eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
3.7هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
23 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارفانه آوازِ آب، غم ز دلم می‌برد کلیم! بی‌ های‌های گریه دلم وا نمی‌شود ┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈ ┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈
طبیبانه زردآلو خشک نسبت به موز، 3 برابر پتاسیم بیشتری دارد. ✅ نتیجه بررسی‌های اخیر نشان می‌دهد، مصرف کافی پتاسیم از بدن در برابر فشارخون بالا و بیماری‌های قلبی محافظت می‌کند
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: مریم خانم به دو مرد پیش رویش چشم دوخته بود و با تعجب به بحث آنها گوش می کرد، حالا بحث از تحقیقات هم گذشته بود و آقا محمود سعی داشت همین الان تا تنور داغ است، نان را بچسپاند و دست آقای مقصودی را در دست گرفت و همانطور که لبخند ملیحی میزد گفت: ببین آقای مقصودی، من میخوام امروز تمام کارها اوکی بشه و این وصلت را انجام شده فرض کنیم، راستش من مجذوب خانواده شما و متانت دخترتون شدم و مطمئنم تمام دنیا را بگردیم، دختری بهتر از دخترخانم شما برای روح الله پیدا نمی کنیم، از طرفی روح الله هم پسر مؤمن و متعهدی هست، مرد کار هست، درس دین خونده، حلال و حرام و خدا و پیغمبر سرش میشه، دریک کلام یعنی میتونه دختر شما را خوشبخت کنه، پس حالا که قدم رنجه کردین و تشریف آوردین همین جا یه مهریه تعیین کنید و به قول معروف یه صورتجلسه هم بنویسیم و تمامش کنیم. فتانه که با ظرف میوه از در اتاق داخل امد با شنیدن این حرف، انگار خشکش زد و مریم خانم هم چنین حالی داشت، هیچ کدامشان به مخیله شان خطور نمی کرد که بحث به اینجا بکشد. مریم خانم با حرفهایی که از فتانه شنیده بود، دودل بود و نمی خواست دخترش را ندیده و نشناخته دست پسری بدهد که چند بار زن بابایش که حکم مادرش را داشت کتک زده بود، برای همین با ایما و اشاره به همسرش فهماند که قبول نکند. اما آقا محمود دست بردار نبود، انقدر گفت و گفت تا آقای مقصودی شل شد، آقای مقصودی برای اینکه طرف کوتاه بیاید مهریه بالایی گفت که فتانه جا خورد و گفت: ششصد و خورده ای سکه؟! چه خبره آقا؟! مگه عروس، شاهزاده تشریف دارن؟! یه طلبه ساده است، حالا اگر خانم دکتر بود دیگه چی مهریه میگفتین والاااا... محمود چشم غره ای به فتانه رفت و گفت: برو کاغذ و قلم بیار.. فتانه اوف بلندی کرد و بیرون رفت و اینقدر طولش داد که آقای مقصودی چند بار عنوان کرد که باید برود. بالاخره قلم و کاغذ رسید و آقا محمود علی رغم مخالفت فتانه، یک صورتجلسه بر وفق مراد پدر عروس نوشت و جالبه هر دو مرد پای این برگه را امضاء کردند. مریم خانم که به این موضوع حس خوبی نداشت با اشاره به همسرش به او فهماند که وقت رفتن است و با بلند شدن آقای مقصودی، همه از جا بلند شدنددر همین حال مجید و سعیده هم وارد اتاق شدند، انگار از طرف فتانه مأمور به کاری بودند که از شانس بدشان وقت خدا حافظی آمدند. آقای مقصودی و همسرشان از در خانه بیرون آمدند و به طرف ماشینشان که آن طرف کوچه پارک کرده بودند رفتند. مریم خانم که خیلی عصبانی بود، به محض بسته شدن در رو به همسرش گفت: آخه این چه کاری بود کردی؟! یعنی دستی دستی دختر خودت را سوختی، مگه نشنیدی زن بابای پسر چی گفت؟! میگفت اونو زده... در همین حین از پشت سر صدای کلفت مردی بلند شد: سلام...