eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
3.9هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 🖼 : سایه پدر... 😢 🍃🌹🍃 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 موشن گرافیک احکام: چه جوری نماز آیات بخونیم؟ 🌘 ماه‌گرفتگی جزیی در تاریخ شنبه ۶ آبان 🔹 آغاز گرفتگی: شنبه ساعت ۲۳ و ۵ دقیقه 🔺 حداکثر گرفتگی: ساعت ۲۳ و ۴۴ دقیقه 🔸 پایان گرفتگی: ۲۳ دقیقه بامداد یک‌شنبه ✅ این ماه‌گرفتگی در ایران قابل مشاهده است. و به همین دلیل نماز آیات واجب است. سلام، عزیزانی که نماز آیات واجب دیشب رو نخوندین ، باید به نیت قضا بخونید.... پاشید یالا... https://eitaa.com/yasegharibardakan
😂 ﺁﻗﺎﻫﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﮔﻞ ﺧﺮﯾﺪﻩ💐 میبره خـونه بهش میده 🧕🏻ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ میگه: ؟ ﺁﻗﺎﻣﯿﮕﻪ: ﺗﺎ ﻧﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﭼﯽ‌ﺑﺎﺷﻪ؟😘 ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﯿﮕﻪ: ﻧﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺩﺍﻭﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ، ﻭﻟﯽ ﻧﻈﺮ ﮐﻤﯿﺘﻪﺍﻧﻀﺒﺎﻃﯽ ﺍﯾﻨﻪﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﮔﺸﻨﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﺗﺎﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﺴﺨﺮﻩ نکنی😐 😁😂😂 🌷🌹🌹🌷🌷🌷🌹 🌷🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ــــــــــــــــــــــــــــ پيامبـراکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند :🌷🌹🌹🌷🌷 انسان‌ها كسانى هستند كه دير به خشم می آیند و زود راضى میشوند. 📌بنظرم اگر یه وقت عصبانی شدین به این توصیه دوستمون عمل کنید که خیلی جواب میده👌👇 رفیقم دانشجوی روانشناسیه👨🏻 بهش گفتم جدیدا زود عصبی میشم بنظرت چکار کنم؟ گفت: سعی کن باشی...😐 😅😅 🌷🌹🌷🌹🌹🌹 ـــــــــــــــــــــــــــــ 🔰احکــــام شرعی🌷🌹 و عصبانیت😡😬 به تنهایی گناه نیست اما اگر موجب بروز گفتار و رفتاری همچون کفرگفتن، ، تهمت و ... شود، است. یا اگر فریادی بزنیم و دراثر آن فردی بترسد یا ضربه و ضرری به کسی وارد کنیم است و مدیون هستیم. 📌 کسی که او را مجبور کرده‌اند، یا موقع عصبانیت بی‌قصد یا بی‌اختیار نـذر کرده، صحیح نیست.❌ [یعنی واجب نیست به عمل کند] https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهسا امینی که در دنیا ترند نشد. به بهانه آرمیتا گراوند.... در مظلومیت نظام همین بس که باید برای کارهای نکرده هزینه بده. برای اتفاقات و مرگ طبیعی که برای افراد اتفاق میفته هم باید بیاد توضیح بده https://eitaa.com/yasegharibardakan
💎 چیز انسان را نابود میکند: 1-مشغول بودن به گذشته 2-مشغول شدن به دیگران هر کس در گذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست میدهد بهترین انتقام درزندگی این است: که به راه خودادامه دهید واتفاقات بد رافراموش کنید به هیچکس اجازه ندهید ازتماشای رنج شمالذت ببرد شادبودن را سرمشق زندگی خودقراردهید. ومسیرزندگیتان رابه زیبایی ترسیم کنید..... https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فتانه توی خانهٔ آقای عظیمی بزرگ آقا مسلم که برادر آقا محمود بود و ساکن قم بودند ، مانند مرغ سرکنده راه میرفت و هی خود خوری می کرد، گاهی می ایستاد و رو به آقا مسلم که بزرگ خاندان بود می کرد و میگفت: ببین شما به عنوان بزرگتر باید جلوی این وصلت را بگیرید، من بوی خوشی از این اوضاع نمیشنوم، اگر روح الله این دختره را بگیره، عاقبتش همون عاقبت محمود هست که زنش ولش کرد و رفت، دختری که مهریه اش۶۱۴ سکه باشه، معلومه که به خاطر رسیدن به این سکه ها میره دادگاه و مهریه را میذاره اجرا و گور بابای شوهر...