم» ✍ بگویید: «به این‌ موضوع فکر می‌کنم» و یا اگر می‌گوید: «کاش تو شبیه پدر و مادرم بودی» ✍بگویید: «من مقایسه‌کردن را دوست ندارم.» @yasegharibardakan
❤️🍃❤️ 😍حکایت‌عاشقی 💌بااجازه‌بزرگترها‌بله 💍خواستگاری‌به‌سبک‌شهدا 🌧️ سر شب یه بند بارون میبارید... مامان بزرگ ترها رو هم دعوت کرده بود. وقتی ایوب رسید و در رو باز کردیم دیدیم فرمون موتور رو گرفته و زیر شرشر بارون وایساده! از اورکتش آب میچکید. آقای مدنی و خونوادش هم جدا با ماشین اومدن. مامانم برگشت به ایوب گفت: برید اون اتاق لباسهاتون رو عوض کنید. 🤣مامان لباس های خیسش رو بغل بخاری پهن کرد، چند دقیقه بعد ایوب با زیرشلواری و پیراهن آقاجون اومد بیرون و کنار مهمون ها نشست. 😊فهمیدیم این آدم هیچ تعارفی نداره! همونقدر راحت بود که با کت و شلوار. صحبت ها که تموم شد آقاجون با مامان نگاه کرد و سری تکون داد که یعنی راضیه، مامان هم با لبخندی بهم نگاه کرد که یعنی اونم راضیه، مادربزرگم در گوشم گفت: تو که نمیخوای جواب رد بدی؟ خوشگل نیست که هست، اون انگشتش رو هم که توی راه کُمینی جان تون این طور شده، تو که دوست داری! هیچ کس نمیدونست من قبلا جواب بله رو گفتم! به مامان نگاه کردم، جوابم از چشمام معلوم بود. 💍🌷💍🌷💍🌷💍 ادامه دارد .... @yasegharibardakan
عارفانه با آن همه دلداده، دلش بسته ما شد ای من به فدایِ دل دیوانه پسندش ! @yasegharibardakan