به به جناب،خوش آمدین آقای مقصودی برگشت طرف مرد و با دیدن چهره آشنای او لبخندی زد و گفت: سلام از ماست، حالتون چطوره؟! مریم خانم با تعجب نگاه کرد و گفت: ایشون کی هستند؟ آقای مقصودی همانطور که دست مرد را در دستش میفشرد گفت: ایشون برادر فتانه خانم هستند، دایی روح الله هم به نوعی محسوب میشن، دفعه قبل برای تحقیق پیش ایشون هم اومدم. مرد لبخندی زد و بدون مقدمه رو به مریم خانم گفت: ببینید روح الله طلاست...طلای بیست هست قدرش را بدونید و تو را خدا تا میتونید از این خانه و فتانه دورش کنید و بعد صدایش را آرام تر کرد و گفت: درسته فتانه خواهرم هست، اما در حق این پسر خیلی ستم کرد، هر چی روح الله بزرگوارانه برخورد میکرد، فتانه دریده تر میشد، ان شا الله به مبارکی به پای هم پیر بشن‌... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت https://eitaa.com/yasegharibardakan 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: هال پر نور تر از همیشه بود، انگار اشعه های درخشان خورشید ، درخشان تر از همیشه از پشت پنجره به داخل می تابید. اثری از مبل ها نبود و به جای آن پتوهای مخملین کنار دیوار به چشم می خورد ، پتو هایی سبز با پشتی هایی به همین رنگ در کنار دیوار دو طرف هال چیده شده بود، ناگهان در هال باز شد، عطر عجیبی به مشام رسید،عطری که تا به حال نمونه اش را حس نکرده بود، انگار عطر بهشت بود که در اینجا پراکنده شده بود. مریم خانم در انتهای هال نشسته بود و در کنارش همسرش به در هال خیره شده بود. انگار نور شدیدتر شد و اینبار اشعه های خورشید نبود که میدرخشید، چهره هایی نورانی وارد هال شدند، دوازده مرد که لباس روحانیت به تن داشتند و از عمامه های سیاه رنگی که بر سر داشتند، مشخص بود که از سادات هستند، شش نفر از انها یک طرف هال و شش نفر دیگر روبه روی آنها طرف دیگر هال نشستد، در این هنگام پیرمردی با چهره ای ملکوتی و نورانی در حالیکه عصایی کنده کاری شده در دست داشت وارد شد، آن دوازده مرد به احترام ورود این پیرمرد نورانی از جای برخواستند، مریم و همسرش هم ایستادند. پیرمرد بر تنها کرسی که در صدر مجلس گذاشته بودند نشست و رو به مریم و آقای مقصودی گفت: آمده ایم به خواستگاری دخترت... شوری دیگر در جان مریم بانو پیچید و ناگهان از خواب پرید، در حالکیه هنوز آن بوی عطر عجیب در مشامش بود و آن چهره های نورانی در خاطرش مانده بود. صدای اذان صبح به گوشش رسید، از جا بلند شد، انگار آقای مقصودی زودتر از او بیدار شده بود، به سمت سرویس ها رفت و وضو گرفت، وارد هال شد نگاهی به دور و برش کرد، چقدر آن خواب واقعی بود، همین هال بود منتها خبری از پتو های مخملین و پشتی نبود. آقای مقصودی اشاره ای به همسرش کرد و گفت: من نمازم را خوندم، بیا روی این سجاده بخون ،جمش نمی کنم. مریم بانو لبخندی زد و گفت: ممنون.. آقای مقصودی به سمت آشپزخانه رفت که با صدای همسرش میخکوب شد: آقا! فاطمه را به روح الله بده... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت https://eitaa.com/yasegharibardakan 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