و بعد خیره در چشمان آقامسلم با لحنی ملتمسانه ادامه داد: خواهش می کنم اگر راه داره جلوی این ازدواج را بگیرید. آقا مسلم همانطور که دانه های تسبیح سیاه رنگ دانه درشت را با دستش تندتند جابه جا میکرد، سری تکان داد و گفت: لا اله الاالله ، چی می گی زن داداش؟! الان اون دختر عقد کردهٔ روح الله هست، یک هفته پیش که بی سرو صدا رفتین محضر و عقدش کردین، می بایست این فکرا را بکنید و این حرفها را بزنید، الان دیگه وقتی نیست که اینجور حرفا رو زد. فتانه که انگار می خواست به هر ترتیبی شده به خواسته اش برسد، مانند بچه ای لجباز پایش را به زمین کوبید و‌گفت: من نمی دونم بایددد جلوی این وصلت را گرفت، حالا چه جوری؟! من نمیدونم، شما که درس خونده اید و سری توی سرا دارید،باید بهتر بدونید، والا قرار شد بعد عقد محضری یه بله برون ساده بگیریم، خانم خانما رفته بیش از صد تا مهمون دعوت کرده، نمی دونم سفره عقد سفارش داده و از همه بدتر رفته تو بهترین آرایشگاه شهر که خدا تومن پول میگیرن نوبت گرفته، آخه این پسرهٔ یک لا قبا از کجا آورده خرج قرت و فرت این دختره بکنه هااا؟! آقا مسلم نگاهی از سر تاسف به فتانه کرد و گفت: ببین خوب دختره حتما آرزو داره، مهمون دعوت کردن تو خونه خودشونه، مگه اومدن رو سر تو که اینقدر جلز و ولز می کنی؟! بعدم عقد رسمی کردن، الان این دوتا زن و شوهرن نمیشه مجلس را به خاطر حرفای تو بهم زد.. فتانه که از شدت عصبانیت چشمانش سرخ شده بود، فریادی زد و گفت: من میگم باید بهم بخوره، باید بخوره، اینا هنوز یک روز هم با هم نبودن پس زن و شوهر حساب نمیشن.. در همین حین روح الله که قامت مردانه اش در کت و شلوار طوسی رنگ مردانه تر شده بود و بوی ادکلنش فضا را پر کرده بود داخل شد و گفت: باید برم آرایشگاه دنبال فاطمه، خیلی وقته آماده شده،حیرونه، گناه داره... فتانه که با این حرف عصبانیتش بیشتر شده بود ، جلوی روح الله ایستاد و یقه لباسش را محکم گرفت و گفت: به درک که حیرونه، گناه من دارم، گناه پدر بدبختت داره که نمی‌فهمه چه بلایی قراره سرش بیاد و دو روز دیگه باید مهریه این خوشگل خانم را بده.. روح الله که انگار تمام عالم بر سرش خراب شده بود، می خواست حرفی بزند که محمود از پشت سرش بیرون آمد و رو به فتانه گفت: به توربطی نداره ضعیفه، برو کنار تا دندونات را توی دهنت خورد نکردم.. فتانه که از لحن محمود ترسیده بود، خودش را به انتهای هال کشید و همانطور که دندانی بهم می سایید زیر لب گفت: نشونتون میدم یک من ماست چقدر کره داره، اگر گذاشتم زندگی اینا رنگ و روی زندگی آدمیزاد داشته باشه، فتانه نیستم.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیب های مؤمنان را جستجو نکنید؛ زیرا هرکه دنبال عیبهای مؤمنان بگردد، خداوند عیبهای‏او را دنبال کند و هر که خداوند تعالی عیوبش را جستجو کند، او را رسوا سازد گرچه درون خانه‏ اش باشد. ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/yasegharibardakan