شهدا ⭕️ 🔷 محمدعلی صفا در جریان جنگ با عراق به تنهایی در یک هفته ۱۶۴ تانک را مورد هدف قرار داد و حتی در روز شهادتش ۳۴ تانک را منهدم کرد. طوری که حتی خود عراقی‌ها هم در حیرت بودند و صدای صدام نیز درامد و خرمشهر را گورستان تانک‌های خود نامید 🔷 گفته میشود که بعد از مرگش پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان پرچم پایگاه را به مدت ۳ روز نیمه برافراشته کرده بود. و تندیسی از این قهرمان در این پایگاه ساخته شد. در تهران، بجنورد و بوشهر نیز خیابان‌هایی به نام این شهید نامگذاری شده 🔷 محمدعلی صفا دوره‌های رزمی مختلف، دوره‌های چتربازی، دوره تکمیلی تکاوری، دوره شکار تانک و ... را با امتیاز عالی سپری کرده بود. تلاش‌های او موجب شده بود تا مدرک تخصصی شکار تانک از پایگاه تکاوری رویال مارین انگلستان دریافت کند. او برای آموزش تخصصی انهدام‌ ناوهای جنگی به پایگاه تکاوری جان‌.اف.کندی آمریکا اعزام شد و بعنوان اولین ایرانی مدرک تخصصی انهدام ناو جنگی را دریافت کرد. https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو یاد بگیرید حتما به درد تون میخوره.. هر کسی به چه گروه خونی میتونه خون بده... 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رمی جمرات با نفرت تمام 😁 فکر کنم داره به شیطون ،فحش هم میده😂😂😐 یه دفعه به یاد ایام حج افتادم....یادش به خیر😢 https://eitaa.com/yasegharibardakan
🚨نتیجه نادیده گرفتن پیام روشن دین در موضوع فرزندآوری همین میشه https://eitaa.com/yasegharibardakan
‏جایگاه زن دراسلام در ۳ جمله زمانیکه دختر است،دروازه جنت را برای پدرش باز میکند. زمانیکه همسر است،دین شوهرش را تکمیل میکند زمانیکه مادر است،جنت زیر قدومش است. https://eitaa.com/yasegharibardakan
😳یک اروپایی می‌گفت: چقدر زنان خاورمیانه شوهرشون رو دوست دارن! گفتم چطور؟!! گفت: روزی درخانه یکی از دوستان خاورمیانه‌ایم بودم که دیدم خانمش دکمه پیراهن شوهرش را دوخت وبعد،پیراهن شوهرش رو بوسید🤔😳 گفت،ای کاش زنان اروپایی این عشق و علاقه رو نسبت به همسرشون داشتن!😐 (خبر نداره طرف با دندون نخ رو پاره کرده ، نبوسیده😂😂) https://eitaa.com/yasegharibardakan
اعلام مراسم .👇
جلسه هفتگی نذر فرج امام زمان (علیه السلام) 👌 جهت نصرت مردم مظلوم فلسطین 🔹سخنران: حجت الاسلام حاج حسین قوه 🔸بامداحی: حاج محمد ابراهیمیان کربلایی محمد جواد آقایی 📅 یکشنبه 7 آبان ۱۴۰۲، همراه بانماز مغرب 🕌آستانه مقدسه حضرت خدیجه خاتون (سلام الله علیها) 🇮🇷هیئت جوانان رزمندگان اسلام شهرستان میبد 🆔@H_razmandegan_meybod
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ببخشید که پروژه آرمیتا مثل مهسا نگرفت آخه ارباب پروژه‌ها سرش خیلی شلوغه تل‌آویو، اکنون😊 https://eitaa.com/yasegharibardakan
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
....:.:.:. قوانین لیست خرید ! 😳 خانمها گوش کننننننننند😊 https://eitaa.com/yasegharibardakan
🇮🇷🇵🇸 🖼 : سایه پدر... 😢 🍃🌹🍃 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 موشن گرافیک احکام: چه جوری نماز آیات بخونیم؟ 🌘 ماه‌گرفتگی جزیی در تاریخ شنبه ۶ آبان 🔹 آغاز گرفتگی: شنبه ساعت ۲۳ و ۵ دقیقه 🔺 حداکثر گرفتگی: ساعت ۲۳ و ۴۴ دقیقه 🔸 پایان گرفتگی: ۲۳ دقیقه بامداد یک‌شنبه ✅ این ماه‌گرفتگی در ایران قابل مشاهده است. و به همین دلیل نماز آیات واجب است. سلام، عزیزانی که نماز آیات واجب دیشب رو نخوندین ، باید به نیت قضا بخونید.... پاشید یالا... https://eitaa.com/yasegharibardakan
😂 ﺁﻗﺎﻫﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﮔﻞ ﺧﺮﯾﺪﻩ💐 میبره خـونه بهش میده 🧕🏻ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ میگه: ؟ ﺁﻗﺎﻣﯿﮕﻪ: ﺗﺎ ﻧﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﭼﯽ‌ﺑﺎﺷﻪ؟😘 ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﯿﮕﻪ: ﻧﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺩﺍﻭﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ، ﻭﻟﯽ ﻧﻈﺮ ﮐﻤﯿﺘﻪﺍﻧﻀﺒﺎﻃﯽ ﺍﯾﻨﻪﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﮔﺸﻨﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﺗﺎﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﺴﺨﺮﻩ نکنی😐 😁😂😂 🌷🌹🌹🌷🌷🌷🌹 🌷🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ــــــــــــــــــــــــــــ پيامبـراکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند :🌷🌹🌹🌷🌷 انسان‌ها كسانى هستند كه دير به خشم می آیند و زود راضى میشوند. 📌بنظرم اگر یه وقت عصبانی شدین به این توصیه دوستمون عمل کنید که خیلی جواب میده👌👇 رفیقم دانشجوی روانشناسیه👨🏻 بهش گفتم جدیدا زود عصبی میشم بنظرت چکار کنم؟ گفت: سعی کن باشی...😐 😅😅 🌷🌹🌷🌹🌹🌹 ـــــــــــــــــــــــــــــ 🔰احکــــام شرعی🌷🌹 و عصبانیت😡😬 به تنهایی گناه نیست اما اگر موجب بروز گفتار و رفتاری همچون کفرگفتن، ، تهمت و ... شود، است. یا اگر فریادی بزنیم و دراثر آن فردی بترسد یا ضربه و ضرری به کسی وارد کنیم است و مدیون هستیم. 📌 کسی که او را مجبور کرده‌اند، یا موقع عصبانیت بی‌قصد یا بی‌اختیار نـذر کرده، صحیح نیست.❌ [یعنی واجب نیست به عمل کند] https://eitaa.com/yasegharibardakan
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهسا امینی که در دنیا ترند نشد. به بهانه آرمیتا گراوند.... در مظلومیت نظام همین بس که باید برای کارهای نکرده هزینه بده. برای اتفاقات و مرگ طبیعی که برای افراد اتفاق میفته هم باید بیاد توضیح بده https://eitaa.com/yasegharibardakan
💎 چیز انسان را نابود میکند: 1-مشغول بودن به گذشته 2-مشغول شدن به دیگران هر کس در گذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست میدهد بهترین انتقام درزندگی این است: که به راه خودادامه دهید واتفاقات بد رافراموش کنید به هیچکس اجازه ندهید ازتماشای رنج شمالذت ببرد شادبودن را سرمشق زندگی خودقراردهید. ومسیرزندگیتان رابه زیبایی ترسیم کنید..... https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فتانه توی خانهٔ آقای عظیمی بزرگ آقا مسلم که برادر آقا محمود بود و ساکن قم بودند ، مانند مرغ سرکنده راه میرفت و هی خود خوری می کرد، گاهی می ایستاد و رو به آقا مسلم که بزرگ خاندان بود می کرد و میگفت: ببین شما به عنوان بزرگتر باید جلوی این وصلت را بگیرید، من بوی خوشی از این اوضاع نمیشنوم، اگر روح الله این دختره را بگیره، عاقبتش همون عاقبت محمود هست که زنش ولش کرد و رفت، دختری که مهریه اش۶۱۴ سکه باشه، معلومه که به خاطر رسیدن به این سکه ها میره دادگاه و مهریه را میذاره اجرا و گور بابای شوهر...و بعد خیره در چشمان آقامسلم با لحنی ملتمسانه ادامه داد: خواهش می کنم اگر راه داره جلوی این ازدواج را بگیرید. آقا مسلم همانطور که دانه های تسبیح سیاه رنگ دانه درشت را با دستش تندتند جابه جا میکرد، سری تکان داد و گفت: لا اله الاالله ، چی می گی زن داداش؟! الان اون دختر عقد کردهٔ روح الله هست، یک هفته پیش که بی سرو صدا رفتین محضر و عقدش کردین، می بایست این فکرا را بکنید و این حرفها را بزنید، الان دیگه وقتی نیست که اینجور حرفا رو زد. فتانه که انگار می خواست به هر ترتیبی شده به خواسته اش برسد، مانند بچه ای لجباز پایش را به زمین کوبید و‌گفت: من نمی دونم بایددد جلوی این وصلت را گرفت، حالا چه جوری؟! من نمیدونم، شما که درس خونده اید و سری توی سرا دارید،باید بهتر بدونید، والا قرار شد بعد عقد محضری یه بله برون ساده بگیریم، خانم خانما رفته بیش از صد تا مهمون دعوت کرده، نمی دونم سفره عقد سفارش داده و از همه بدتر رفته تو بهترین آرایشگاه شهر که خدا تومن پول میگیرن نوبت گرفته، آخه این پسرهٔ یک لا قبا از کجا آورده خرج قرت و فرت این دختره بکنه هااا؟! آقا مسلم نگاهی از سر تاسف به فتانه کرد و گفت: ببین خوب دختره حتما آرزو داره، مهمون دعوت کردن تو خونه خودشونه، مگه اومدن رو سر تو که اینقدر جلز و ولز می کنی؟! بعدم عقد رسمی کردن، الان این دوتا زن و شوهرن نمیشه مجلس را به خاطر حرفای تو بهم زد.. فتانه که از شدت عصبانیت چشمانش سرخ شده بود، فریادی زد و گفت: من میگم باید بهم بخوره، باید بخوره، اینا هنوز یک روز هم با هم نبودن پس زن و شوهر حساب نمیشن.. در همین حین روح الله که قامت مردانه اش در کت و شلوار طوسی رنگ مردانه تر شده بود و بوی ادکلنش فضا را پر کرده بود داخل شد و گفت: باید برم آرایشگاه دنبال فاطمه، خیلی وقته آماده شده،حیرونه، گناه داره... فتانه که با این حرف عصبانیتش بیشتر شده بود ، جلوی روح الله ایستاد و یقه لباسش را محکم گرفت و گفت: به درک که حیرونه، گناه من دارم، گناه پدر بدبختت داره که نمی‌فهمه چه بلایی قراره سرش بیاد و دو روز دیگه باید مهریه این خوشگل خانم را بده.. روح الله که انگار تمام عالم بر سرش خراب شده بود، می خواست حرفی بزند که محمود از پشت سرش بیرون آمد و رو به فتانه گفت: به توربطی نداره ضعیفه، برو کنار تا دندونات را توی دهنت خورد نکردم.. فتانه که از لحن محمود ترسیده بود، خودش را به انتهای هال کشید و همانطور که دندانی بهم می سایید زیر لب گفت: نشونتون میدم یک من ماست چقدر کره داره، اگر گذاشتم زندگی اینا رنگ و روی زندگی آدمیزاد داشته باشه، فتانه نیستم.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 https://eitaa.com/yasegharibardakan