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه برای چندمین بار نگاه روی ساعت مچی دستش کرد، دقیقا دو ساعت از زمانی که قرار بود دنبالش بیایند، گذشته بود و هنوز خبری نبود، فاطمه اینقدر استرس کشیده بود که شک نداشت الان رنگ و رخ همچون این ساعت زرد و طلایی،به زردی میزد. نگاه خیرهٔ آرایشگر و شاگردانش،بدتر از همه چیز او را اذیت می کرد، انگار با نگاهشان به او می گفتند: برو دیگه، ما خسته ایم و گاهی حس می کرد که با تمسخر دربارهٔ او درگوشی صحبت می کنند. فاطمه خیره به عکس خودش در آینه روبه رو شده بود که زیباتر و غمگین تر از همیشه به او چشم دوخته بود، او مطمئن بود که هر چه هست زیر سر فتانه هست،چون برخورد او را در محضر دیده بود و پشت چشم نازک کردنش هم شاهد بود، تمام اینها باعث دلسردی فاطمه می شد اما وقتی به روح الله و چهره مظلوم و لبخند مهربانش فکر می کرد،تمام دلسردی ها زایل میشد. فاطمه غرق در افکارش بود که صدای یا الله در فضا پیچید، با هیجان از جایش بلند شد، این صدا جز صدای روح الله نمی توانست باشد. روح الله با دسته گلی پر از غنچه های صورتی رنگ که دورش را با توری زیبا قاب گرفته بودند و پاپیونی بلند به شکل پروانه به طرف فاطمه آمد، فاطمه که در لباس سفید و بلند عروسی، قدش بلندتر و زیباتر به نظر میرسید، مانند پری دریایی شروع به لبخند زدن کرد و زیر لب گفت: الهی قربونت بشم که به فکر دسته گل هم بودی. عروس و داماد سوار بر پرایدی سفید رنگ که روح الله به عاریت گرفته بود شدند و به طرف خانه عروس خانم حرکت کردند. بوی عود و کندر و اسپند با بوی ادکلن داماد در هم آمیخت و صدای کل کشیدن از همه طرف بلند شد. فاطمه از زیر چادر حریرش اطراف را نگاه می کرد و نگاهش روی فتانه قفل شد، انگار که نه به عروسی بلکه به عزا آمده بود، فاطمه یک لحظه با دیدن چهره اخمو فتانه، دلش لرزید، اما فشار آرامی که روح الله به بازوی او داد و گرمی آغوش همسرش، او را در عالمی دیگر کشانید. فاطمه و روح الله روی مبلی که جلوی سفرهٔ نقره ای رنگ عقد بود، نشسته بودند و در آینهٔ بختشان، غرق در نگاه یکدیگر شده بودند. وقت، وقت دادن هدیه اقوام بود. نوبت اول را به اقوام عروس دادند، زهرا خواهر فاطمه جلو آمد تا هدایا را جمع کند، هرکس در خور توانش تکه ای طلا چشم روشنی برای عروس و داماد گرفته بود،یکی انگشتر و یکی النگو، یکی سکه و یکی پلاک طلا.. اقوام عروس سنگ تمام گذاشتند،زهرا کادوها را داخل کیف کوچک سفید رنگ با زنجیر نقره ای که متعلق به عروس بود گذاشت و غافل از این بود که فتانه چشم از این هدایا بر نمی دارد و شمارش همه شان را دارد حالا نوبت اقوام داماد بود، قبل از اینکه کسی نزدیک برود فتانه سر در گوش زیور دختر شمسی کرد و گفت: برو تو هدایای قوم و خویشا را جمع کن و با صدای بلند بگو...زیور از خدا خواسته دست شراره را که دخترکی ریز نقش بود در دست فتانه گذاشت و گفت: حواست به شراره و بقیه بچه ها باشه من الان میام.. زیور جلو رفت و زهرا را به کناری زد، اقوام روح الله یکی یکی جلو می آمدند و هدیه یشان را می دادند و زیور هم باصدای بلند به همه اعلام میکرد اما در کمال تعجب تمام هدایا را در کیفی که فتانه به او داده بود،چپاند و بعد از پایان کار کیف در کمتر از آنی ناپدید شد و روح الله خوب میدانست که این هدایا هم دنباله رو ان پول های بی زبانی بود که مادرش برایش کنار گذاشته بود و فتانه با لطایف الحیل از چنگش درآورده بود.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ ببین پلیس با پاکبان شهرداری چیکار کرد!!! احترام نظامی پلیس به پاکبان😢 آفرین این ویدیو مربوط به شهرستان بافق / استان یزد است. https://eitaa.com/yasegharibardakan
🔆 جامعه جهانی بند انگشتی ⁉️ آیا می دانستید از بین ۲۰۰ کشور عضو سازمان ملل، جمعیت ۱۲۶ کشور فقط هفتاد میلیون نفره، که بله قربان گوی آمریکا هستند به دلیل زیر 🌍 به این اسامی که تا حالا نشنیدید نگاه کنید: لسوتو، بابادوس، کومور، موریس، نائورو، پالائو، پاپوآ گینه نو سَن مارینو، سنت کیتس و نویس، ساموآ، سائوتومه، سیشل، سوازیلند، تونگا، تووالو، وانواتو، مالاوی، کیپ ورد، جیبوتی، بنین، بلیز، آنتیگوا باربادو، جزایر سلیمان، جزایر فارور، جزایر مارشال، موریتانی و بسیاری دیگر ... ✍ اینها اسامی بعضی از کشورهایی هستن که زیر ۱۰۰ سال عمر دارن و با سیاست های پلید آمریکا بصورت هدفمند تشکیل شدن و عضو سازمان ملل هستند و هر کدوم هم یک حق رای دارن ! 👈 از سال ۱۹۴۵ که سازمان ملل با حضور ۵۱ کشور تشکیل شد ، تا امروز بخش های زیادی از کشورهای مختلف با هدایت آمریکا، اصطلاحاً مستقل شدن و اعضای سازمان ملل را به چیزی در حدود دویست عضو (۲۰۰ کشور) رسونده اند 🤔جالب اینجاس که به یه باره شما می‌شنوین بالای ۱۵۰ کشور توی سازمان ملل، ایران را به نقض حقوق بشر متهم کردن ! یا میگن جامعه جهانی نگران برنامه‌های هسته‌ای ایرانه ! ⁉️ اما کسی نمی دونه این جامعه جهانی چیه و چطور تشکیل شده !؟ 👨‍👩‍👧‍👦 کسی نمی‌گه که اکثر این کشورها جمعیتشون به ۳۰۰ هزار نفر هم نمیرسه ! 🇮🇷 مساحت تمامی این کشورها روی هم به اندازه ایران نمیشه، اینها ‌واقعیت هایی هستن که خیلی از مردم دنیا نمی دونند. ⁉️خوب حالا فهمیدید دنیا به چه سبکی داره مدیریت میشه و چرا سازمان ملل خیلی جاها کارآیی لازم را نداره، چون سازمان ملل یک سازمان رانت محوره، نه یک سازمان شایسته محور https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍒میوه هایی شبیه اعضای بدن که برای همان عضو مفید است 🌷همراه تلاوت زیبای قرآن👌 🔹نشر این ویدئو صدقه جاریه است https://eitaa.com/yasegharibardakan
ضد شایعات ❌شایعه : برای قحطی آب و غذا در غزه نمایش کربلا درست کردین ولی عکس نشون میده هم غذا دارن هم نوشابه... هادی مهرانی از مدیران پایگاههای خبری اصلاح طلبان توئیتی زده و این ادعا رو مطرح کرده در حالیکه تصویر برای رمضان سال ۲۰۱۵ در غزه بوده و ربطی به الان نداره https://eitaa.com/yasegharibardakan
30.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه گروه سرود تو ابرکوه یه کار ملی ساخت. آن هم در مورد فرزند آوری👌 یه کار تمیز و تاثیرگذار در مورد فرزندآوری تولید شد پیشنهاد می کنم حتما ببینید https://eitaa.com/yasegharibardakan
نماز،سکوی پرواز_8.mp3
4.13M
❣نماز، اصلی ترین پایه از پایه های دینداریه! ‼️مراقب این ستون باش؛ که اگر تخریب شه... بقیه ستون های زندگیت هم، تخریب میشن. 8
33.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺به خاطر حجابت دخترم... آقای مهران رجبی، بازیگر محبوب فیلمهای سینما و تلویزیون؛ که بعد از فتنه‌انگیزی و مهاجرت تعدادی از سلبریتی‌های خودفروخته در اغتشاشات، در ماههای اخیر در کسوت مجری برنامه‌‌های خانوادگی تلویزیونی حضور دارد، اثبات کرد : میشه سلبریتی باشی اما خودت رو به بیگانه نفروشی و تیشه به ریشه‌ی هویت ملی و اسلامی کشورت نزنی. بلکه برعکس با یک حرکت خردمندانه و تقدیم یک هدیه کوچک به دختر محجبه به دلیل تقدیر از حجابش، باعث ترویج ارزشهای اسلامی و ارزشی کشورت بشی. درود به شرفت آقای رجبی👌 🖋بانو سامیه ـــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/yasegharibardakan
عاشقانه / عارفانه غلط است هر که گوید که به دل رهست دل را دلِ من ز غصه خون شد، دلِ او خبر ندارد... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
ماییم و شکوهِ نصر، ان‌شاء‌الله قدس است و شکستِ حصر، ان‌شاء‌الله یک جمعه‌ی نزدیک، نصلّی فی القدس همراه امام عصر، ان‌شاء‌الله
Roozbeh Nematollahi - Mashhooram(320).mp3
9.22M
🎵مشهورم 🎧روزبه‌ نعمت‌الهی جوانان عزیز کانال مجمع نظرتون در مورد یه موسیقی چیه😁🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: یک روز بعد از مراسم بود، فاطمه سیراب از عشق و مردانگی روح الله و روح الله در بند مهربانی و زیبایی فاطمه شده بود، فاطمه که خانواده روح الله را همچون خانواده خودش می دانست و اصلا خبر نداشت که روابط در این خانواده چگونه است، پیشنهاد داد تا به همراه روح الله و محمود و فتانه به حرم حضرت معصومه س مشرف شوند. فتانه که هنوز به خاطر اتفاقات گذشته که بر وفق مرادش نبود پر از باد بود و شب گذشته هم چون توقع داشت تمامی هدیه ها حتی هدیه های خانواده عروس را دو دستی تقدیم او کنند که هدیه های خانواده عروس از دستش پریده بود، حالش بد بود و تمام این بد حالی را از چشم فاطمه می دانست، اما چون از محمود حساب میبرد ، نمی توانست علنا با رفتن به زیارت مخالفت کند. بنابراین عروس و داماد همراه فتانه و محمود به زیارت حضرت معصومه س رفتند. ورودی حرم ایستادند، روح الله و فاطمه همانطور که دستهایشان در دست هم قفل شده بود، روبه روی گنبد زرد و طلایی حضرت معصومه س دست بر سینه گذاشتند و اولین سلام دوران متأهلی را به بانو دادند، وجودشان سرشار از احساساتی خوش بود و روح الله سرش را خم کرد و می خواست در گوش فاطمه عشق زمزمه کند که ناگهان با صدای تیز و عصبی فتانه به خود آمدند. اه این اداها چیه زودتر برین زیارت کنید بیاین دیگه، ما کلی کار داریم باید بریم روستا، مثل شما از هفت دولت آزاد نیستیم. با این حرف فتانه، روح الله و فاطمه از هم فاصله گرفتند، فتانه و فاطمه از ورودی خواهران و روح الله و پدرش هم از ورودی آقایان وارد حرم مطهر شدند. فاطمه زیارتنامه ای برداشت و چون میدانست فتانه سواد ندارد، کنارش ایستاد تا بلند و شمرده بخواند که اگر فتانه خواست تکرار کند،زیارتنامه را باز کرد و هنوز شروع نکرده بود که ناگهان فتانه با دستش، مچ‌دست فاطمه را محکم چسپید، فاطمه که با این حرکت ناگهانی فتانه جا خورده بود،به سمت او برگشت و می خواست بپرسد منظورش از این کار چیست؟! هنوز حرفی نزده بود که چشمش به نگاه پر از خشم و نفرت فتانه افتاد و حرف در دهانش خشکید، فتانه همانطور که دندانی بهم میسایید رو به فاطمه گفت: ببین دخترهٔ پر فیس افاده! فکر نکن من برا سعید عروسی مثل روح الله میگیریم، تو و روح الله لیاقتتون خیلی کمتر از عروسی دیشب بود، اما سعیدِ من باید عروسی براش بگیرم که توی خاطر همهٔ شهر بمونه و صدا از خودش درکنه فهمیدی؟! فاطمه تازه فهمیده بود که بله برون و خواستگاری و جشن دیشب که توی خانه باباش برگزار شده بود از دید فتانه و این طرفیا عروسی بوده، فاطمه دلش شکسته بود و همانطور که خیره به عبارات زیارتنامه بود یک لحظه از ذهنش گذشت: ان شاالله که آرزوی جشن عروسی سعید روی دلت بمونه و قطره اشکی از گوشهٔ چشمش چکید، ناگهان فتانه نیشگونی از بازوی فاطمه گرفت به طوریکه سوزشی در بازویش پیچید، فاطمه درحالیکه با دستش جای نیشگون فتانه را می مالید گفت: چی شده؟! چرا اینکار می کنی؟! فتانه با چشمان به خون نشسته به او خیره شد و گفت: چی گفتی دخترهٔ چش سفید؟! حالا دیگه آرزوی مرگ سعید را میکنی؟! حالا دیگه می خوای آرزوی عروسی پسرم روی دل من بمونه؟! فاطمه با تعجب به فتانه خیره شد و گفت:‌چی میگین ؟! من که حرفی نزدم!! فتانه سری تکان داد و همانطور که بازوی فاطمه را محکم گرفته بود او را به طرف در خروجی کشید و گفت: زیارت بزنه به کمرت ، بیا بیرون اینقدر سجاده آب نکش و فاطمه متعجب از حرکات فتانه، آخر او چیزی نگفته بود، یعنی فتانه چطور توانست ذهنیات او را بخواند.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست نیازمندی را گرفتم برای لحظه ایی کوتاه و صدایی شنیدم که مرا لرزاند !! صدای خنده ی “خدا” را شنیدم ، واضح تر از صدای نفس هایم❤️ https://eitaa.com/yasegharibardakan